روایتی از زندگی با عطر خوش کاغذ
من و کتاب و صندلی عقب پیکان بابا
1 نظر
کشوی میز مدرسه، پناهگاه کتابهای رنگپریدهای بود که پنهانی با خود به مدرسه میبردیم و چون صندوقچهای گرانبها وسط درس باز میکردیم و گوشهای از قلبمان انگار گرم میشد.
روایتی از مواجهه با کتاب یک نویسنده سرشناس
مرغ همسایه میرقصد!
کتاب کمحجمی که جز جملات قصارش که ظاهرا ویژگی قلم کوئلیو است اتفاق دیگری در خود ندارد و صفحه ویکیپدیای فارسی بهتر از کتاب میتواند عطش شما را برای دانستن سرگذشت این رقصنده سیراب کند.