آلبر کامو در جستجوی چرایی سقوط انسان
سقوط با گناه نخستین
نه یک اتفاق مهیب مثل جنگ و تهاجم یا تجاوز و خونریزی، که گاهی بیتفاوتی در مورد خیلی از چیزهایی که در اطرافمان میگذرد میتواند آغاز نوع دیگری از یک سقوط باشد. همچنانکه در میانه این رمانِ کامو با سقوط فیزیکی زنی روبهرو میشویم که قصد خودکشی دارد و در ادامه با اعتراف راوی به ریاکاریها و رفتار و افکارش با انواع دیگری از سقوط اجتماعی و حتی دینی هم مواجه میشویم که با نگاهی محددوتر تداعیکننده هبوط آدم از بهشت برین میتواند باشد.
«سقوط» در سال 1956 منتشر شد. ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست معاصر فرانسوی این رمان را «زیباترین و فهمناشدهترین» کتاب کامو میخواند. رمانی از زاویه دید اول شخص و در قالب یک تکگویی و گفتوگوی یکطرفه از زبان شخصیتی به نام «ژان باتیست کلامنس» که روزگاری وکیل قابلی در پاریس بوده است اما حالا ساکن شهر آمستردام است و برای مخاطبی که برای ما هویتش مجهول است مشغول به اقرار است. کِلِمانس در این تکگویی به شرح زندگی خود میپردازد و در خلال داستان به نکات فکری فلسفی متعددی که به نوعی شاید چکیدهای از افکار آلبر کامو باشد، اشاره میکند.
گفتوگوی کلِمانس با مخاطبش در میخانهای است که پنج شب به طول میانجامد و تازه در پایان رمان است که در مییابیم آن طرف گفتوگو هم یک وکیل است. جز حرفهایی که زده میشود و تغییر محل، اتفاق خاصی در طول این پنج شب نمیافتد و کلمانس طی این مدت به مرور به گناهانش اعتراف میکند، از جمله اینکه در یک نیمهشب هنگامی که از پیادهرویِ خود احساس خوشبختی میکند، به پُلی میرسد. زنی را میبیند که بر آب خم شده است. پنجاه متری که دور میشود، صدای فرو افتادن و برخورد جسمی را با سطح آب میشنود. بی هیچ اقدامی میگذرد و عملِ خود را توجیه میکند. بدینسان، سقوط آغاز میشود و او مرحله به مرحله آن را شرح میدهد.
کلمانس پس از مدتی که با ریاکاری و نقش بازی کردن خود را در قامت یک مجرم میبیند، با ناامیدی و درماندگی، مدّتی به عیّاشی و لهو و لعب رو میآورد، امّا آبروی خود را هدر می دهد بیآنکه بتواند بار گناهِ خود را سبک کند. آنگاه به محاکمه خود برمیخیزد، امّا تابِ این بازخواستِ دائمی را نمیآورد. ناچار ناپدید میشود: شهرش را تَرک میگوید، نامش را عوض میکند، و در آمستردام تبدیل به قاضی تائب میشود و زبان به اعتراف میگشاید.
به اعتقاد کمبر؛ کامو میخواست سقوط تصویر شرور نسل خودش باشد، اما چیزی کلیتر و عامتر را هم مدنظر داشت. همانگونه که از عنوان رمان بر میآید، رمان پر از مضمون گناه نخستین و از دست رفتن معصومیت است. کامو همیشه مجذوب این سوال بود که چرا آدمها کارهای بد میکنند، اما پیشتر همیشه از این سنت یهودی ـ مسیحی پرهیز کرده بود که گناه را به گردن طبیعت فاسد انسان اندازد و در سقوط میگوید خودخواهی، طبیعت انسان را از بنیان معیوب کرده است. خودخواهی و بیتفاوتی، کلامانس (بخوانید انسان) را چنان احاطه کرده است که مثل خوره روحش را میخورد، اما در عین حال نفس فربهش اجازه نمیدهد که آنها را برطرف کند و همین او را آزرده کرده است.
سوزان سانتاگ در مورد کامو و آثارش در قسمتی از کتاب «علیه تفسیر» نوشته است که داستانهای کامو خصلتی فلسفی دارند. این داستانها بیش از آنکه در مورد شخصیتهایشان باشند درباره مساله معصومیت و گناه، مسئولیت و بیتفاوتی نیهیلیستی هستند. از سویی دیگر ریچارد کمبر در کتاب فلسفه کامو اعتقاد دارد که در یک سطح سقوط را می توان همچون هزلی بر روشنفکران مغرور و با قریحه فرانسوی نظیر سارتر و کامو قرائت کرد. او از قول سوزان آنیلی، منشی کامو روایت میکند که کامو در ابتدا شخصیت کلمانس را از شخصیت خودش الگوبرداری کرد و بعد آن را وسعت بخشید تا عامترش کند.
کامو، ماجراجو بود. نویسندهای که در هفتم نوامبر ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. کودکیاش در یک زندگی فقیرانه طبقه کارگر سپری شد. کارگری کرد، فوتبال بازی کرد، به تئاتر گرایش پیدا کرد، مقاله نوشت و روزنامهنگاری کرد، ازدواج کرد و در آن واحد با معشوقههایش در ملاعام ظاهرشد. نوبل ادبیات را برد. به همراه ناشرش تصادف کرد و قبل از آنکه پنجاه سالگی را ببیند در اتومبیل جان باخت، اما در نهایت این کاموی نویسنده و فیلسوف بود که در ذهن تاریخ ماندگار شد.
عنوان: سقوط/ پدیدآور: آلبر کامو؛ مترجم: کاوه میرعباسی/ انتشارات: چشمه/ تعداد صفحات: 100/ نوبت چاپ: ششم (1400).
انتهای پیام/
بهزاد دوران
بسیار منطقی بررسی شده.عالی بود.