پروانگی داستایفسکی از «جنایت و مکافات» شروع میشود. در «جنایت و مکافات» است که در آن «وجدان اخلاقی» را در داستانش میسازد.
روایت «مرگ و پنگوئن» روایت اجتماعی تنهاست که آدمها و زندگیهایشان متلاشی شدهاند.
داستان کوتاه چهل و چند صفحهای «شنل»، نقشی در ادبیات روسیه بازی میکند که بعدها زمینه بروز گونه و تفکر جدیدی در پیدایش رئالیسم بیبدلیل روسی و ظهور آثار بیمانندش میشود.
داستان «زیر تیغ ستاره جبار» از دو دوره تاثیرگذار در حیات چکسلواکی حرف میزند یکی نازیها و دیگری استالین. او طرد شدن محکومین به خیانت در حکومتهای توتالیتر را به تصویر میکشد و از عاقبت محکومین حرف میزند.
سونیا وقتی اوضاع زندگی ماریا و همسرش را میبیند باز شاهد نوعی خیانت به همنوعان خود است ولی برای بهبود اوضاع خود سکوت میکند و چیزی نمیگوید و با سکوت زندگی میکند. در واقع اینطور میتوان نتیجه گرفت که «سکوت
داستایفسکی با «همزاد» به شما فرصت تجربه کردن جنونی آگاهانه را میبخشد. او کشیدن مرز بین خیال و حقیقت را به مخاطبش واگذار میکند و این شمایید که تصمیم میگیرید داستان آقای گالیادکین را در زیر سقف کدام جهان تصور
شخصیتهای «جنگ و صلح» تحت تاثیر تجربههای مختلف به آدمهای متفاوتی تبدیل میشوند و این موضوع که چرا آدمها رفتاری مشخص را در مواقع خاصی از خود نشان میدهند مورد بررسی قرار میگیرد.
عشق شکل تکامل یافتهی احساسی بود که با آن رویارویی در دل مرد به وجود آمده بود و در آخر شاید بتوان شادکامی از ویرانی به جای مانده از عشق را متعالیترین شکل رنج دانست.
«بارادین» با یک شروع متفاوت این نوید را به خواننده میدهد که با اثری متفاوت روبهرو است ولی خیلی زود این نوید تبدیل به سرابی میشود که در ادامه خبری از آن نیست. نه تصویری از آنچه در پشت جلد
تا به حال هر چه خوانده و شنیدهایم در ستایش آگاهی بوده اما در «یادداشتهای زیرزمینی» خبری از این تحسین و ستایش نیست! بالعکس راوی در اینکه دانش و آگاهی بزرگترین بدبختی بشر است تردیدی ندارد و بسیار دانستن را