«مرگ و پنگوئن» روایت زندگیهای متلاشی شده است
با همانِ تنهایان
در کتابها بسیار خواندهایم و در مستندها بسیار دیدهایم و در داستانها بسیار شنیدهایم که در زمان حیات اتحاد جماهیر شوروی چهها که بر مردم کشورهای ساکن کشور شوراها نگذشت. سانسور و خفقان و تصفیههای استالینی ارمغان آرمانهایی بود که با انقلاب اکتبر 1917 در قلب مردم شوروی جوانه زده بود.
شوروری بدل به کعبه آمالی شده بود که هر چه پیش میرفت از جمعیت طوافکنندگانش کاسته میشد و رویاهای مردمش را گاه در اردوگاههای کار اجباری از نفس میانداخت و گاه در چرنوبیل به آتش میکشید. بله از روزگار سیاه حکومت کمونیستی شوروی زیاد خواندهایم. از زنان فراموششده جنگ جهانی که سرسپرده دستورات «رفیق استالین» راهی میدانهای بیرحم جنگ شدند تا در راه آرمانهای جمعیشان تلاش کنند. اما چه چیزی به دست آوردند؟ هیچ!
از چرنوبیل هم زیاد خواندیم و دیدیم و شنیدیم. از حقیقتی که وارونه منعکس شد. از رسانههایی که خفه شدند و از رازهایی که برای همیشه مسکوت ماندند.
در نهایت همه این رنجها در تناسخی تحسین برانگیز به نقاشی و فیلم و داستان و شعر و رمان بدل شدند و تمام وحشتها و حبسها و تبعیدها و تصفیهها، تمام دروغها و تبلیغات وارونه و سانسورها در سال 1991 برای همیشه فروریخت و اتحاد جماهیر شوروی منحل شد.
اما بعد از فروپاشی چه شد؟ آیا مردمی که سالهای سال با مفاهیمی چون منافع جمعی و آرمان جمعی و منافع مشترک رشد کرده و درس خوانده و زندگی کرده بودند این گسست را چون فرصتی رهاییبخش و تجربهای جدید در آغوش فشردند و یا در بهت و رخوتی عظیم فرو رفتند؟
در حقیقت آنها غمی مشترک را تجربه میکردند. غم سالهای از دست رفتهای که در رویاها و افتخاراتی پوشالی و اعتقادی آهنین به باورهایی پوشالی تلف شده بود. آنها چون پنگوئنی که از اقلیم و جمع خویش دور افتاده است تنهایی هراسناکی را تجربه میکردند. آنها دیگر به سایهشان هم اعتمادی نداشتند.
همه این رخوت و اندوه را «آندری کورکف» نویسنده معاصر روسی در معروفترین اثر خود «مرگ و پنگوئن» گنجانده است.
«مرگ و پنگوئن» پنج سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوکراینِ در گیر تورم صدبرابری و بازار آزاد و مالکیت خصوصی منتشر شد و داستان مردی به نام «ویکتور» را برای مردم روایت کرد. مردی که از سودای رماننویسی به سوگنامهنویسی میرسد. سوگنامهنویسی در یک روزنامه، بدون ذکر نام و نشانش که البته در شرایط اسفناک اقتصادی نمیشد از آن چشم پوشید. در واقع سردبیر روزنامه از «ویکتور» میخواهد تا برای آدمهای زنده و مشهور که پستهای مهم حکومتی دارند و وابستگان آنها سوگنامه بنویسد. نوع نوشتههای ویکتور با پیامهای تسلیت معمولی فرق دارد. او در نوشتههایش باید به بخشهای تاریک و خصوصی زندگی افراد (که از طریق سردبیر به آنها پی میبَرد) اشاره کند. در واقع هریک از افرادی که ویکتور برای آنها سوگنامه مینویسد؛ نقطهای تاریک و نابخشودنی در زندگی سیاسی اجتماعی خود دارند. بعد از چندی، یکایک سوژههای این سوگنامهها به طرز مشکوکی میمیرند و این، آغاز ماجرای اصلی کتاب است.
سردی، تنهایی، مرگ؛ اینها واژههایی هستند که مفاهیم کلیدی رمان را میسازند.
عمده اتفاقات داستان در زمستان میگذرد. توصیفات نویسنده از زمستان در کنار جملاتی عاری از احساس، فضای سرد و بیروحی را القا میکند که همسو با موضوع رمان است. تنهایی هولناک «ویکتور» و سایر افراد داستان در تمام خردهروایتها مشهود است. دوستیها هیچ عمقی ندارد و بر اساس رفع نیاز شکل میگیرد. حتی واژه خانواده از معنا تهی شده و حالتی کمدی به خود گرفته است.
«ویکتور» از تمام دنیا فقط یک پنگوئن به نام «میشا» دارد. او این پنگوئن را از یک باغوحش ورشکسته، به شرط رسیدگی و سیرکردن شکمش، به خانه برد تا تنهایی خود را با آن پر کند. اما این اتفاق هرگز محقق نشد. نویسنده در همان صفحه اول داستان ما را در جریان این تنهایی قرار میدهد: «میشا هم تنهایی خاص خودش را آورده بود و حالا نتیجه، دو تنهایی مکمل هم بود…». در طول داستان کمکم به دایره آدمهای اطراف «ویکتور» اضافه میشود اما تنهایی او چون درهای عمیق، هرگز پر نمیشود.
پنگوئن، اصلیترین نماد رمان است. پرنده بیپروازی که زیستی جمعی دارد و حالا کیلومترها دور از زیستگاه خود در کنار موجوداتی که شباهتی به آنها ندارد زندگی میکند. تنهایی، تنها اشتراک پنگوئن با همخانههایش است. او در این قصه یک وصله ناجور است که به زیستبوم دیگری تعلق دارد و حتی زمستانهای سرد روسیه و حمامهای یخی که صاحبش برای او تدارک میبیند؛ در نظرش چیزی نیست جز ماکتی مصنوعی از زیستنی ایدهآل.
«ویکتور» نیز که شخصیت محوری رمان است، دست کمی از پنگوئن ندارد. او که نماینده جامعه روشنفکر اوکراین است؛ اگرچه انقلاب 1917 را ندیده و به وضعیت کشورش در زمان اتحاد شوروی معترض بود اما حالا بعد از فروپاشی در رخوت و انفعال محض فرورفته است و خود را رهاشده از زندان تمامیتخواهی و دچار زندان فساد و بیاخلاقی میبیند. او هم به این جامعه تعلق ندارد و در تنهایی مزمن خود روز را به شب میرساند.
در «مرگ و پنگوئن» هیچ رویدادی جز مرگ و تنهایی جدی نیست و تمام اتفاقات به طرز مضحکی عجیب به نظر میرسند. از نگهداری یک پنگوئن در خانه گرفته تا نوشتن سوگنامه برای آدمهای زنده. در عین حال ما همه این عجایب را باور میکنیم و مواجهمان با این رویدادها از جنس مواجهه با حوادث واقعی است (اگرچه در پشت جلد، کتاب را اثری سوررئال معرفی کردهاند؛ جز رگهای کمرنگ از رئالیسم جادویی هیچ مؤلفه سوررئالی در رمان دیده نمیشود). باورپذیر بودن رخدادها و رفتارها ناشی از توانایی نویسنده در خلق شخصیتهایی متناسب با فضای رمان است. به گونهای که حین خواندن کتاب معترف میشویم از دل فضاسازی اینچنینی یقینا چنین شخصیتها و رویدادهایی متولد خواهد شد. در حقیقت نویسنده در خلق فرمی متناسب با محتوا چنان ماهرانه عمل کرده است که ما پایان درخشان و غریب و دور از انتظار رمان را نیز با لبخندی تلخ باور میکنیم.
روایت «مرگ و پنگوئن» روایت اجتماعی تنهاست که آدمها و زندگیهایشان متلاشی شدهاند. و این از هم پاشیدگی در پاراگرافی از کتاب به خوبی مشهود است: «همانطور که با چشمهای رو به پایین راه میرفت، با خودش گفت، یک جای زندگی میلنگد. یا شاید اصلا خود زندگی عوض شده است، و آن طور که قبلا بود ساده و قابل فهم، فقط در بیرون بود. درون، انگار مکانیزمش به کل از کار افتاده بود و دیگر معلوم نبود زیر پوسته چیزهای معمولی چه قایم شده است. حالا این چیز، یک قرص نان یا تلفن عمومی باشد. زیر هر سطحی، درون هر درختی، داخل هر آدمی چیزی بیگانه و نامرئی کمین کرده بود، واقعیت ظاهری هر چیز فقط بازمانده دوران کودکی بود.»
در حقیقت آدمهای داستان کورکف به یکدیگر هیچ وابستگی ندارند و مانند تکههایی از یک کلاژ به پسزمینه زندگی سنجاق شدهاند. آنها «باهمانِ تنهایان»[1]اند.
پانوشت:
1_ کوهها با هماند و تنهایند/ همچو ما، باهمان تنهایان. (احمد شاملو. دفتر شعر لحظهها و همیشه)
عنوان: مرگ و پنگوئن/ پدیدآور: آندری کورکف؛ مترجم: شهریار وقفیپور/ انتشارات: روزنه/ تعداد صفحات: 230/ نوبت چاپ: پنجم.
انتهای پیام/