هستی در «جزیره سرگردانی» نماینده زنان طبقه روشنفکر و خواهان رسیدن به مقام «زن نو» در جامعهای است که هنوز به مفهوم مشارکت اجتماعی آگاهی وجود ندارد.
قلم نویسنده در «شب و قلندر» از هنرهایی پرده برمیدارد که در کمتر داستان ایرانی معاصری شاهد آن هستیم.
فروغ که دختریست بیپیوند شده، در چنبره ضرورت بقا گیر افتاده و در تنگنای معامله کردن خویش با مشتریهای شهر نو بر سر زنده ماندن، چون غریقی در آستانه خفگی فقط و فقط دستوپا میزند.
«امانت گندمزار» داستانی تروتمیز و بیحاشیه از بخشی کوچک اما مهم از تاریخ معاصر ایران است.
اگر کتاب «گره باز» تصویر داشت و یا میخواستیم آن را تبدیل به فیلمنامه کنیم، فیلمی میشد شبیه فیلمهای رضا میرکریمی، شیرین، گرم و صمیمی!
رمان «یاماها» در قالب نامهای سرگشاده است که احمد برای محمد، برادر گمشده خود نوشته و از این طریق ماجراها و حوادث را روایت میکند.
زن داستان ما همچنان که از معمولی بودن میگریزد، هنوز درگیر واگویههای ذهنی معمول است؛ و مگر میشود در یک دنیای معمولی و با اطرافیان معمولی زندگی بکنی و افکار معمول به سراغت نیاید؟
«گاف» داستانی است که از فقر حرف میزند. مسئله اعتیاد را مطرح میکند و به خوبی اختلاف طبقاتی در یک جامعه را به نمایش میگذارد.
در خانه ادریسیها سخن از عشق و رویا و آزادیست. اعضای خانواده مورد هجوم بیگانگان قرار میگیرند و با آنها همراه میشوند. در این بین آن چه میماند، تغییرات آدمهاست که جرئت بال گشودن یافتهاند.
پرداختن به چهره تاریک شهر پیش از گاف، جریان گرفته بود، اما میخواهم بگویم، گاف در همین جریان نوشتن از سویه تاریک شهر است اما کلیشهها را شکسته و در جریان گفتن حرف تازه افتاده است.