لیلا مهدوی معتقد است: مخاطب ارزشی و مذهبی عامه کمتر حوصله خواندن رمان جدی را دارد.
منیژه آرمین داستان را از زبان دو شخصیت اصلی، نرگسخاتون و رضاداد، که دختر و پسر افراسیاب هستند، بازگو میکند و همین تقابل جنسیت باعث رونمایی دو وجهه زن و مرد در دوران مورد نظر میشود.
هستی در «جزیره سرگردانی» نماینده زنان طبقه روشنفکر و خواهان رسیدن به مقام «زن نو» در جامعهای است که هنوز به مفهوم مشارکت اجتماعی آگاهی وجود ندارد.
قلم نویسنده در «شب و قلندر» از هنرهایی پرده برمیدارد که در کمتر داستان ایرانی معاصری شاهد آن هستیم.
فروغ که دختریست بیپیوند شده، در چنبره ضرورت بقا گیر افتاده و در تنگنای معامله کردن خویش با مشتریهای شهر نو بر سر زنده ماندن، چون غریقی در آستانه خفگی فقط و فقط دستوپا میزند.
«امانت گندمزار» داستانی تروتمیز و بیحاشیه از بخشی کوچک اما مهم از تاریخ معاصر ایران است.
اگر کتاب «گره باز» تصویر داشت و یا میخواستیم آن را تبدیل به فیلمنامه کنیم، فیلمی میشد شبیه فیلمهای رضا میرکریمی، شیرین، گرم و صمیمی!
رمان «یاماها» در قالب نامهای سرگشاده است که احمد برای محمد، برادر گمشده خود نوشته و از این طریق ماجراها و حوادث را روایت میکند.
زن داستان ما همچنان که از معمولی بودن میگریزد، هنوز درگیر واگویههای ذهنی معمول است؛ و مگر میشود در یک دنیای معمولی و با اطرافیان معمولی زندگی بکنی و افکار معمول به سراغت نیاید؟
«گاف» داستانی است که از فقر حرف میزند. مسئله اعتیاد را مطرح میکند و به خوبی اختلاف طبقاتی در یک جامعه را به نمایش میگذارد.