پرسیدن یا نپرسیدن، مسئله این است
در اندرون من خستهدل ندانم کیست!
آدمی در دورههای مختلف تاریخی و جوامع گوناگون مدنی؛ فارغ از رنگ و نژاد، زبان و ملیت، مرز و جغرافیا، همیشه در جستوجو بوده است. دنبال پاسخی برای پرسشهای خودش است چرا که از همان ابتدا اساسا جهان ساحِت جستوجو و تکاپوست و این جستوجو از روی غریزه پرسشگر او اتفاق میافتاد.
اگر مسائل روزمره آدمی را فاکتور بگیریم؛ در چرخه تولد یک پرسش آنچه که پرسش و تکاپو را نسبت به مسائل هستی به وجود میآورد «حیرت» است. شاید به طور قطع نه، اما با نگاه اجمالی به تاریخ تفکر بشر میتوان گفت حیرت در برابر هستی سرآغاز تمام پرسشهایی است که در طول تاریخ تفکر آدمی مطرح شده و همچنان قابل طرح است. پرسش از اولینها، سرآغازها، نخستینها، چیستیها، مبادی، سرچشمهها، ماخذها، یا در اصطلاح یونانیِ آن «آرخه»ها همگی از حیرت درونی انسان نسبت به عالم بیرون برخاسته بود و مجموعه این حالات حیرانی و پرسشها «فلسفه» نام داشت.
در جهانی که انسان با تفاوتهای مشهود و از پیش معین شده مانند نژاد، زبان و جغرافیا متولد میشود امری که به طور ثابت با تار و پود تمام آدمیان عجین و در همان سالهای ابتدایی زندگی نیز در روحِ او جوانه میزند، حیرت و پرسش است. این حیرت و پرسش است که آدم را به کاوش در جهان وا میدارد و بر آن میشود که پاسخی برای پرسشهای خود پیدا کند تا این روحِ تشنه پاسخ و دانش را سیراب کند. دقیقا همانجا بود که یونانیها این تشنگی، حیرانی و کاوش ذهنی در جهان را «فیلوسوفیا یا دوستدار دانش» بودن نامیدند، زیرا این پرسش بود که آنها را به منزلگاهِ دانایی میرساند.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در ستایش پرسشگری و همراهی آن با فلسفه در گفتگویی میگوید: «بدون طرح پرسش، پاسخ نیست و بدون پرسش و پاسخ، فلسفه تحقق نمیپذیرد. فلسفه با پرسش آغاز میشود. سوال و فلسفه دوستانی قدیمیاند و هر یک دیگری را به میدان میآورد. پس چون انسانها هیچوقت بیپرسش نبودهاند، هیچگاه بدون فلسفه هم زندگی نکردهاند. ولو اینکه این پرسش به صورت مضمر و نهانی در جان آنها چنگ انداخته باشد و جرات آشکار کردنش را نداشته باشند.»
به دلیل همراهی دیرینه فلسفه و سوال؛ حالا میتوان گفت روحِ فیلسوف، روحی پرسشگر است. فیلسوف برای پیدا کردن پاسخهای خود به تکاپو و کاوش میافتد اما اگر چه او در پی یافتن پاسخ برای پرسشهای خود در جستوجو است ولی همواره جانِ او جانی پرسشگر است و نه پاسخ دهنده و پاسخهایی که خانهبهخانه به آنها میرسد؛ پلهای برای متولد شدن پرسشی دیگرند. اکنون به صراحت میتوان گفت فلسفه عالمی آکنده از پرسش، شگرفی، تعجب و بهت است و پاسخها هر چند یقینی هم که باشند؛ باز هم جانِ فیلسوف را برای دستیابی به پاسخهای دیگر از جهان هستی تشنهتر و ولعِ او را به دانایی بیشتر میکنند. این ذاتِ فلسفه است که جان را مملو از سوال و چرایی و پریشانی همراهِ لحظههای فیلسوف میکند تا در هر چه که بخواهد قناعت کند به جز پرسش و پاسخ.
اما آنچه که در این چند دهه اخیر به دوستداران فلسفه در ایرانِ ما آموزش داده نمیشود دقیقا همین پرسشگری است. فلسفهای که خود یاغیگری و جرائت اندیشیدن در عالم ممکنات است در کلاسهای ما و میانِ کتاب هایمان به جهانی ساکت، خاموش، سرد و تکرارِ اندیشهها و سخنهای قدیمی تبدیل شده است. فلسفهای که در تمامِ این مدت گام به گامِ آن پرسش، تعالی و تکاپو است حالا محدود به پاسخ، خمودی و محکومِ به افول است. جهانی پر از نواهایی تکراری و نجوای اندیشههایی که عالم هستی پیش از آن شنیده بود. حیرتی خاموش، سوالهایی پاسخ داده شده و بهتی قدیمی که از پریشانی و دغدغههایی کهنه برخواسته شده بود و این یعنی توقف اجباری متولد شدن اندیشهای جدید، سقطِ پرسشهای نو، خاک پاشیدن بر روی نهالهای اندیشه و کاشتِ درختانِ خشکِ پرسش و پاسخهای قدیمی.
چند صباحی میشود که در جهان فلسفه، خانهای وجود دارد بزرگ و قدیمی، با پایههایی محکم و نمایی دوست داشتنی که در آن جوانانی با کمرهایی خمیده و گوژپشت زندگی میکنند چرا که سقفِ این خانه کوتاه و پایین است.
انتهای پیام/