شبهای روشن اثر فئودور داستایفسکی یک عاشقی در میانه نزاع سیاسی است.
گورکی در رمان «مادر»، با چیرهدستی فضای تلخ و ظالمانه حاکم بر طبقه مستضعف روسیه تزاری را پیش چشم مخاطبش قرار میدهد.
مرگ در این اثر چهره زشتی دارد، از پا میاندازد، تاب و توان را میگیرد، عقل را زائل میکند و وادارت میکند تا به دلیل این عذاب پی ببری.
«یادداشتهای زیرزمینی» هجوی است بر هر آنچه انسان را با خویش بیگانه میسازد. داستایفسکی انسان را نه فقط آزاد بلکه آزادی را در اخلاقی زیستن میبیند.
به نظر میرسد چخوف در عین تاکید به لحظات تکرار نشدنی و لذتبخش عشق، آن را موضوعی پیچیده میبیند که در گذر زمان دستخوش تغییر و تحول میشود اما باز همان لحظات عاشقانه است که به زندگی معنا میدهد.
داستایفسکی جدای از دلمشغولیهای همیشگیاش به مسائلی چون اخلاق، مسیحیت و ایمان، شک و نهیلیسم و
بولگاکف در «مرفین» نشان میدهد اعتیاد و زوال اخلاقی و جسمی ارتباطی به این ندارد که در چه جایگاهی باشی. اعتیاد و بنبستهای اخلاقی چنان آدمها را به انحطاط میکشانند
«قمارباز» هیچگاه نمیتواند به یک نقد سادهباورانه علیه فعل قماربازی فروکاسته شود بلکه این اثر انتقادی است به تمام زندگی بشر.
پروانگی داستایفسکی از «جنایت و مکافات» شروع میشود. در «جنایت و مکافات» است که در آن «وجدان اخلاقی» را در داستانش میسازد.
روایت «مرگ و پنگوئن» روایت اجتماعی تنهاست که آدمها و زندگیهایشان متلاشی شدهاند.