09 فروردین 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

هفته کتاب تگ

دست به دامن کتا‌ب‌هایم شدم. هر چه قصه بلد بودم را توی ذهنم ردیف کردم و زیر و بمش را گشتم اما در هیچ کدامش حرفی از برگشتن چیزی که مرده به میان نیامده بود.

من به کتاب پناه می‌برم، نه از شر تنهایی که با حس دلنشین تنهایی. کتاب‌ها زمانی‌که کسی صدایت را نمی‌شنود، به تو دل می‌دهند و شانه گریه‌هایت می‌شوند.

رعایت همین دو نکته ظریفِ به ظاهر ساده شما را از پدر و مادری که دوست دارند بچه‌شان کتاب بخواند، به پدر و مادری که بچه کتاب‌خوان دارند تبدیل می‌کند. به تجربه عرض می‌کنم!

کشوی میز مدرسه، پناهگاه کتاب‌ها‌ی رنگ‌پریده‌ای بود که پنهانی با خود به مدرسه می‌بردیم و چون صندوقچه‌ای گران‌بها وسط درس باز می‌کردیم و گوشه‌ای از قلب‌مان انگار گرم می‌شد.

برای آخرین‌بار همه‌چیز را چک کرد. گاز خاموش باشد. یادداشت نسیم روی در یخچال درست چسبیده باشد. گلدان‌ها آب داده شده باشند و

با بی‌سوادی و مرتد بودنم لذت می‌برم. درست مانند کسی که فقط دلش می‌خواهد مخالف حکومت زمان خودش باشد و اسمش را در زندانیان سیاسی تاریخ حیات او، بنویسند.

در کلاس‌های نویسندگی توصیه می‌کنند که برای بهتر نوشتن، باید بسیار خواند. یعنی مسیر موفقیت در نویسندگی، مطالعه خوب است. احوال و آثار بزرگترین شاعر زبان فارسی، سعدی شیرین‌سخن، یک مثال کلاسیک برای درستی این حرف می‌تواند باشد.

سلیقه‌ام هم دستشان آمده بود. همان‌هایی را برایم انتخاب می‌کردند که دوست داشتم بخوانم. کار به جایی رسیده بود که گاهی کتاب‌های جدیدِ تازه از تنور چاپخانه درآمده را توی قفسه نمی‌چیدند.

چند صباحی می‌شود که در جهان فلسفه، خانه‌ای وجود دارد بزرگ و قدیمی، با پایه‌هایی محکم و نمایی دوست داشتنی که در آن جوانانی با کمرهایی خمیده و گوژپشت زندگی می‌کنند چرا که سقفِ این خانه کوتاه و پایین است.

ما هم پولدار نبودیم و به قشر مرفه تعلق نداشتیم اما راستش را بخواهید کتاب ارزان بود. یک روز اگر پفک و هله و هوله نمی‌خریدیم، می‌توانستیم با پولش کتاب بخریم.