میتوانید برخی یا همه داستانهای رضا امیرخانی را دوست نداشته باشید. حتی میتوانید به صراحت داستانهایش را با ادبیات تند و علمی و بیرحمانهای نقد کنید.
میلان کوندرا تلاش میکند نشان دهد که عصر ما بیش از همیشه از معنا تهی شده است و زشت و زیبا در انطباقی باورنکردنی با یکدیگر، چون نقطهای واحد به نظر میرسند. او از سلطه کیچ تمامیتخواه حرف میزند.
شارل بودلر زیبایی را یگانه غایت مهم زندگی میداند و این زیبایی را چنان کاوشگری تیزبین، از هر آنچه میتواند بیرون میکشد، حال مرگ باشد یا زندگی، خیر باشد یا شر و یا هر مفهومی دیگر.
غزاله علیزاده نویسندهای عادی نبود. او کلمههای عادی را به واژههایی تبدیل میکرد که روایت و قصه و تکنیک و شخصیت و فضاسازی و توصیف و گفتوگوهای بین آدمهای داستانش را عریان پیشِ روی خواننده رها میکرد.
گلی ترقی زن پراکندهای است که در کتاب «بازگشت» از او نام برده. کسی که با اینکه سالهاست مهاجرت کرده اما رنج عمیق تنهایی و غربت را به دوش میکشد و با نفس خاطراتش را زندگی میکند. او همانی است
سیمین دانشور هم هویت را میشناسد و هم جنس زن را. او از معدود نویسندگان زن است که در ترسیم شخصیتهای زنان، تمامِ زن را نشان میدهد با همه ویژگیهای زنانه.
برای نابوکوف اصالت همیشه با هنر است و برای همین او را بیشتر به عناصر روایت پردازی میشناسیم. روایتهای نابوکوف شوخ طبعند و معنی ظاهرا عمیقی در چنته دارند که در گریز از فهمْ شدن است چرا که متن مدام
او برای عشقش وقت میگذاشت و این رسم عاشقی است، میگوید: «پایان كتاب «وداع با اسلحه»، صفحه آخرش را ۳۹ بار بازنویسی كردم تا راضی شدم.» این یعنی ما با عاشقی روبهرو هستیم که سخت راضی میشود.
اهل قوچان است. ۵۵ سال را رد کرده ولی وقتی با او به گفتوگو مینشینی پر از انرژی و طراوت و سرزندگی است. ساکن مشهد است و به قول خودش «دوستان من مهاجرت را انتخاب کردند و من همیشه در