مروری بر روزنوشت‌های سفری به لبنان

جایی که پروتکل‌ها رنگ می‌بازند

22 مهر 1402

در این کتاب با سفرنامه‌ای روبه‌روییم، با مقصدی کم‌تر متدوال برای این روزها، لبنان. ماجرای سفر گروهی از پزشکان ایرنی به کشور دوست و برادر لبنان جهت خدمت به محرومان آن سرزمین، هدفی که در زیر سایه شناساندن و آشتی دادن مردم لبنان با جمهوری اسلامی، به عنوان متحد و حامی حزب‌الله، بیشتر رنگ و بوی سیاسی به خود می‌گیرد تا بشر دوستانه...

روایت کتاب از لبنان راوایت جامع و کاملی نیست، زیرا محدود به منطقه‌ای خاص و محدود است. تیم پزشکان در سرتاسر لبنان پخش شدند و راوی ماجرا با گروهی که ساکن بیروت بودند، همراه شده است پس ما بیشتر با بیروت مواجهیم، بیروتی که مانند هر شهر دیگری، دو رو دارد، یکی عروس خاورمیانه است، شاید بهتر باشد بگوییم بود و روی دیگرش که محل پناهندگان جنگی است و البته میزبان عکاسان و خبرنگارانی که به طمع اینکه با عکسی یا گزارشی که در خور جشنواره‌هایی باشد که ژست بشردوستی و صلح‌طلبانه بر خود می‌گیرند، جایزه‌ای کسب کنند و آن چندصد دلار را در جیب بگذراند و سوژه‌هایشان را به کل فراموش کنند تا سال دیگر و جشنواره‌ای دیگر تا دوباره پا در این ملک نفرین شده بگذارند. گروس عبدالمالکیان در شعری گفته بود: «در سرزمین من زیبایی و زشتی یکی است، و هردو به یک اندازه به درد نمی‌خوردند.»

در این روایت بیشتر با جنوب لبنان مواجه می‌شویم، سرزمینی که عرصه جنگ لبنان و رژیم اشغالگر قدس در جنگ 33 روزه بود. خرابی‌ها و آوارگی‌هایی که میوه جنگ است، برای مخاطب ایرانی ملموس و محسوس است. جنگی که سال 2006 شروع شد و فقط 33 روز طول کشید.

راوی نوشته بود که سید حسن نصرالله دستور داده که این مناطق زودتر سرپا شوند تا خاری شوند در چشم دشمن. از قرار معلوم این اتفاق تا حد زیادی هم انجام شده بود. با ساختمان‌های در حال ساخت و مردمی که دوباره به وطن خویش باز می‌گردند. ناخودآگاه یاد خرم‌شهر خودمان افتادم. خرم‌شهری که از زمان جنگ، دیگر شهر خرمی نبوده است. 36 سال است که هنوز زخم بر تن دارد و جای زخم‌هایش عفونی شده‌اند و کسی جز در 3 خرداد یادی از این شهر نمی‌کند، بگذریم…

نقطه اوج داستان برای من روزی بود که تیم، تحت حافطت شدید امنیتی، از مرز سوریه وارد این کشور شدند، در مسیری دو ساعته، برای رسیدن به نقطه‌ای که زمانی مرکز استقرار داعش بوده، همین اسم استرس و اضطراب را به دنبالش می‌آورد چه برسد به اینکه بخواهی پا در جایی بگذاری که هنوز نوشته‌های «لااله‌الاالله‌»شان با همان رسم‌الخط مرسوم روی دیوار‌هایش خودنمایی می‌کند. قشنگی داستان این سفر کوتاه برای من در این بود که با وجود داعش، با وجود محرومیت و جنگ و همه بدبختی‌هایش، راوی از مردی می‌گوید که بساطش را در بازار شام به پا کرده و در چشم‌هایش امید و آرامش خودنمایی می‌کند. انگار نه انگار که هر لحظه ممکن است بمبی کنار گوشش منفجر شود و همه هست و نیستش را خاکستر کند. راوی راست می‌گوید، ترس از مردن، زودتر از هر بمب و خمپاره‌ای انسان را می‌کشد…

نقش زن‌ها در کتاب پررنگ است، نه تنها چون راوی روایت یک خانم است، زیرا جنگ برخلاف آنچه می‌گویند، چهره‌ای زنانه دارد. زنانی که پسران و شوهران‌شان را با دست خود راهی میدان جنگ می‌کنند، زنانی که شتاب‌زده دست دخترکان و پسرکان خود را می‌گیرند و زندگی‌شان را با عجله پشت سر می‌گذارند، زنانی که با درد و محنت آوارگی دست و پنجه نرم می‌کنند، رد اشکی که تا همیشه بر صورت زنان می‌ماند و خبر از اندوهی همیشگی می‌دهد، استیصال و بی وطنی. «بلای جنگ فقط خانه‌های خالی و خراب نیست، بلای جنگ ویرانی جسم‌هاست، جسمی که سرپا می‌ماند، اما روحی در آن نیست.»

 

عنوان اثر: خارج از پروتکل، روزنوشت‌های سفر به لبنان/ پدیدآور: ساجده ابراهیمی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 136/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید