ضرباهنگ «پاییز آمد» دلنشین است
آمیختگی روایت و رویا
در مسیر خواندن روایت اوایل قصه، یک محمد بود که پاورقی او را شهید محمد شکوری معرفی کرد که در عملیات محرم سال ۶۱ به شهادت رسیده بود. شهید محمد یک جمله خیلی مهم داشت: «یک وقت خسته نشوی، انقلابیگری فقط حرف زدن نیست»؛ که البته این جمله را ترکی گفته بود.
روایت با گرمی و شیب ملایمی آغاز میشود. باید اعتراف کنم شروعش خواننده را خوب جذب میکند. معلوم است نویسنده قلم پختهای دارد.
ضرباهنگ قلم اگر چه دلنشین است اما یکدست نیست. ریتم روایت گاهی بیش از حد یکنواخت میشود و گاهی چنان به جان مینشیند که دوباره برمیگردی و عبارتی را میخوانی و گاهی هم تند و سریع از عبارتی عبور میکنی. من فکر میکنم این به همذاتپنداری راوی و نویسنده بر میگردد که گاهی شکل میگیرد و گاهی از دور میافتد. در مجموع ریتم، خسته کننده نیست و مخاطب را همراه میکند.
نکته ای که دریافتم این است که نویسنده در روایت به راوی بسیار وفادار است و خاطرات را عینا بازگو میکند. زیرا واژهها و جملههایی که میخوانیم، تکرار میشوند و آشنا هستند. روایت هم دو تکه است. قبل از ازدواج و بعد از ازدواج. شخصیت ترسیم شده از راوی پیش از ازدواج با پس از آن تفاوت دارد.
نکتهای که در «پاییز آمد» دیدم این است که ما از فضای حاکم بر جامعه آن هم در دو برهه حساس پیروزی انقلاب و شروع و روند جنگ تحمیلی هیج نصیب و تصویری در روایت نداریم. تصورم از مستندنگاری که خاطرهنویسی یکی از انواع آن است، این بود که راوی باید گزارش دهنده تمام وقایع تاثیرگذار در روند جریان باشد. یعنی انقلاب پیروز میشود و بعد جنگ تحمیلی آغاز میشود، بدون این که راوی حسش را از این دو واقعه عظیم بیان کرده باشد. بیشتر روایت به خاطرات مشترک شهید یوسفی با همسرش بانو موسوی و روابط خصوصیشان بر میگردد. یعنی اگر هدف از نگارش آشنایی با سیره شهید است، شخصیت شهید فقط به زندگی مشترک و درون خانه خلاصه میشود. ضمن اینکه همین هم از شهید یک چهره آسمانی بدون اشتباه ساخته که البته همین آفت ادبیات دفاع مقدس است.
در مورد سیدهخانم موسوی هم قصه همین است. کنشهای ایشان با جامعه نامعلوم است. بیشک این بانوی بزرگوار طبق شخصیتی که از او معرفی شده با جامعه در ارتباط است اما ما این ارتباط را نمیبینیم.
از حوادث مهم و تاثیرگذار خیلی راحت عبور میکنیم و آن را در حد یک مارش نظامی در بیمارستان و کلیگویی مختصر تقلیل میدهیم. مثلا: «مارش عملیات آزادسازی خرمشهر در بیمارستان…»
شخصیتها در این روایت ناتمام هستند. خصوصا شخصیت شهید احمد یوسفی فرمانده لجستیک قرارگاه زنجان. تنها چیزی که باقیمانده است یک روایت رمانتیک است که بیشتر آن را رویاها و خوابها پیشبینی کردهاند. البته منکر این نیستم که نگارش در این حوزه سختیهای زیادی دارد. کم بودن اطلاعات و سختی مصاحبه و گزارش؛ اما باید هدفمان از نوشتن نیز معلوم باشد. با پرداختن بیشتر، فضاسازیها و نگاه رئالیستی میشد، تصویر بهتری ساخت.
باور دارم در حوزه دفاع مقدس ما بیش از خاطرهنگاری به رمانهای واقعگرایانه احتیاج داریم تا بتوانیم فرهنگ شهادت و فرهنگ مقاومت را زنده نگاه داریم. با این همه نگارش خاطرهها البته و صد البته با احترام تمام به ساحت مقدس شهید و خانواده عزیز شهدا، تنها چیزی که به چشم میخورد یک چهره دست نیافتنی و پیامبر گونه از شهید است که هیچ اشتباهی نداشته و بری از هر خطایی روبهسوی آسمان دارد. این که شهید در جهت آراسته شدن به ادب چقدر زحمت کشیده و تلاش کرده از نظر پنهان است. گذشته از این در بیان مستند نگاه همهجانبه لازم است، تا تصویر واقعه را آنطور که به واقعیت نزدیک است، ساخت، این که یک بانو در پاییز طعم عشق را چشیده بسیار هم زیباست اما غایت نگارش اثر نیست.
البته ما در حوزه مستندنگاری دفاع مقدس آثار شاخصی داریم که باید به آنها ببالیم. اثر ارزشمند «آب هرگز نمیمیرد»، «دا»، «صباح» یا «صد روسی» که نمونههایی از دارا بودن یک یک راوی ناب، خاص و بکر است که باید بیشتر در کانون نقد و بررسی قرار بگیرند و آثار ارزشمند دیگری که از آنها یاد نکردم.
عنوان: پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی/ پدیدآور: گلستان جعفریان/ انتشارات: سوره مهر تعداد صفحات: ۲۴۰/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/