09 فروردین 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

سمیه‌سادات حسینی تگ

من خواسته بودم از امکان عقل سرد به‌جای غم سرخ بهره ببرم. و چه رخ داده بود؟ همین!

چند سال بود، محرم که نزدیک می‌شد، دلش از شوق مالش می‌‌رفت؛ لباس‌های مشکی‌ مندرسش را با دقت می‌شست و اتو می‌زد.

ظهر بود که متوجه شدم آنها قرار است مقدار زیادی طلا و ارز از صندوق امانی بانک بیاورند خانه؛ تا فرداصبح ببرندش جای دیگر.

من می‌فهمم همه‌مون اینجا یه چیزو می‌خوایم. ولی من همه‌تونو دوست دارم. دوست ندارم سر من طوری با هم دعوا کنین که از من و مامانم دور بشین.

گفتی دیگر دنبال زندگی نمی‌دویم! زندگی را می‌کشانیم پی خنده‌های شادمان وقتی با موفقیت خانه نیمه‌ویران جدیدی یافته‌ایم که می‌شود چند روزی ماند تویش!

«ف» دارد «ملکه شینِ تنها» را تلفظ می‌کند که من می‌بینم «شین» در حال خفگی است. قهوه غلیظ ترک پریده توی گلویش. قهوه ریخته روی تونیک زرد خوشرنگش و بقیه‌اش سرازیر شده روی رومیزی کتان سفید میز. «شین» از جا

روسری توری نازکی از آیشا قرض کرده بودم. پوشیده‌ترین لباسم را پوشیده بودم. وارد سالن بزرگ دراز که شدیم، حجم خاطره، مثل طوفان وزید به صورتم. انگار انرژی عظیمی ناگهان در من رها شده بود. مثل صدای هزار زن. مثل

هر وسیله قصه‌ای داشت. و او نقال قصه‌گویی بود از خاورمیانه که از هر وسیله کتابی شفاهی می‌پرداخت و تحویل مشتری‌ها می‌داد.

گفت: «می‌خواستم تمرین کنم. ببینم می‌تونم اگه لازم بشه، دوباره چند روز خودم یکه‌وتنها راه برم؟ اگه جنگ بشه، لازم می‌شه. اگه جنگ بشه، من باید آماده باشم. باید هنوز بلد باشم. نباید دیگه اونجوری بشه

من نویسنده‌ام. برایتان می‌نویسم. تا کجای داستان زندگی‌تان را دوست دارید؟ از کجا، دیگر داستان زندگی‌تان را دوست ندارید؟ من از همان نقطه، داستان را برایتان آن‌طور که دوست دارید، می‌نویسم.