10 فروردین 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

مجلهٔ الکترونیک واو

قرن نو ـ سالی که 1400 نبود 1300 بود!
افسون از ما بهتران

خدا رحمت کند قدیمی‌ها را که در هر حرفشان صدتا حساب و حکمت بود. مثلاً خدا بیامرز سلطنت خانم از همان بچگی مدام به پدر و مادرم می‌گفت نگذارید بچه‌تان اینقدر کتاب بخواند. هرکس کتاب خوانده یا دیوانه شده و یا آواره. آن موقع‌ها می‌گفتم همه این حرف‌ها خرافات و بی‌پایه است. اما امروز می‌فهمم هیچ باوری بی‌حکمت نیست و آن بستگان و آن همسایه‌ها پر بیراه نمی‌گفتند.

چه درد سرتان بدهم. من این حرف‌ها را از این گوش می‌گرفتم و از آن گوش در می‌کردم و اینقدر داستان و تاریخ و هزار جور کتاب تر و خشک و گرد و دراز خواندم و شدم این که می‌بینید. از طرفی دلم پی هرچه قصه و ادبیات و از این جور خزعبلات پر می‌کشد و از طرفی هی نشسته‌ام و نامه‌ها و کتاب‌های خاک گرفته قاجاری را بالا و پایین کرده‌ام. آن‌قدر سرم توی این ورق‌پاره‌ها بوده و آن‌قدر از آدم‌به‌دور شده‌ام که رفیق و مونسم شده یکسری شخصیت‌های راست و دروغ قاجاری. یکی‌شان همین ابراهیم بیک.

آقا از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که من و ابراهیم بیک هر روز و هر شب باهم نقل و ماجرا داریم. او در ادامه سفرش به کلبه محقر ما رسید و کنگر خورد و لنگر انداخت اما بی‌انصاف کلمه‌ای هم از من و این‌همه قهوه و تنقلات که به خیکش ریختم در سیاحت‌نامه ننوشت. او هی از اوضاع ایران قاجاری می‌نالد و آه می‌کشد که چرا اِل و چرا بِل و من هم می‌گویم ای بابا این حرف‌ها که می‌زنی چه نقلی به دوره مظفری و اتابکی دارد. اینها همه حکایت زمانه ماست. می‌گوید چرا ملت ما عقب مانده است؟ چرا حاکمان ولایات نالایق و خودکامه‌اند؟ چرا لُبّ ماثورات دینی را رها کرده‌ایم و گیر ظاهر مانده‌ایم؟ چرا کسی دلش به حال امت رسول نمی‌سوزد؟ چرا تاریخ چند هزار ساله را به باد داده‌ و منحط شده‌ایم؟ چرا درِ گنجه باز و چرا دُم خر دراز و چرا این و چرا آن؟

حسابی که لجم را دربیاورد می‌نشینم بالای منبر و فرمایش می‌کنم که وای و وِیل بر شما منورالفکرهای بی‌فکر که قاعده عوام هم نمی‌دانید و ریشه را فروهشته و بند تعمیر شاخه و نقش ایوان مانده‌اید. برایش از درفشانی‌های میرزا آقاخان می‎‌‌گویم و توهمات آخوندزاده. می‌گویم خدا وکیلی شما فکر می‌کنید درد و درمان را فهمیده‌اید؟ باز خدا پدر طالبوف و سیدِ نسیم را بیامرزد که ساده و مخلص بودند و ادعای الکی هم نمی‌کردند. بینی و بین‌الله داروی ممالک محروسه پادشاهی ایران، استبداد منّور بود؟ بالاغیرتا مشفق کاظمی و کسروی و پورداوود و که و که خودشان به حرف‌هایشان باور داشتند؟ می‌گویم صد رحمت به میرزا ملکم خان که حالا مسلمان بود یا نبود و سر شاه قاجار کلاه گذاشته بود و پول ملت را بالا کشیده بود یا نه، لااقل حرف یلخی نمی‌زد و دعوش دعب نبود و اُس و اساس داشت. درد را شناخته بود. اقتضای حال مریض را می‌فهمید. آخر که گفته اگر شاهی برود و شاه دیگری بیاید حالمان خوش می‌شود؟ اصلاً مگر شاه قرار است دَم مسیحا داشته باشد؟ چرا خودمان تک‌تک دست به زانو نگیریم و کمر همت نبندیم؟ آخر مگر تا فکرها عوض نشود و مردم درست نشوند، می‌شود مثل ممالک راقیه شد و از زوال و افول رهید؟ در این مملکت شما پسر پیغمبر را هم بگذاری صاحب منصب، دو روزه می‌شود دزد. مردک می‌گوید نه جانم! رعیت به دین و نمط ملوکند و ریشه فساد و اصلاح در دربار است و چه و چه.

گاهی هم حالم بدتر می‌شود و پدر احمد از کتاب او می‌آید و کنار من می‌نشیند و وزرای کتاب خوابنامه از دست‌نویس اعتمادالسلطنه ظاهر می‌شوند و شمس که عاشق طغری شده و معلوم نیست وطن‌پرست است یا آنارشیست و رضا و ربابه که اسیر پرتغالی‌ها بودند و دو دخترک کتاب آصف‌الوزرا که خیلی زودتر از صادق هدایت فهمید روشنفکر باید خودکشی کند و حاجی بابا و شهریار کتاب شیخ ابراهیم زنجانی و هوشنگ ایده‌آلیست رمان عروسی مهرانگیز. بعد هم چشمتان روز بد نبیند سیدجمال و میرزای نایینی و میرزا یحیی اسکندری و پسر و برادرش و مستشارالدوله و ذکاءالملک و پسرهایش هم بر سرم هوار می‌شوند و هرکدام فرمایشات و لاطائلات خودشان را بازگو می‌کنند.

امروز جوانی فوکولی و فاکولته و روزنامچی از من پرسید سال ۱۴۰۰ را چطور دیدید؟! خدا روزی‌اش را جای دیگری حواله کند و یک نفر تقویم منجم‌باشی غفاری را جلوی رویش بگذارد و ملتفتش کند که پدر جان کجای کاری؟ این سالی که دارد تمام می‌شود ۱۳۰۰ خورشیدی است نه 1400! پنداری او هم به قول سلطنت خانم آن‌قدر کتاب خوانده تا افسون از ما بهتران شده است.

انتهای پیام/

نظرات(2)

  • عقیل بهرا

    5 فروردین 1401

    چقدر خوب نوشتید، کیف کردم
    «وای و وِیل بر شما منورالفکرهای بی‌فکر که قاعده عوام هم نمی‌دانید و ریشه را فروهشته و بند تعمیر شاخه و نقش ایوان مانده‌اید»

  • آذر نجفی

    5 فروردین 1401

    نوشته بسیار دلنشین و صمیمی از جناب کاشفی خوانساری و بویژه کتاب هایشان درباره ادبیات زمان قاجار مانند قصه های عهد قجر که بتازگی چاپ شده بسیار مفید و خواندنی است چرا که از دل تاریخ ادبیات ایران است و برای اطلاع از شرایط اجتماعی و ادبی قرن گذشته می بایستی بخوانیم و بدانیم .سپاس

ارسال نظر