09 فروردین 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

مجلهٔ الکترونیک واو

درامی که از تابستان 57 آغاز شد
مثل منیژه شاهنامه

دختری شانزده ساله را تصور کن، وسطِ هزارجور آرزو و خیال و رویا. دختری شبیه همه دخترهای شانزده‌ساله دنیا؛ بازیگوش و سرزنده. تقدیرِ این دختر، عشقی زودهنگام است که در آسمان‌ها رقم می‌خورد. همراه با پسری که درسِ خلبانی می‌خواند و قرار است سرباز فداکاری برای ارتش ایران باشد.

یک طرف ماجرا، خلبان حسین لشکری است و یک طرف دیگر دخترِ قصه ما؛ منیژه لشکری. منیژه‌ای که برای حسین «درفشان کند باغ چون آفتاب»[1]. درست مثل منیژه شاهنامه.

بعضی زندگی‌ها عمق دارند. عمق زندگی چیزی فراتر از عددِ عمر است. بعضی‌ها ممکن است هشتادسال زندگی کنند اما عمقِ روزگارشان را که ببینی، با یک پنجاه‌ساله یا شصت‌ساله توفیر نداشته باشد. برعکسش هم هست؛ بعضی زندگی‌های به ظاهر کوتاه، عمقی بیشتر از عددی دارند که روی سنگ مزار نوشته می‌شود.

«روزهای بی‌آینه» داستان زندگی یکی از آن آدم‌هایی است که زندگی‌اش عمیق بوده. پرماجرا و پیچیده. زنی که 57 سال زندگی کرد اما بیش از این حرف‌ها طعم بالا و پایینِ دنیا را چشید. خیلی زود یکی پیدا شد که عاشقش بشود، بعد ازدواج کرده، بچه‎‌دار شده، با یک بحران دست‌وپنجه نرم کرده، ناامیدی کشیده، صبوری کرده و کم‌کم امید به خانه‌اش برگشته. بعد دوباره از اول با عشق قدیمی‌اش زندگی کرده، نوه‌دار شده، خستگی چشیده، رنج دیده، غم خورده و داغ‌دار شده و همه اینها فقط در 57 سال.‌

زندگی بانو «منیژه لشکری» را از هر سو که نگاه کنی درام است. یک درامِ خالص و پرماجرا که از عصری تابستانی در شهریور 1357 آغاز شد. جایی که نگاه حسین و منیژه‌ به هم گره خورد و ریشه داد و شد سرآغاز یک داستان عاشقانه پرآب‌چشم.

حسین لشکری معروف است به سیدالاسرا. او یکی از نخستین کسانی بود که به اسارت دشمن درآمد؛ حتی پیش از آن که 31 شهریور 1359 از راه برسد و جنگ رسماً آغاز شود. خلبانِ اسیر در مرامِ جنگ یعنی طلای بیست‌وچهارعیارِ خالص. عراقی‌ها از آسمان تکه‌ای جواهر شکار کرده‌ بودند و محال بود این جواهر را راحت از دست بدهند. این شد که خلبان حسین لشکری، اولین نفر لباس اسارت پوشید و آخرین نفر از چنگ دشمن خارج شد. دقیقش را بخواهید می‌شود هجده سال. هجده سال اسارت. از 1359 تا 1377 که خبر آوردند آخرین اسیر هم دارد آزاد می‌شود و «منیژه خبر یافت از کاروان/ یکایک به‌شهر اندر آمد دوان»[2]. این هجده سال برای ما یک عدد است و برای منیژه‌خانمی که باید زندگیِ بی‌‌حسینش را با پسری کوچک پیش می‌برده، یک کوه رنج.

«روزهای بی‌آینه» قصه‌ همین رنج است. قصه رنجی سترگ که روی دوشِ این زن می‌افتد و حتی پس از پایان اسارتِ خلبان‌لشکری به انتها نمی‌رسد. فصل‌هایی از کتاب، راویِ روزهای زندگیِ ده‌ساله آن‌ها پس از اسارت است. روزهایی که علی‌اکبر، تنها پسرِ منیژه و حسین پس از هجده‌سال زندگی بدون پدر، روزگار تازه‌ای را تجربه می‌کند و زندگیِ معمولی برای خلبان‌لشکری که سال‌ها از وطن دور بوده، دشوار است.

«روزهای بی‌آینه» روی دور تند روایت می‌شود. قلم متواضع خانم گلستان جعفریان در این کتاب، روان و سیال پیش می‌رود. خبری از اطناب یا فضاسازی‌های کلیشه‌ایِ کتاب‌های دفاع‌مقدسی در «روزهای بی‌آینه» نیست و حجم کتاب به بیش از 170 صفحه نمی‌رسد اما چیزی را برای ساختنِ یک روایتِ استخوان‌دار از قلم نمی‌اندازد. راویِ اول‌شخص که همان منیژه‌خانمِ قصه‌ ماست، صادقانه از احوالاتِ درونی‌اش با مخاطب حرف می‌زند و از گفتن درباره تشویش‌ها و خستگی‌هایش ابایی ندارد. همین روایت صادقانه و خالص، کتاب را چنان زلال کرده که در فصل‌های پایانی، اشکِ خواننده را در می‌آورد. تراژدی‌های تودرتو و غم‌های عمیقِ منیژه‌ لشکری را نمی‌شود به این راحتی‌ها درک کرد اما «روزهای بی‌آینه» مثل آینه‌ای صاف، تلاش می‌کند بازتابنده رنج‌های عاشقانه بانو لشکری باشد.

منیژه‌خانم، بی آن‌که اراده کند یا کسی از او خواسته باشد، در جایگاه یک اسطوره قرار گرفت و مثل اسطوره‌ها زندگی کرد؛ مثل یک قهرمان تمام‌عیار که زندگی‌اش جان می‌دهد برای روایت‌کردن. برای نوشتن و خواندن و فیلم‌ساختن.

حالا که داریم درباره‌ی «روزهای بی‌آینه» حرف می‌زنیم، نه حسین‌آقا زنده است و نه منیژه‌خانم. خلبان لشکری، ده سال پس از آزادی، در مرداد 1388 لباس شهادت پوشید و تبدیل به یکی از معدود آدم‌های احترام‌برانگیزِ مشترک میان همه ایرانی‌ها در آن سالِ پرسوءتفاهم شد. منیژه‌خانم هم ده سال بعد، در بهمن‌ماه 1398 مهمانِ رحمتِ خدا شد و زندگیِ عمیق و پررنجِ 57ساله‌اش، خیلی زود به پایان رسید. حالا حسین و منیژه احتمالا همان‌طور که از خدا خواسته بودند، کنار هم دارند جای تمامِ آن هجده‌سال فراق، خوش و خرم زندگی می‌کنند. بدون گریه‌های شبانه. بدون حمله‌های عصبی. بدون اشک. بدون قرص. بدون درد. و بدون کابوسِ اسارت.

 

پانوشت:

[1] شاهنامه فردوسی، داستان بیژن و منیژه.

[2] شاهنامه‎ فردوسی، داستان بیژن و منیژه.

عنوان: روزهای بی‌آینه/ خاطرات منیژه لشکری همسر خلبان آزاده حسین لشگری، نویسنده: گلستان جعفریان/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 160/ نوبت چاپ: دهم.

انتهای پیام/

ارسال نظر