راویان «فراموشان» جاماندگاناند
سرخرنگ و دور چون عیوق
«آیا شما در نامهی خود به من ننوشتید که میوهها رسیده و بوستانها سرسبز شده و اگر تو به سوی ما آیی…»
این جملات که به نامه و باغ و بستان و بدعهدی برمیگردد، برای هر خوانندهای آشناتر از آشناست؛ حتی اگر الفتی هم با کتابهای مذهبی نداشته باشد و تنها این سخنان را از کودکی شنیده و با آن قد کشیده باشد. واقعهی کربلا که دراماتیک بودنش باعث شده تا نویسندگان بسیاری به سراغش بروند و بار عاطفیاش را به تصویر بکشند، گاه با روایت راویان از حسین بن علی و همراهانش، آن چنان که کلام و تصویر ایشان در پرده بماند و تنها نام و نشان و کردارشان گفته شود؛ صورت گرفته و گاه با روایاتی که خودشان نیز در آن رخ مینمایانند و سخنی میگویند. اما نوع اول تاثیرگذارتر به نظر میرسد، ماه رخ نشان نداده و دیگران از او و حضورش میگویند. آن قدر نزدیک و انسانوار که از شخصیت بتی ساخته نمیشود.
جا ماندگانی که ندایی در سرشان آنان را به سوی واقعه فرا میخواند، مانند «روز واقعه» بهرام بیضایی. اما در «فراموشان» داوود غفارزادگان، حسین بن علی به عنوان یک شخصیت در بعضی روایات حضور دارد و سخن میگوید. به خصوص در فصلی که توسط یک کاتب روایت میشود، نثر داستان مقداری تغییر میکند و به خاطر توصیف صحنههای جنگ بیشتر به مقتل شبیه میشود و از روایت دیگر راویان فاصله میگیرد.
آنهایی که جا ماندهاند یا پشیمان اند یا صدای سکههای زر گوششان را پر کرده، راویان «فراموشان»اند و خود نیز فراموش شدهاند. حالا همه در سوگ نشستهاند و از این فراموششدگان میخواهند تا کربلا را پیش چشمشان تصویرکنند، تا هرگز آن چه کردهاند را از یاد نبرند که از یاد رفتنی نیست.
راوی اول قاصد والی مدینه و آخرین راوی قیس بن اشعث است. روایتها را میتوان به سه بخش قبل از واقعه، روز واقعه و پس از واقعه تقسیم کرد که از مدینه آغاز و به کوفه ختم میشود. روایت همسر زهیر در مقایسه با باقی روایات تصویر و جذابیت کمتری دارد. عمده روایت مونولوگهای همسر زهیر است که از سردرگمی و عجله مدام همسرش برای جمع کردن خیمهها میگوید، تا با کاروان حسین همراه نشود، نگاهش به او نیفتد و مجبور نباشد خواستهاش را اجابت کند.
اگر روایتها را از ابتدا تا انتها کنار هم بگذاریم، میشود به عنوان یک داستان کلی بهشان نگاه کرد؛ چون زمان و مکانشان متناسب با خط داستانی تغییر میکنند و ترتیب تعریف وقایع در آنها حفظ میشود. نثر اثر روان است، روایات کوتاهاند و تنها حوادث مهم بیان شدهاند. حوادثی از قبیل ورود ابن مرجانه به کوفه، کشتن هانی و مسلم، پیوستن حر به حسین بن علی… داستان چیز بیشتری از آن چه که میدانیم در اختیارمان نمیگذارد، احادیث همانها هستند که شنیدهایم و نویسنده تلاشی نمیکند تا روایتی سوزناک داشته باشد. شاید این نکته مثبت اثر باشد، انگار که راویان هنوز بهتزدهاند و درک دستی از آن که اسمش را میآورند ندارند. چیزی که در اکثر روایات به چشم میآید، آن است که این مردم نمیدانند دارند چه میکنند، جوابی برای بدعهدیشان ندارند و تنها با وعده آزادی و سیم و زر اوامر را اجرا میکنند. چنانکه در روایت غلام عبیدالله بن زیاد میبینیم، سیم و زر میماند بدون آزادی که به دردش نمیخورد.
آخرین روایت بهترین روایت است، چه از نظر ارتباطگیری با مخاطب و چه از نظر اکت شخصیت نسبت به محیط بیرونی و وضعیت فلاکتبارش. قیس از زخمهای کریهی میگوید که بعد از به غنیمت برداشتن بالاپوش حسین روی تنش ایجاد شده. این زخمها همه را عاصی کرده، خانوادهاش انداختهاندش در زبالهدانی کنار سگهایی که لهله دریدن میزنند. زبونی و بیچارگی شخصیت به واقع در این فصل ساخته میشود و برای همین است که میگویم بهترین روایت همین روایت است. چون شکلِ داستانی میگیرد و توصیفات جانداری دارد که از وحوشت کوفیان پرده برمیدارد. این روایت دیگر تکراری به نظر نمیرسد، چرا که نحوه تعریف ماجرا متفاوت شده است. در این روایت سرگذشت اکثر آنان که در واقعه کربلا بودهاند، بیان میشود که یا دیوانه شدهاند یا چهرهشان کریه شده. آنان که برای غنیمت لهله میزدند. عصیانگران دیروز و فراموش شدگان امروز که راه فرار از هرجا که داشته باشند، از خویشتن ندارند؛ و به گفته قیس همه بودند، همه. فقط هفتاد و دوتن با حسین بودند. چه جمله به جایی برای تمام کردن آخرین روایت.
پ.ن:
ــ عنوان نوشته برمیگردد به بیتی از محتشم کاشانی: زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد/ آواز العطش ز بیابان کربلا. درباره این ستاره (عیوق) دو افسانه وجود دارد: یکی این که هرکس نگاهش به این ستاره بیفتد، تشنگیاش برطرف میشود. و دیگری این که کسی که این ستاره در سرنوشتاش باشد، از تشنگی هلاک خواهد شد.
عنوان: فراموشان/ پدیدآور: داوود غفارزادگان/ انتشارات: قدیانی/ تعداد صفحات: ۹۶/ نوبت چاپ: نهم.
انتهای پیام/