روایت دردهایی که نمیتوان به آنها لبخند زد
از دوست به یادگار دردی دارم
«پاییز آمد» روایت زندگی فخرالسادات موسوی با شهید احمد یوسفی فرمانده سپاه زنجان است. روایتی که البته باید آن را بزرگتر و کلانتر دید و گفت ماجرای نسلی است که عاشقی را خوب بلد است. میتواند عاشق وطن باشد، میتواند پا بر زمین سر در آسمان داشته باشد، میتواند روی همین کره خاکی عشق دیگری را هم همزمان با دیگر احساسات و آرمانهایش تجربه کند و خانواده تشکیل دهد.
در جنگ آنقدر به زندگی فکر کند که به امید فردا بچهدار شود و آنقدر آماده شهادت باشد که از هیچ مجاهدتی در جنگ کوتاه نیاید. نسلی که مردش در میدان جنگ است و زنش هرچند نگران همسر و چشمبهراه، اما همراه برای حفظ وطن، عاشق اما صبور و او هم توان داشتن چند عشق توامان و خطرکردن برایش را دارد، عشق به وطن، عشق به آرمانها، عشق به همسر و عشق به فرزند، همه را همزمان در وجود خود دارد و هرچند در کشمکشی دائم روزگار میگذراند اما با خود کنار میآید و صبوری پیشه میکند که مگر چرخ روزگار طور دیگری بچرخد و هم وطن حفظ شود و هم همسر بازگردد.
این عبارات واقعا سرگذشت یک نسل است، و همینطور سرگذشت آدمهای «پاییز آمد» که به تازگی از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.
در تمام خاطرات فخرالسادات خانم، میتوان دید آدمهای نسلی که از آنها فاصله گرفتهایم چگونه زندگی و عاشقی میکردهاند، جوانهای دهه 50 و 60 که در اوج روزهای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی زندگی کرده و هرچند بسیاریشان پاسدار و سپاهی و رزمنده بودهاند اما زندگی عادی خود را هم داشتهاند. زندگی عادیای که البته در آن سعی میکردند در خوبی بر دیگران پیشی بگیرند و حواسشان به جامعه، کشور و محیط پیرامونشان هم باشد.
راوی، چهره زنی را نشان میدهد که در جامعه فعال است و سعی میکند مسئولیت اجتماعی خود را بر دوش گرفته و تلاش کند برای این تا در زمان جوانی خود یک کنشگر اجتماعی فعال باشد. او گذرش میافتد به عضویت در سپاه و همانجا هم دورههای امدادگری و تخریب را یاد گرفته و بهعنوان مربی کار خود را آغاز میکند. در همین دوران هم با همسرش احمد یوسفی آشنا شده و به عشق او جلوی مخالفتهای خانوادهاش هم میایستد. مخالفتها در حدی است که آنها تنهایی به تهران میآیند و در دفتر آیتالله هاشمی رفسنجانی عقد میشوند. آنها که نمیدانستهاند برای عقد به اجازه پدر عروس نیازمندند دچار دردسرهایی هم میشوند که خواندنش اتفاق جذابی است که میگذاریم با مطالعه کتاب تجربهاش کنید.
هرچند روایت کتاب میتواند چیزی باشد شبیه بسیاری از کتابهای مشابه دیگری که خواندهاید اما داستان عشق از هر نوعی که باشد، تکراری نمیشود و خواندنش در روایتهای مختلف حوصله آدم را سر نمیبرد. تماشای لحظات فخرالساداتی که عاشق میشود، روزگار زندگی با همسرش را میان عشق و واهمه مدام از دست دادن احمد میگذراند و مواجهه پایانیاش با شهادت احمد که او را رفتهرفته به شخصیتی محکمتر از قبل بدل میکند، روندی است که مخاطب میتواند در آن تماشا کند زنان آن سالها چگونه یک روزه و یکشبه با درد به ظاهر کنار آمدند. به ظاهر چون طبیعتا در دل خاطراتی که با لبخند بیان میکنند، دردهایی را دارند که همیشگی است، دردهایی زیبا که نه نمیتوان به آنها برای همیشه لبخند زد و نه دوست دارند دربارهاش با دیگران راحت و آزاد حرف بزنند. مواجهه با روایان شاید بیش از هر چیز این بیت مولانا را به ذهن متبادر کند که میگوید:
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم…
عنوان: پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی/ پدیدآور: گلستان جعفریان/ انتشارات: سوره مهر تعداد صفحات: ۲۴۰/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/