مسافرتی کاغذی به آخر دنیا
رنگی با عکسهای سیاهوسفید
گاهی اوقات زمان ارابهای میشود برای به حرکت درآوردنت و تو سوارهای که نه راه و چاه میداند و نه سوارکاری! به گمانم سفر در زمان، (گذشته یا آیندهاش خیلی فرقی نمیکند) از لذتبخشترین کارهای دنیاست؛ آنقدری که برایش آیه و روایت و ضربالمثل هم داریم.
کرونا آمده و سر سفرۀ همگی ما بساط عیشونوش گسترده، بیانصاف نمیگذارد قدم از قدم برداریم و کمافیالسابق به زیارت و سیاحتمان بپردازیم؛ مجبور شدهایم کتابهای کتابخانه را گردگیری کنیم و دل به دل راویان بدهیم و از خاورمیانه به خاوردور و نزدیک سفر کنیم. اینبار به شرق آسیا میرویم و به همراه وحید یامینپور یک مسافرت به آخرین کشور دنیا، ژاپن میکنیم، بلکه اندوه خانه ماندن و سایۀ سنگین این موجود منحوس را بشوید و ببرد.
اجازه بدهید اول از آخر شروع کنم و بگویم اگر این کتاب را نخواندهاید فوراً لباس بپوشید و مسیر را تا اولین کتابفروشی طی کنید، دست در جیب مبارک کنید و «کاهن معبد جینجا» را بخرید که مبادا ژاپن نرفته ترک دنیا کنید زبانم لال!
حالا برویم از اول برایتان بگویم که این کتاب فارغ از سفرنامه بودنش، یک دایرةالمعارف ژاپنی است و نویسنده در این کتاب فارغ از جناحبازی و جبههگیری، آزادانه نظراتش را بیان کرده و حتی سعی نکرده است یک تصویر غیرواقعی از زندگی مردم ژاپن به مخاطب انتقال دهد. او در جاهایی که لازم دیده، به تعریف و تمجید از زندگی یک انسان ژاپنی پرداخته و آنها را ستوده و در عوض تصاویر واقعی و تاریک زندگی آنها را دیده و بیان کرده است. همین نکته باعث شده مخاطب احساس کند با کتاب و نویسندهای منصف مواجه است و حتی در برخی قسمتها چنان سرباز بیدفاع در جدال مقایسهها هم قرار میگیرد.
آنچه برای همه ژاپن را تداعی میکند، این است که سرعت با سنت ادغام شده و گویی برای فرار از سنت به سرعت پناه آوردهاند اما همچنان حیرانند. یامینپور در این کتاب بیان میکند که ژاپنیها در ماراتن سنت و مدرنیته برای به ثمر نشستن زحماتشان چه تلاشها نکردهاند و چه حقارتهایی را تحمل نکردهاند. اصلاً مگر ملت هم اینقدر بیعزتنفس؟ بیایند و کشورت را به خاکوخون بکشند و در نهایت به رسم دیرینۀ آبا و اجدادی، تا کمر خم شوی و احترام بگذاری و بگویی دستتان درد نکند، اگر شما ما را قتلعام نمیکردید، ما بقیه را قتلعام میکردیم؛ عقل هم خوب چیزی است والا!
از غذاخوریها و بوی زُهم ماهی و تعدد رودخانههاشان هم که هیچ نگویم و شما هم محض رضای خدا نپرسید که مثنوی هفتاد مَن است. جزیرۀ خرگوشها و معابد متعدد و مغفول مانده و آن اصل کاری که بهانۀ سفر بوده؛ منظورم موزۀ صلح و هیباکوشا است که آن را هم خودتان زحمت بکشید در کتاب بخوانید، همه چیز را که من نباید بگویم، اما راستش را بخواهید این بخش را دوبار خواندم و عین هر دوبار هم مدال افتخار ایرانی بودن را به گردنم انداختم و خدا را شکر کردم که مجبور نیستم عین نادانها در مقابل دشمنم تا کمر خم شوم و Pace، Pace راه بیندازم!! شک نکنید در این کتاب با یک ژاپن فراواقعی روبهرو میشوید و متوجه خواهید شد که آنچه از ژاپن در گوشمان کردهاند خیالات و ظواهری بیش نیست.
همه چیز در این کتاب رُخِ حقیقی خود را دارد و «افراد از آنچه که میاندیشید به شما نزدیکترند»؛ فقط در جدال سرعت و سنت ماندهاند. راستی! عکس های سیاه وسفید کتاب را هم با دقت ببینید؛ البته که اگر رنگی بودند عیشمان را نوشتر میکرد.
خلاصه که سفر به ژاپن و مواجهه با یک دنیای پوشیده در رنگ را از دست ندهید و اگر این کتاب را نخواندهاید فوراً لباس بپوشید و مسیر را تا اولین کتابفروشی طی کنید، دست در جیب مبارک کنید و «کاهن معبد جینجا» را بخرید و تا داغ است بخوانید که مبادا ژاپن نرفته ترک دنیا کنید زبانم لال!
انتهای پیام/