مرگ در ونیز ویسکونتی به عنوان یک کار اقتباسی، یک اثر هنری خلاق و مستقل محسوب میشود. او با تغییراتی که در متن اصلی ایجاد کرد، نشان داد برای ساختن یک فیلم اقتباسیِ خوب باید متن را از آنِ خود
رمان «خوابگردها»، چیزی نیست جز روایت «سبک زندگی جدید»، که همانا خوابگردی است، رقیق شدن مرزهاست، در هم رفتن هویتهاست، تبدیل و تشبّه آدمها به همدیگر است.
کافکا، پلنگ را به عنوان نمادی از انسانی معرفی کرده است که هر غذایی میتواند باب میلش باشد و تنها رفع گرسنگی، هدف اوست و بدون تفکر تنها غذا را میبلعد. مانند اکثر مردمانی که بدون لحظهای فکر، آنچه جامعه
رمارک در کتاب «در غرب خبری نیست» از مردم جهان دعوت میکند تا در میان صدای شلیک گلوله و گرد و غبار جنگ و مبارزه و اخبار شکست و پیروزی و هلهله برای رهبران سیاسی و فرماندهان نظامی دمی بنشینند،
دورنمات در رمان «عدالت» به ما نشان میدهد که پیجویی عدالت بیمعنی است، چون در آسمان هم خبری نیست مگر همین رواج ظلمهای مشابه زمین و ظلمهای بزرگتر.
عنوان کتاب را هم اگر نادیده بگیریم، فضاسازی کتاب از بوی مرگ انباشته است. توماس مان در فضاسازی به سیاق امپرسیونیستها عمل کرده. اگرچه بیشتر کاربرد امپرسیونیسم در نقاشی است؛ در ادبیات نیز میتوان از آن بهره جست.
هُلدرلین را باید در دیالکتیکی بین هگل و هایدگر خواند، و البته باید دیالکتیک هُلدرلین و گوته را هم دید. از دل این تضادها، ممکن است رگه درخشان ایده «گفتوگو» را پیدا بکنیم که دیالکتیک را از بنبست خارج خواهد
«شما درباره آمریکا تصورات عجیبی دارید»، این جمله را در کنار چند جمله دیگر از این کتاب برای خودم نوشتم تا یادم بماند که ما با همین تصورات عجیب و غریب است که آمریکا را میشناسیم.