«حافظ ناشنیده پند» شما را به مجلس حافظ میبرد
در کوچه پس کوچههای شیراز
حالا که اول پاییز است ولی چندصباح دیگر، پاییز دلانگیز تمام میشود و ننه سرما از راه میرسد؛ از آنجایی که ما ایرانیها خیلی مهماننوازیم به پیشواز ایشان میرویم؛ از آنجایی که ممکن است خوابمان ببرد و توی ذوق ننهجان بخورد تندتند آجیل و تخمه و شیرینی و هندوانه و انار و خلاصه، هرچه دم دستمان بیاید را میخوریم. خودِ ننه سرما هم از نرخ خوراکیهای امسال خبر دارد و آمده خودمان را ببیند و راضی نیست توی زحمت بیافتیم. اصلاً خودشان به ما گفتهاند به شما بگوییم بیخیال پرخوری یلدا شوید و اگر هدفتان دور هم جمع شدن است یک دیوان حافظ و بساط فال و فالگیری هم اِفاقه میکند.
گفتم حافظ و یاد خاطرهای شیرین افتادم. چند سال پیش، یکی از شبکههای رادیویی به مناسبت شب یلدا مسابقه متفاوتی برگزار کرده بود؛ مردم زنگ میزدند و میگفتند دلشان میخواهد یلدا را در کنار کدام شخصیت تاریخی، جشن بگیرند؟! بعد، پرطرفدارترین شخصیت تاریخی، مشخص میشد و بین طرفدارانش قرعهکشی میکردند و بهشان جوایز نفیس میدادند. راستش من هم در مسابقه شرکت کردم و بعد از انتظاری طولانی، نظرم را اعلام کردم و گفتم: دلم میخواهد با معشوق سعدی و محمد گلاندام شام بخورم. مشخص است که در مسابقه کذا برنده نشدم اما هنوز هم به این ملاقاتهای هیجانانگیز فکر میکنم. دوست دارم معشوق شیخ اجلّ را از نزدیک زیارت کنم و ببینم کدام قشنگتر از پریاییست که «چون روی او صورتی ندیده است و دیدار او حل مشکلات است و فحش از دهنش طیبات است».
یادم میآید آن وقتها مثل اکثر همسن و سالهایم درگیر مسائل سیکسپکی بودم! و محمد گلاندام را هم به همین دلیل انتخاب کردم. فکر میکردم لابد ظاهر جذاب و دلربایی داشته که با لقب گلاندام، مشهور شده.
شاید باورتان نشود ولی چند سال بعد از مسابقه رادیویی، من به آرزویم رسیدم و محمد گلاندام را ملاقات کردم. آن هم نه در خواب و رؤیا، در بیداری و هشیاری محض. یک روز در راهروی تاریک و باریک کتابخانه دانشگاه، قدم میزدم که چشمم خورد به گلاندام و بعدش نفهمیدم چه شد. همین را میدانم که وِلو شدم کف کتابخانه و چند ساعت بعد، کتابدارِ کلید در دست، جمعم کرد و کتاب «حافظ ناشنیده پند» را برایم ثبت کرد.
چند روز با ایرج پزشکزاد ـ که لابد «دایی جان ناپلئون»اش را خواندهاید یا حداقل اسمش را شنیدهاید ـ همسفر بودم و کوچه به کوچه شیراز را میگشتم و با شخصیتهای ادبی محبوبم دیدار میکردم. البته شخصِ شخیصِ محمد گلاندام به عنوان «تورلیدر» حضور داشتند و تمام حوادث و آدمها را برایم توضیح میدادند. فقط باید کتاب را بخوانید تا با طنز شیرین و دلانگیز گلاندام آشنا شوید. اگر من تعریف کنم برایم حرف در میآورید که شیفته گلاندام است و اینها اما کلاهتان را قاضی کنید و ببینید روایت طنزطورِ یک دوره تلخِ تاریخی، کار هر کسی نیست.
هنوز هم باورم نمیشود که دست در دست گلاندام به تکتک محافل ادبی شیراز سر زدم و شعرهای حافظ و عبید را از زبان خودشان شنیدم و فهمیدم هر غزل را به چه مناسبتی و برای چه کسی سرودهاند.
در کتاب «حافظ ناشنیده پند» چهره جوان حافظ شیرازی را میبینیم و میفهمیم مثل تمام جوانان در تمام سرزمینها در تمام ادوار تاریخی، کلّه او هم بوی قرمه سبزی میداده، وگرنه چه کسی جرأت دارد توی چشم حاکمان شهر زل بزند و اشعار انتقادی برایشان بخواند؟ حکامی مثل امیر مبارزالدین محمد که خیلی راحت جلوی حملات دشمنان وا میدهند و شهر قشنگ شیراز را دو دستی تقدیم حاکمی دیگر میکنند.
یکی از خوبیهای این کتاب، نثر روان و داستان سر راستش است. درست است شخصیتها تاریخیاند اما مثل بعضی از فیلمهای تاریخی، آری و باری و هرآینه نمیگویند و مثل خودمان حرف میزنند؛ به همین دلیل، خیلی زود با آنها صمیمی میشویم و حرفهایشان را میفهمیم؛ از حاضر جوابی حافظ لذت میبریم؛ به شوخ و شنگیِ عبید زاکانی میخندیم؛ از بلاهت و تزویر و ریای حاکمان جامعه حرص میخوریم و دعادعا میکنیم که حافظ جلوی معشوقش کم نیاورد و آخرش به هم برسند! بله، درست خواندید. یک بخش مهم و جذاب این اثر، ماجراهای عاشقانه و سر و سرّ حافظ با معشوق محترمشان است که مثل خودشان طبع لطیف و زبان ظریفی دارند و سبب سرایش چندین و چند غزل شدهاند.
خلاصه عرایضم این است که این شبهای بلند پاییز را بیکار ننشینید و در کنار قاچ زدن هندوانه و دانه کردن انار، کتاب «حافظ ناشنیده پند» را بخوانید تا پس فردا که دیوان حافظ را به نیت فال گشودید کمی از زمانه و زندگی خواجه شیراز سر دربیاورید و با ژست ادیبانه، شعرها را برای مهمانها تحلیل کرده و گوشهای از مطالعاتتان را به رخشان بکشید!
عنوان: حافظ ناشنیده پند/ پدیدآور: ایرج پزشکزاد/ انتشارات: قطره/ تعداد صفحات: 280/ نوبت چاپ: چهاردهم.