روایتی از انسانی به نام «مادر»
جورابهای لنگهبهلنگه
0 نظرات
خونهایی که راه افتادهاند روی صورتش را پاک میکنم. سرچشمه پیدا میشود. قاچ روی ابرویش دلم را ریش میکند… تو مادری! باید قوی باشی!