معجزه در همین زندگیهای معمولی است
چیزی به اسم جنون قصهگویی
جان فانته با نوشتن «رگ و ریشه» تلاش میکند زخم بیتوجهی و تحقیر پدرش را التیام ببخشد. پدری که از میان سنگ و سیمان برای خانوادهاش پول در میآورده، نمیتواند باور کند پسرش تصمیم دارد با کتاب خواندن و کاغذ
روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
سایه برادرم
سایه سیاه مردی که ممکن بود برادرش باشد، نزدیک میشد و حجم و جرم پیدا میکرد و او اینپا و آنپا میکرد و نمیدانست باید بماند یا مثلا بگریزد به جایی امن و روشن مثل مکدونالد پشت سرش؟
«هزار خورشید تابان» داستان چفت و بستداری نیست
خورشيد، پشت بادبادکها پنهان است!
«هزار خورشيد تابان»، پشت «بادبادکباز» گير كرده است و از آن فراتر نيامده. حتی از آن عقبتر هم هست. اين يعنی اينكه اگر «بادبادكباز» را خواندهايد، خواندن «هزار خورشيد تابان» چيزی به شما اضافه نمیكند.
«آه با شین» و مردمی که فرصت تحلیل مدرنیته را نیافتند
داستان سرنوشت یک ملت
«آه با شین» روایت سرنوشت یک ملت است در آستانه تحولات اجتماعی آن که در قالب ته تغاری قیام میکند، با فساد میجنگد و نهایتاً در مقابل منطق واقعیت اینهاییها به زانو در میآید.
«رنج بیپایان عشق» کلیشه زندانبان و زندانی را میشکند
زندانبان عشق
«رنج بیپایان عشق» یک روایت جذاب و انسانی از زندانبانی است که درهای درونش را به روی حقیقت نمیبندد. او به این بهانه که مامور است و معذور گوشها و چشمهایش را نمیگیرد تا صداها را نشنود. او در تاریکی
«مفتون و فیروزه» تصویر جامعه ایرانی در دهه پنجاه است
تاریخی ـ رئالیستی از انقلاب
رمان «مفتون و فیروزه» مملو از تصاویری حقیقی و در عینحال واقعی از جامعه ایران (مشهد و قوچان) دهه پنجاه مانند عدم امنیت، ظلم و جور، وضعیت متشنج اجتماعی است.
«کهکشان نیستی» و پرسشهایی که پاسخ نمیدهد
چنان که مینماید نیست
کتاب «کهکشان نیستی» آن چیزی نیست که میگوید ولی حرفهای بسیاری برای گفتن دارد، البته برای اهلش!
استعارهای داستانی از روشنفکر ایرانی پهلوی دوم
به نام مدرنیته مسخ میشویم!
رمان «عاشقی به سبک ونگوگ» با رویکرد تاریخی اشارههایی جدی و غیرقابل انکار به جریان روشنفکری دارد.
نویسنده با «ماتی خان» شما را خسته نمیکند
با این حکایت میتوانیم پیر شویم
«ماتی خان» به هیچوجه مخاطبش را به ورطه کسالت نمیاندازد. در این سیاحت شگفتی که عبدالرحمن اونق ترتیب داده است؛ میتوانیم در دشتهای فراخ ترکمن صحرا پرسه بزنیم.
این روزها بعضیها دارند یواشکی کتاب میخوانند
آینده در دست شماست!
کمتر کسی بیبهانه کتاب میخواند و اتفاقاً میخواهم از همان آدمها بگویم. همانهایی که در اقلیتی مهجور در گوشهای سرد کز کرده و کتابشان را میخوانند؛ ولی میشود فهمید که آینده دست همانهاست! آنهایی که در این برهوت مطالعه دارند