30 فروردین 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

مجلهٔ الکترونیک واو

مکاشفه با هرکولس و کلینت ایستوود
معجونی از هیجانات رام‌نشدنی یک نوجوان

و بدان که آفریدگار

آدمی را شگفت آفرید.

و آفرید او را

از تارهای به‌هم تابیده

«آز»، «داز»، «ناز»، «راز»…

***

نوجوانی فصلی جادوشده، سرکش و سرشار از عجله‌های زیبای زندگی است. هر روز و هر دقیقه‌اش پر از دلشوره، پر از کشف و پر از رویارویی با احساسات عجیب‌وغریبی است که گاه مثل قاصدکی در باد، می‌برندت، گمت می‌کنند و در خود فرو می‌کشند. امان از روزهایی که هر قدر هم قدم‌هایت را بشماری، دور و برت را بپایی، همه نسبت‌هایت را با گربه‌های شاخ‌زن قطع کنی و آهسته بروی و آهسته بیایی، بالاخره یک جایی گیرت بیندازند. یک جایی امانت ببرد، کشتی‌هایت غرق ‌شود و همه نوبت‌هایت در آسیاب زندگی از آردهایی که هنوز نبیختی، سلب شود.

این تجربه زیستی در همه نسل‌ها، عصرها و سرزمین‌ها، نخواهی هم بر گرده‌ات بار می‌شود: دختر باشی یا پسر؛ سفید باشی یا سیاه؛ آسیایی باشی یا آفریقایی… بالاخره یک جا تو را گیر می‌اندازد و با همه توان، تیغه شمشیر سهمگینش را بر فرق سرت می‌کوبد. شقه‌شقه‌ات می‌کند و چنان پوست و گوشت و استخوانت را در هم می‌کوبد که وقتی سر بلند کنی، خودت هم خودت را نشناسی.

نوجوانی برای «کرکس نشسته» که البته «کرکس نشسته» هم نیست و این نام را برای افشانشدن رازش در «راز»نامه‌ای که نوشته بر خودش گذاشته، قسمی از همین مواجهه را رقم زده است. آن‌قدر احساسات، عواطف و انسانیت او را تکانده و تکانده و تکانده که دیگر جانی برای «کرکس نشسته»‌ای که «کرکس نشسته» نیست، باقی نمانده است.

وقتی چهار عنصر «آز»، «داز»، «ناز»، «راز» را به‌عنوان چهار کلید اصلی فهم داستان شگفت «کرکس نشسته» فهم کنی، تازه از عمق ماجراهایی که بر او گذشته آگاه می‌شوی؛ چهار عنصری که او در ابتدای نگارش رازنامه‌اش آورده و دورشان دایره کشیده و همراه با آن‌ها که دورشان مستطیل کشیده، سپرده تا سربازهای بلع زمین، زودتر از هر بخش دیگر رازنامه‌اش آن‌ها را ببلعند.

جمشید خانیان در رمان «در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد» معجونی از هیجانات رام‌نشدنی یک نوجوان را به خورد خواننده خود می‌دهد؛ نوجوانی که در آبادان زندگی می‌کند. پاسخ این پرسش که از کجا به ‌فکر جمشید خانیان رسیده چنین رمانی بنویسد، آسان است. خانیان زاده آبادان است و شخصیت‌های داستانش را در فضای آبادان پوشیده از «داز» یا همان نخل، درگیر قصه‌ای کرده که شاید هر کسی در هر جایی با آن‌ سروکار نداشته باشد. از این بابت، شناخت محیط وقوع داستان، یکی از کلیدهای گشایش داستان خانیان است.

زیست‌جهان خانیان هم در همان حال و هوا شکل گرفته و نشستن «ستاره‌های مثلث تابستانی» روی سکوی چهارگوش سمنتی سر کوچه «مثلث تابستانی» برای او، آن‌هم در اوج گرمای آبادان تجربه‌ای آشناست. او زمان وقوع داستان را هم با حدود سن جوانی خودش متقاطع کرده و صحنه‌ای جذاب از جریان زندگی و داستان گذران روزگار خودش در آبادان داغ تابستانی را از زاویه نگاه پسر نوجوانی روایت کرده که پسرعموی «دم قو» و «کرکس نشسته» است و از دنیای اطرافشان، فقط دوچرخه‌های هرکولس‌شان را برداشته و کناره گرفته‌اند.

آن‌ها زبانی مختص خود دارند و کسی نمی‌تواند از تجزیه یا ترکیب اعدادی که پشت هم ردیف می‌کنند، بفهمد که چه به هم می‌گویند. ته همه سرگرمی‌هایشان در آبادان سال ‌منتهی به انقلاب، دیدن فیلم‌هایی مثل «عروس فرانکشتاین»، نقلش برای آن دوتای دیگر و غلت‌خوردن در سرازیری و سراشیبی‌های شگفت‌انگیز موج‌های خیال و افسانه است، درست موقعی که x با پدربزرگش از راه می‌رسد.

آن‌ها، پیرمرد و دختر موطلایی نوجوانی که همراهش است، میهمان موسیو سبیلو هستند و از بصره آمده‌اند.

شاید اگر چشم‌های سعمرونی روشن x نبود که مثل آفتاب روی پوست سفید صورتش برق بیندازد، اگر دو تا گوشواره کوچک آویزش نبودند و اگر موهایش مثل خوشه گندم تا روی کمرش پایین نیامده بود، «دم قو»، «کرکس پرنده» و «کرکس نشسته»، هم‌زمان با هم تصور نمی‌کردند وقتی ‌ X با سه انگشت، خیلی نرم بالای ابروی چپش را خارانده، به آن‌ها خیره شده و هر کدام نقطه تمرکز این خیرگی سحرآمیز یعنی «ناز» را به خودشان نسبت بدهند.

خانیان در ادامه، داستان عشق «کرکس نشسته» و دو پسرعمویش به X را روایت می‌کند، کنجکاوی آن‌ها درباره علت رفت‌وآمدهای دخترک و پیرمرد به خانه عمو سبیلو را با واژه‌ها نقاشی می‌کند و چنان با مهارت از شعله‌ورشدن آتش عشق، خشم و حسادت و رقابت بین پسرعموها حرف می‌زند که گمان می‌کنی قلکی از «آز» و حرص برابر رویشان است که سکه، سکه، سکه در آن جمع می‌شود و از شکاف لب‌هایش سَر می‌رود و تا لب کانال بیشلمبو و اسکله سُر می‌خورد و زیر پنجه‌های بزرگ نخل‌های بادبزنی واشنگتونیا لم می‌دهد تا جنگ آمیخته به فریب و دسیسه «کرکس نشسته» با پسرعموهایش را ببیند؛ وقتی که با چسبیدن بیشلمبوها به پای دم قو و افتادنش توی رختخواب، یکی از رقیب‌هایش را از میدان به‌در می‌کند و… در فصل‌های پایانی پرده از «راز»ی برمی‌دارد که اگرچه رقبا را از رینگ مبارزه‌ای نفسگیر بیرون می‌اندازد، برای «کرکس نشسته» آغاز راه عاشقی است…

زبان روایت خانیان، خطی است و در رنگ‌آمیزی جنوبی فضا، الزامات جلب حس صمیمیت و قرابت مخاطب با داستان را رعایت می‌کند؛ جوری که مخاطب به‌زودی و خوبی خود را در کوچه‌ها و خیابان‌های آبادان می‌یابد. ژرف‌نگری و غور نویسنده در دنیای نوجوانی، زیبایی‌شناسی پخته و ارتقا یافته او در گزینش بخش‌های جذاب و چیدمان هنرمندانه آن‌ها و آزمودگی قلمش در بیان پنهان‌ترین و شورانگیزترین احساسات بشری همه دست به دست هم داده‌اند تا جمشید خانیان هم در ساختاربندی روایت «در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد» موفق ظاهر شود و هم در مضمون‌نمایی آن.

او در گزینش واژگان به‌گونه‌ای عمل می‌کند که جمعشان تصویرهایی بسازد که نه‌تنها بومی، که ملی و بلکه جهانی درک شود و در نهایت کنشمندی را به بافت داستان تزریق کنند. شناسنامه ادبی خانیان حکم می‌کند او در جولان بی‌محابایش در میدانی که کمتر نویسنده‌ای پا بدان می‌گذارد، عشق و نوجوانی را با طعم «خنجربالی»‌ بیامیزد، در «باغچه سلمکی‌های ساقه سفید» بپرورد و در طرز ایستادن‌های «کلینت ایستوود»ی و فرق‌سر بازکردن‌های «کلارک گیبل»ی پسری معمولی در گوشه‌ای از آبادان ترسیم کند. به این ترتیب در جای‌جای رمان او هم ارجاعات به لهجه جنوبی را می‌بینیم هم اشارات به مظاهر دنیای مدرن را که در جهان‌شناختی مقطع وقوع داستان به کار خواننده می‌آید و ارتباط او با شخصیت اصلی را عمیق‌تر و واقعی‌تر می‌کند.

«در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد» همه آن چیزهایی را داراست که نویسنده باید برای جذب نوجوان امروزی به آن‌ها مجهز باشد: زبان تصویری، روایت کنشمند، ادبیات زبانی جذاب، مضمون نو و شخصیت‌ درگیرکننده؛ شخصیتی که چند روزی است قنبرک زده و لالمانی گرفته و حالا راز سربه‌مهرش را می‌نویسد تا غمباد نگیرد؛ آن‌هم با وردی که باید در جای‌جای رازش تکرار کند و دورشان دایره بکشد که هیچ‌کجای رازش بدون طلسم نماند:

و بدان که آفریدگار

آدمی را شگفت آفرید.

و آفرید او را

از تارهای به‌هم تابیده

«آز»، «داز»، «ناز»، «راز»…

 

عنوان: در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد/ پدیدآور: جمشید خانیان/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: 116/ نوبت چاپ: دوم.

انتهای پیام/

ارسال نظر