10 فروردین 1403
Tehran
9 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

سمیه‌سادات حسینی تگ

برای آخرین‌بار همه‌چیز را چک کرد. گاز خاموش باشد. یادداشت نسیم روی در یخچال درست چسبیده باشد. گلدان‌ها آب داده شده باشند و

بهیار مدرسه، پایش را آتل‌بندی کرده بود و گفته بود احتمالا بیش از این‌کار و یکی دوهفته استراحت، نیازی به درمان بیشتری نیست. روی پرهای صورتی فلامینگو، اورکت بلند مادرش را پوشیده بود و نشسته بود روی نیمکت کنار زمین

دخترک آن‌قدر چشم دوخت به پلاستیک وی‌اچ‌اس‌ها که توی مچ دست مرد تاب می‌خورد تا دیگر ندیدشان. بعد برگشت جلو، لنگه کفشش را برداشت و رفت سمت تاکسی کنار خیابان.

از پس تمام آن خیال‌بافی‌ها و ازدست‌رفتنِ خیال‌ها، تنها یک بخش از کتاب در ذهنش زنده و روشن مانده بود. جایی که جودی به خانه کسی دعوت شده بود و از بابالنگ‌دراز خواسته بود اجازه دهد تا به آن خانه

سانی! تو با آدم‌ها مهربان نیستی. نمی‌دونم چرا، اما انگار از همه بابت رنج‌هایی که کشیدی طلبکاری. شاید خیلی‌ها در رنج‌های تو مقصر باشن. اما تو دیگه زیاده از حد داری تعمیمش می‌دی. فکر نمی‌کنم اون پیرزن فرتوت، حتی ذره‌ای

در آن سرزمین امن و سبز، با مردمانی طلایی و صورتی، نباید آن لحظه نیم‌تاریک و دودآلود و پُرمَرگ را که پیام به مادرش می‌رسید، از دست می‌داد. به دیدن آن لبخند محو و غم‌آلود در چشمان سیاه مادرش، پس