جورج اورول در کتاب 1984 با فرض نبود حقوق اولیه انسان مثل عشق، آزادی و دانایی سعی میکند شما را قدردان وجود این مواهب کند.
مت هیگ، نویسنده رمان کتابخانه نیمهشب، آرمانشهری را به رشته تحریر درآورده که میتوانیم بدون حسرت زندگی را پیش ببریم.
زمان اشتباه، مکان اشتباه، ترکیبی است جذاب و دلنشین که ترجمه روان و خوب آن میتواند لحظاتی ما را به فکر فرو ببرد و هیجان به رگهایمان تزریق کند.
کتابخانه نیمهشب، کتابی است مخصوص حسرتهای زندگی ما، کتابی برای درس گرفتن از گذشته، بهتر بگویم، برای عبور کردن از گذشته.
اگر از کلیشه فراری هستید، «کتابخانه نیمهشب» را نخوانید، اما اگر اعتقاد دارید که لابهلای کلیشه هم میتوان تصاویر تازه یافت؛ سری به این کتاب بزنید.
کتابخانه نیمهشب درونمایه روانشناختی دارد یعنی داستان قائم بر یک اختلال روانی شیوع یافته در عصر حاضر است به نام افسردگی.
کتابخانه نیمهشب جنسش از جنس همان نوریست که کسی بعد از یک پیمایش طولانی و خستهکننده در تونلی تاریک و ظلمانی، دست آخر در انتهای مسیر میبیند.
کسی که کتاب را نخوانده باشد، نمیداند که در پایان کتاب خبری از آزادی و پایان اسارت نیست. کتاب قصد نداشت به آمریکاییها باج بدهد.
کاپولا همانقدر از جنگ ویتنام ناراحت بود که کنراد از سیاستهای کشورهای اروپایی و استعمار کشورهای ضعیف.
«بازمانده روز» داستان هیجانانگیزی ندارد. از جملات عاشقانهای که قند در دل آدم آب میکند هم خبری نیست و فلسفه خاصی هم در لایههای پنهانی داستان وجود ندارد.