روایتی از تنهایی و کتاب
پناهگاهی برای تنهایی
1 نظر
من به کتاب پناه میبرم، نه از شر تنهایی که با حس دلنشین تنهایی. کتابها زمانیکه کسی صدایت را نمیشنود، به تو دل میدهند و شانه گریههایت میشوند.
روایتی درباره «رشت» مرکز توزیع زندگی
ماهیها عاشق میشوند
برای من، رشت شهر پیادهروی است. تمام زمانیکه در این شهر زندگی کردم، خودرو نخریدم. شهر زیر پایم بود و همه جا را قدم میزدم. کوچه پس کوچهها را میگشتم و چشم میدوختم به درهای دلبر چوبی. به ایوانهای چوبی،