«داغ دلربا» در تاریخ خواهد ماند
برایم از آتش خبر بیاور
محمود گلابدرهای مینویسد: «این جا چو افتاده بود که دیشب کاخ شمس را به آتش کشیدهاند. صبح با بچهها رفتیم مهرشهر؛ کاخ اما سرجایش بود و سربازها همچنان نگهبانی میدادند.»
حقیر مینویسم: «این جا چو افتاده است نویسندهها وقتی جایی آتش میگیرد پا نمیشوند بروند ببیند قضیه چقدر درست است. از همان کافه نسخهای میپیچند و تعریف و تمجید هم پالکیها را کاسبی میکنند.»
کتاب «داغ دلربا» و نویسندهاش تلاش میکند این حرف رنگ واقعیت نگیرد. میثم امیری که تجربه مستندنگاری سیل خوزستان را در کارنامه دارد، در دی ماه نود و هشت با شهادت حاج قاسم سلیمانی تنها نویسندهای است که بار سفر میبندد و برای ثبت این حادثه تاریخی دست به قلم میبرد. او این کتاب را با حضور در تشییع اهواز، تهران، قم و کرمان نوشته است. او در همان ابتدا دلیل ثبت این وقایع را اینگونه بیان میکند: «مثل آن بود که دریای مازندران موجی بلند برداشته و آدم دوست داشته باشد درست توی آن لحظه وسط موج باشد بالا برود و طنازی آب بر تنش را حس کند. آن موج، به موجهای بزرگتری وصل شود و انگار دریا خراش برداشته باشد. «وز جگر برکشد فریاد» راوی فکر کرد بیهیچ حرفی باید در این تلاطم باشد.»
نویسنده تلاش میکند گزارشی صادقانه از متن این حضور میلیونی به رشته تحریر در آورد. نیتی که در اجرا چندان موفق نیست. امیری در این کتاب میان مردم است و با مردم نیست. در تشییع حضور دارد ولی با آدمهای داخل تشییع دیالوگ ندارد. گاهگداری از مردم نقلِ قول میکند اما روی صحبتش با رفقای هم مسلک خودش است. آدمهایی تحصیلکرده و به روز که با وجود قرار گرفتن در نمای نزدیک ولی حادثه را از نمای دور میبینند.
کتاب پر است از تحلیل نویسنده و رفقایش نه از خود ماجرا بلکه از آنچه رسانه و فضای مجازی بازتاب میدهند. «داغ دلربا» از یک حماسه مردمی میگوید ولی از دل مردم درنیامده است. برخلاف گلابدرهای که همان ابتدا چند خط از «لحظههای انقلاب»ش را آوردم. گلابدرهای توی کتابش مثل اسفند روی آتش است. آرام و قرار ندارد. خودِخود ایران آبستن انقلاب را روایت میکند. یک روایت سرشار از خون و عرق و هیجان. شعار میدهد، بانک آتش میزند، در محفل نویسندگان فریاد میزند، از دم گلوله فرار میکند و پیکر شهید روی دست میگیرد. ولی نویسنده «داغ دلربا» ترجیح میدهد جلوی تلویزیون تز بدهد و وقتی از او درخواست کنند شعار بدهد: «دارم با ابنعباس حرف میزنم که آخوندی جلو میآید. کوتاه است و ریشهای باتجربهای دارد. میگوید: «میتونی شعار بدهی؟» من به ابنعباس نگاه میکنم. میزنم زیر صدا: مرگ بر آمریکا…»
اشکال دیگر اثر ترس بزرگ نویسنده است. از اینکه حرفها و توصیفهایش شعاری شود یا به قرائت رسمی ماجرا نزدیک شود. همین ترس باعث میشود بسیاری از توصیفها و کنشهای کتاب عاری از احساس باشد. نویسنده حتی از توصیف گریه خود خجالت میکشد. آن هم در یکی از دراماتیکترین حوادث این چند سال؛ «و پنهان چرا؟ من هم بغض میکنم. کاش میشد به جایی فرار کنم. کاش میشد جایی آسوده میگریستم.»
میثم امیری گرچه در این مسیر با مردم همراه نیست ولی رفقای جالبی دارد. آدمهایی با اسامی مستعار که به سیاق رفتار و اخلاقشان انتخاب شدهاند. آدم هایی که بار بذلهگویی و نکتهسنجی ماجرا را به دوش دارند. مهم ترین آدم فرعی ماجرا شخصی به نام «دلربا»ست. فردی که بعد از ده سال به ایران برگشته است و حالا بعد از هشتادوهشت، حاج قاسم فصل مشترک او و نویسنده شده است. آدمی که از یک جایی اسمش به مسافر تغییر پیدا میکند و ربط پیدا میکند به ماجراهای بعد از تشییع. مسافر یک خط داستانی بسیار خوب در روند این ناداستان دارد.
مهمترین نقطه قوت کتاب صداقت نویسنده در روایت است. کتاب از گفتن حرف حق ترس ندارد، ماجراهای بعد از شهادت را سانسور نمیکند و از طرفی قصد سیاهنمایی ندارد. خوب و بد ماجرا را با هم میبیند. اشتباهات را گردن همه نمیاندازد و قصد سفید کردن هیچ آدمی را ندارد. مستندنگاری امیری در تاریخ خواهد ماند. نه به خاطر ادبیات نویسنده که منقح نیست و به ویرایش بیشتر نیاز داشته بلکه به خاطر بازتاب بدون غرض و مرض نویسنده از زمانه خود. یک سند مکتوب برای ممانعت از تحریف آیندگان.
نیمه دوم سال نود و هشت برای مردم ایران بیشتر شبیه یک کابوس بود. یک برهه تاریک و گرفته که امانمان را برید. و هر روز یک تلخی جدید به کاممان گذاشت. حالا که از آن ابتلای سخت گذر کردهایم نیاز داریم به رجوع. نیاز داریم به نویسندگان که به کمک ادبیات زهر آن اتفاقات را بگیرند و نشان دهند چه کردیم و چه شد. ولی مهمتر از این ضرورت، نیاز داریم به نویسندگانی که از مردم و برای مردم بنویسند. آدمهایی مثل گلابدرهای که بروند برایمان از آتش خبر بیاورند.
عنوان: داغ دلربا؛ روایتی از تشییع پیکر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در ایران/ پدیدآور: میثم امیری/ انتشارات: خط مقدم/ تعداد صفحات: 200/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/