09 فروردین 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

مجلهٔ الکترونیک واو

«مروارید» تاریخ مصرف ندارد
زندگی بدون مروارید، یک فریب است

«مروارید» (The Pearl) رمان کوتاهی از جان‌ اشتاین‌بک است. این کتاب به دلیل ساده و روان بودن و همچنین معانی عمیقش، در مدارس متوسطه برخی کشور‌‌های جهان تدریس می‌شود و ممکن است شکل خلاصه شده آن را برای آموزش زبان انگلیسی دیده باشید.

داستان درباره خانواده کینو است. کینو مرد روستایی با اصالت سرخپوستی در روستایی در مکزیک است که در حاشیه شهر زندگی می‌کند. کینو و همسرش جوآنا، نوزادی به نام کویوتیتو دارند و مانند بقیه اهالی روستا هر روز صبح سوار قایق کهنه می‌شوند و تا غروب کار می‌کنند. مروارید صید می‌کنند و با فروش آن به دلالان، زندگی فقیرانه‌ای دارند.

جان اشتاین‌بک شخصیت‌ها را در حد نام بردن اسم و روزمرگی‌های آن‌‌ها به ما معرفی می‌کند و فراتر نمی‌رود. داستان او گزارشی ساده و خطی از یک خانواده روستایی است و با احساسات ساده‌ و بی‌غل و غش خانواده بومی مورد روایت، تناسب دارد. شخصیت‌های داستان پیچیدگی‌ ندارند و نویسنده روی احوالات درونی و ذهنی آن‌‌ها تمرکز نمی‌کند.

حوادث رمان زمانی آغاز می‌شود که عقرب، نوزاد خانواده را نیش می‌زند، جوآنا و کینو برای نجات فرزندشان راهی مطب دکتر می‌شوند، اما دکتر از آمدن به کپر روستایی و فقیرانه زوج فقیر و دریافت چند مروارید ریز و بی‌رنگ و رو، به عنوان هزینه درمان سرباز می‌زند.

جوآنا و کینو آرزو می‌کنند یک مروارید بزرگ و منحصر به‌فرد پیدا کنند و هزینه مداوای فرزندشان را بپردازند و عجیب آنکه به جای اینکه مستقیم از خدا بخواهند فرزندشان را مداوا کند، از او می‌خواهند مروارید بزرگی به آنان عطا کند، تا به پزشک طمعکار بدهند.

معجزه رخ می‌دهد. کینو در همان روز به رویایش می‌رسد و مروارید بزرگ و براقی شبیه قرص ماه را صید می‌کند. او در تخیلاتش تصاویر زیبایی از آینده می‌سازد؛ می‌تواند با پول فروش مروارید فرزندش را مداوا کند، در شهر خانه‌ای بخرد و فرزندش را به مدرسه بفرستد تا کتاب بخواند.

به محض پیدا شدن این مروارید، خبر بین مردم شهر و روستا می‌پیچد، همه فروشندگانی که کینو را تحقیر می‌کردند و پزشک سفیدپوست که صبح، آن‌ها را سرخپوست‌های بی‌همه‌چیز و حیوان توصیف کرده بود، در غروب همان روز و با پیدا شدن مروارید به سوی او می‌شتابد. حتی کشیش، به سراغ خانواده کینو می‌رود و از آن‌ها می‌خواهد به شکرانه این موهبت بزرگ به درگاه خدا دعا کنند تا دچار فتنه شیطانی مروارید نشوند. کشیش در ذهنش برای مروارید نقشه‌های دیگری دارد، شاید می‌توانست با تحت تاثیر قرار دادن احساسات مذهبی کینو، مروارید را از او بگیرد و کلیسا را سر و سامانی بدهد. دکتر چاق و طمعکار نیز در تلاش بود با دست آویز قرار دادن شرایط جسمی نوزاد و بحرانی جلوه دادن سلامتی او، مروارید را از کینو بگیرد و خرج سفر به فرانسه و همنشینی با معشوقه‌اش کند. مغازه‌داران، لباس‌های بنجل نفروخته را از پستوها در آوردند و جلوی چشم کینو گذاشتند. دلالان برای فریب کینو دندان تیز کردند و دزدها شبیه اشباح سیاه، به خانه محقر کینو سرک می‌کشیدند، قایقش را دزدیدند و کپر محقرش را به آتش کشیدند و مردم کوچه و بازار به حرافی‌های پوچ و بی‌حاصل درباره این خوش‌شانسی بزرگ پرداختند.

«مروارید»، حکایت آدم‌های فقیری است که باید فقیر بمانند، زیرا اگر بخواهند سر سوزنی از دنیای معمولی و فقیرانه‌شان خارج شوند، نیروهای بیرونی زیادی در مسیر موفقیت آن‌ها، خلل وارد خواهند کرد زیرا ثروتمند شدن فقیران و برچیده شدن سیستم طبقاتی، با منافع صاحبان قدرت در تضاد است.

علاوه بر این «مروارید» حکایت طرز تفکر خرچنگی حاکم بر کشورهای فقیر و عقب‌مانده است، مردمی که شبیه خرچنگ‌های در جعبه، گاهی بیشتر از قدرتمندان، بلای جان خود هستند و نمی‌توانند رشد و ترقی مردم هم‌صنف و هم‌طبقه خود را ببینند.

در رمان «مروارید»، دکتر نماد طبقه ثروتمند جامعه یا کشورهای توسعه یافته جهان است، آن‌ها منابع ارزشمند فقیران و طبقات پایین را با فریب و دغل، در مقابل خدمات ناچیز و نیازهای مصنوعی به چنگ می‌آورند. دکتر نماد آمریکا هم است؛ در سطوری از داستان نویسنده با اشاراتی به جنایت و نسل‌کشی سرخپوست‌ها به دست سفیدپوستان آمریکایی اشاره می‌کند. کشیش نماد سوءاستفاده از دین و باورهای قلبی و خلوص توده‌ها، برای پیشبرد اهداف مادی و طمعکارانه است. دلالان مروارید نماد طبقه نان به نرخ روز خور جامعه‌اند، آن‌ها مثل جغد مترصد اوضاع و شرایطند و متناسب با آن تصمیم می‌گیرند و افراد ساده‌ای مثل کینو قربانی رفتارهای موذیانه آن‌ها می‌شوند.

جان اشتاین‌بک، در رمان «مروارید» به گروه تماشاگر جامعه نیز پرداخته که یگانه هنرشان تماشای حوادث جامعه است تا برای شب‌نشینی‌ها، موضوعی برای نشخوار کردن داشته باشند. نویسنده در قسمتی از داستان آن‌ها را به دسته جوجه‌‌ها تشبیه می‌کند. نگاه او به این قشر از جامعه نگاهی ترحم‌آمیز، آمیخته با نفرت است.

کینو فرد پاک‌ضمیری است. گاهی در «مروارید» نور خدایان را می‌بیند و آن را مظهر خوش‌شانسی برمی‌شمرد و گاهی آن را شیطانی و مظهر بدشانسی و عامل شرارت می‌بیند. این تفکر برخاسته از امتزاج باور مسیحی و خرافه‌های سرخپوستی، بیش از هر چیزی عامل عقب‌ماندگی کینو است. در قسمت‌هایی از داستان ذهن کودک‌مآبانه کینو از شرارت‌های اطرافیان نیز خطرناک‌تر می‌شود و مخاطب را عصبانی می‌کند. این طرز نگاه در همسرش جوآنا که زنی مطیع و سر به راه است، قوی‌تر جلوه می‌کند. کینو به عنوان مرد خانواده یکی از خدایان جوآنا، زن بومی به شمار می‌رود.

در فرهنگ سرخپوستی، عقرب نماد خطر و یا تغییر بالقوه‌ است؛ همزمان با نیش خوردن کویوتیتو، روند تغییر شخصیت کینو و خطرات زندگی او را شاهد هستیم. نویسنده از نماد عقرب به عنوان عامل تغییر و خطر، به خوبی در داستانش بهره برده است.

کینو، مرد فقیر پس از گذشت مدتی از پیدا کردن مروارید، خود را در نبردی فرسایشی با دنیا می‌بیند. او متوجه می‌شود زندگی او تا قبل از یافتن مروارید، فریبی بیش نبوده است. او به یک مبارز تبدیل می‌شود و مجبور است با دنیای بی‌رحم و پلشتی که نمی‌خواهد ثروت و پیشرفت او را ببیند، بجنگد. نه تنها با همسرش که سعی داشت از شر مروارید به عنوان عنصر شرارت‌آفرین خلاص شود و نه مروارید فروشانی که قصد سرقت آن را داشتند، بلکه در مقابل جریان مردم تهی‌مغزی بایستد که همیشه می‌خواهند او را در حضیض ذلت ببینند. در اواسط داستان امتناع کینو از فروش مروارید به تاجران مروارید، از غایت سودخواهی عبور می‌کند و به ایستادگی در برابر جریان غالب بر جامعه تبدیل می‌شود و کینو را از مردی مهربان و عاشق خانواده به حیوانی وحشی تبدیل می‌کند که آرزویش به جای درس خواندن کویوتیتو، خرید تفنگ و کشتن مزاحمان و تنازع برای بقا و خوب زیستن است.

این رمان در شخصیت‌های محدود خود نمادهای صریحی از طبیعت انسان طمعکار را نشان می‌دهد و حاوی ایده‌های جانبی بسیاری است که به مشکلات جامعه می پردازد. رمان حاوی نوعی موسیقی خاص و روایتی زیبا و روان از وقایع است. کینو و جوآنا همیشه سکوت می‌کنند، به جز چند بار که چند کلمه به زبان می‌آورند و از طریق احساساتشان با هم ارتباط برقرار می‌کنند، رفتار آن‌ها با ماهیت ساده و ابتدایی رمان همخوانی دارد.

رمان «مروارید» از آن دسته آثاری است که تاریخ مصرف ندارد و تا زمانی که جوامع از شکاف طبقانی رنج ببرند، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

پرداختن به عناصر طبیعت موجود در داستان نیز همسو با جریانات آن حرکت می‌کند، برای مثال در محیط زندگی بومیان درخت‌هایی وجود دارد که شیره این درختان مایعی شبیه به خون دارند و چه چیز از این بدتر که می‌تواند باورهای خرافه‌آمیز کینو را تقویت کند و او را برای گرفتن تصمیمات شجاعانه که مخالف خواسته خدایان است به تعویق بیندازد؟!

شاید دوست داشته باشید بدانید عاقبت مروارید جنجالی چه می‌شود، بنابراین توصیه می‌شود این کتاب کم‌حجم را بخوانید، هر چند ممکن است برخی توصیفات طولانی از طبیعت زندگی بومیان ملال‌آور باشد، اما نکات عمیق داستان، ایرادهایش را قابل اغماض می‌کند.

 

عنوان: مروارید/ پدیدآور: جان اشتاین‌بک؛ مترجم: سروش حبیبی/ انتشارات: فرهنگ معاصر/ تعداد صفحات: 134/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

ارسال نظر