اینجا فقط بازار نیست
بیا بریم سهشنبه بازار
0 نظرات
نامش سهشنبه بازار بود اما مکانی بود برای ديد و بازديد، رد و بدل كردن مسائل روز شهر، چاق سلامتی کردن و حالا من سهشنبهها دلتنگ میشوم، دلتنگِ این که مادر بگوید: «بیا بریم سهشنبه بازار»، دلتنگِ بازاری که روزی دوستش
درباره زبان مادری و ترسی که نباید داشت
من تُرشِ گیلکم
از همان لحظه «ترشِ گیلک» بودن شد کابوسِ زندگیام. یک جمله ساده زندگی مرا بهم ریخت. با اینکه درست نمیدانستم ترشِ گیلک بودن خوب است یا بد، اما به خندههایشان که فکر میکردم مطمئن میشدم چیزِ بدیست.
روایتی درباره «رشت» مرکز توزیع زندگی
ماهیها عاشق میشوند
برای من، رشت شهر پیادهروی است. تمام زمانیکه در این شهر زندگی کردم، خودرو نخریدم. شهر زیر پایم بود و همه جا را قدم میزدم. کوچه پس کوچهها را میگشتم و چشم میدوختم به درهای دلبر چوبی. به ایوانهای چوبی،