شاید برایتان جالب باشد بدانید که فرانتس کافکا این رمان را بدون اینکه پایش به ینگه دنیا باز شده باشد، تنها از روی سفرنامهها، گزارشها و مقالاتی که درباره آمریکا منتشر شده بوده نوشته و تعجبآور است که نوشتههای او با وجود اینکه قریب به صد سال از آن میگذرد امروز هم باورکردنی و منطبق بر واقعیت است.
کافکا در این رمان که باید بر نیمهتمام بودن آن تاکید کرد، تلاش میکند تصویری از آمریکا را به نمایش بگذارد که اغلب در اولین مواجهه متوجه آن نیستند اما هرقدر پیش میروند پردهها از برابر چشمانشان کنار میرود و با واقعیت آمریکایی بیشتر آشنا میشوند. در واقع خواننده قدمبهقدم همراه با شخصیت داستان که نوجوان است و از روی اجبار تن به این مهاجرت داده، پا روی خاک آمریکا میگذارد و تصوراتش همراه با او شکل میگیرد. آمریکایی که به قول کافکا اغلب تصورات عجیبی دربارهاش دارند ولی در خلال داستان میفهمیم آمریکا عجیبتر از تصوراتی است که دربارهاش داریم.
کافکا مناسبات را در داستانش به خوبی ترسیم کرده، روح خشن جاری در روابط و اصالت سود حتی در روابط میان افراد به دقت در داستان طراحی شده و این خشونت به خواننده منتقل میشود. خشونتی که ذات مناسبات آمریکایی است. این تصور در ترافیک و حجم رفتوآمد افراد نیز منعکس شده و نویسنده تلاش میکند با یادآوری امور اصیل ذهن را از مناسبات آمریکایی و تاثیری که بر محیط اطراف و افراد میگذارد دور کند.
شخصیت کارل که داستان حول محور شخصیت او شکل گرفته بهخاطر یک گناه، محکوم به تبعید میشود، تبعید به آمریکا! در واقع نویسنده آمریکا را تبیعدگاهی برای گناهکاران میخواند و در یک برخورد نمادین نشان میدهد دربهدری بشر بر روی زمین از روی گناهانی است که انجام داده و آمریکا سرزمین وعده داده شده برای گناهکاران است؛ با تاکید بر اینکه این رمان نیمهتمام است ولی پایانبندی فعلی نیز این تصویر را قوت میبخشد که افراد در این سرزمین عاقبتی ندارند و در حیرت بهسر خواهند برد و سرگشته میشوند. هرچند کارل تلاش میکند از گناه نخستینش دوری کند و شرایط را تغییر دهد اما موفق نمیشود: «کارل روزهای نخست به پیانوزدن خود خیلی امید بسته بود و هیچ خجالت نمیکشید که دستکم پیش از خواب به امکان تاثیرگذاری پیانوزدنش روی مناسبات آمریکایی فکر کند» ولی خیلی زود شخصیت داستان در مییابد این تصورات در این سرزمین امکان تجلی و بروز ندارد و امور طور دیگری تدبیر شده و پیش میرود که در آن اطاعت محض حاکم است!
«آمریکا پر از دکترهای کلاهبردار است» هم از زبان یکی دیگر از شخصیتهای داستان درباره دکترها گفته میشود ولی در دنباله داستان میفهمیم در این کشور نهتنها دکترها بلکه هرکسی بالقوه کلاهبردار است مگر خلافش ثابت شود. انسانهای سالم و مثبت داستان اغلب از قشر مهاجرند و ویژگی اغلب آنها بیپناهی و تنهایی است.
در مجموع آمریکای کافکا همان چیزی است که امروز میتوان سردست گرفت و به عنوان یک دستنامه خوب برای شناخت آمریکا در سیصد صفحه به همه توصیه کرد. رمانی که اجزای آن درست سرجایش نشسته و هر خوانندهای با خواندن این نکته را تصدیق میکند که با اثری در خور توجه مواجه است. کافکا در این اثر تلاش میکند از رویای آمریکایی حرف بزند، حقیقتی که قریب به صد سال است با بزک رسانهها تبدیل به کعبه آمال بسیاری شده، کعبهای که در همان اولین مواجههها هیمنهاش در نظر فرد از هم میپاشد. کافکا با زبان ادبیات و نثری مستحکم بدون اینکه به سمت ادبیات چپ میل کند از کابوس آمریکایی حرف زده است.
این رمان را علیاصغر حداد به فارسی ترجمه کرده و پسگفتاری در انتهای کتاب درباره آن آورده که خواندنش به اندازه مطالعه کتاب مفید است. رمانی که نشان میدهد آمریکا از آن چیزی که فکر میکنیم هم عجیبتر است.
انتهای پیام/