روایتی از نامه‌هایی که تمدن و نسل بشر را حفظ کرده‌اند

آن نامه که می‌رود به سویش

17 مهر 1400

هر چقدر مولوی در نامه گرفتن از طرف معشوق، بد اقبال بود، ستاره اقبال سعدی در آسمان کارِ خورشید می‌کرد. مولوی، بنده خدا، در التماس و لابه به پیشگاه معشوق تا آنجا پیش رفت که گفت: «دل و جان هر دو را در نامه پیچم/ اگر تو نامه پنهان فرستی». لکن پس از سال‌ها انتظار وقتی دید که چشمش به در خشک شده، عمر گران رفته و هنوز نامه‌ای از کوی دوست نیامده، آخرین نامه را برای وی فرستاد و گفت: «صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم/ یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی. بای».

اما کبک سعدی، مکرر خروس می‌خواند. روزی سعدی پس از دریافت نامه‌ای از معشوق (که محتوایش به ما ربطی ندارد) فرمود:

این خط شریف از آن بنان است

وین نقل حدیث از آن دهان است

 

این بوی عبیر آشنایی

از ساحت یار مهربان است

 

مهر از سر نامه بر گرفتم

گفتی که سر گلابدان است

 

قاصد مگر آهوی ختن بود

کش نافه مشک در میان است

 

این خود چه عبارت لطیف است

وین خود چه کفایت بیان است

 

معلوم شد این حدیث شیرین

کز منطق آن شکرفشان است

 

این خط به زمین نشاید انداخت

کز جانب ماه آسمان است

ابیات فوق حاکی از آن است که یار مهربان سعدی هم نامه‌ها را seen می‌کرده، هم جواب می‌داده؛ که با توجه به جفای رایج در میان دلبران آن زمان حرکتی شایسته تقدیر است. (البته شما خودتان را بگذارید جای دلبر سعدی. اگر کسی پس از دریافت نامه شما چنین شعری می‌سرود، صبح و شب برایش نامه نمی‌نوشتید؟)

«نامه» از آن جهت که روزگاری یک‌تنه نقش تلفن، شبکه‌های اجتماعی، رسانه، دایرکت و قرار عاشقانه (Date) در کافه را ایفا می‌کرده اثری برجسته و بی‌بدیل در حفظ تمدن و نسل بشر دارد. اما اختراع رادیو و تلویزیون و تلفن، ظهور اینترنت و سبک زندگی مدرن ضربات سختی به پیکر این عنصر گران‌بها وارد کرد. امروزه از آن همه حشمت نامه فقط نام و یادش باقی مانده و احضاریه دادگاه.

اما تفاوت بارز نامه با جانشین‌هایش این است که نامه با یک بار خوانده شدن تمام نمی‌شود. اصل کار نامه تازه زمانی آغاز می‌شود که یک بار خوانده شده و حالا باید برود توی کمد، لای دیوان حافظ یا توی صندوقچه کنار باقی یادگاری‌ها ده سال، سی سال، پنجاه سال صبر کند. بعد دوباره بیرون بیاید و در حالی‌که پیر و زرد شده دوباره خوانده شود، دریچه‌ای به گذشته باز کند و از لحظاتی بگوید که توی هیچ کتاب و مستند و تصویری ثبت نشده. می‌تواند بدون رد شدن از فیلتر رسانه و ارشاد و غیره، روایتی دست نخورده و ویرایش نشده بگوید. با همان دستخط صاحب نامه. اگر نامه عاشقانه بوده برای نوه‌ها از پشت پرده عشق پدربزرگ و مادربزرگشان بگوید. اگر نامه سرباز بوده، قصه دل تنگ سربازی را که نیمه شب، سر پست در کل هفت آسمان یک ستاره هم برای خودش ندیده تعریف کند. نامه برای امروز و آینده نوشته می‌شود. من حتی برای خودِ پیر شده‌ام هم نامه نوشته‌ام. بعد که تعداد نامه‌ها زیاد شد دفتر برداشتم و الان به اواسط دفتر سوم رسیده‌ام. سالمند که شدم یک روز با خودِ جوانم می‌نشینیم تا برایم از جزئیاتی بگوید که آنقدر قدیمی شده‌اند که انگار مال من نیستند.

اگر به نظرتان اسکرین شات و بک‌آپ از چت هم همین کارکرد را دارد اشتباه می‌کنید.

حرف‌های نامه‌ای عموما فراتر از مکالمات معمولی روزمره هستند. خودتان را در این موقعیت تصور کنید که تنها راه ارتباطی‌تان با عزیز مورد نظر، چند ‌ماه‌ یک بار نامه نوشتن است. می‌بینید که حتی ادبیات‌تان هم با ادبیات چت کردن فرق می‌کند. حرف‌های قلنبه سلنبه سر هم می‌کنید و سعی می‌کنید لا به لای فدایت شوم‌های فلسفی حتما یک پند و حکمتی بگنجانید که زحمت نوشتن و تمبر چسباندن و پست کردن و انتظار رسیدنش حلال شود. یا مثلا همه جور صغری کبری‌ای می‌چینید که به طرف مقابل ثابت کنید به یادش هستید. اکثرا حاصل این تلاش‌ها می‌شود چیزی در مایه‌های «عطیه خانم! کنار غذا سبزی دادند، یادم افتاد شما شاهی دوست ندارید. امیدوارم لااقل غلامی دوست داشته باشید و بنده را در این مقام بپذیرید که سخت مشتاق شمایم».

تاثیر نامه و مناسک مخصوصش روی بدن انسان غیر قابل اغماض است. تمام مراحل انتظار رسیدن نامه، آمدن پست‌چی، باز کردن پاکت نامه، تحریک حس لامسه با در دست گرفتن کاغذ و خواندنش همراه است با ترشح مقادیر قابل توجهی هورمون هیجان در بدن. همان انتظارش اگر طولانی شود به تنهایی می‌تواند مرد جنگی را از پا بیاندازد. من چون خودم هنوز که هنوز است منتظر نامه هاگوارتز هستم خوب می‌دانم انتظار یعنی چه. گویا حافظ هم مثل من و مولوی مدت‌ها منتظر نامه بوده که گفته:

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

 

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

 

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست

وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

 

فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

 

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

القصه، نامه حامل بخشی از روح فرستنده است. فرآیندی کهن و نوستالژیک است و جدا از همه اینها فرستادن و گرفتنش کیف می‌دهد. هنوز آنقدری از عمر ارتباطات مجازی نگذشته که بشود درباره‌اش از این چیزها گفت یا برایش شعر و کتاب نوشت ولی در عوض سریع و سهل الوصول است و اصلا همین ویژگی‌اش باعث شده نامه برود توی اتاق و به کندی‌اش فکر کند. نظر بنده این است که با حفظ تمام ارتباطات مجازی، به نامه بگویید از اتاق بیرون بیاید؛ دستی به سرش بکشید، برای دوست و آشنا نامه بنویسید و به تماشای ارتقاء کیفیت روابط خود بنشینید.

مثلا اگر قصد دارید زیر بغل طرف هندوانه اضافه بگذارید، برایش بنویسید:

نوشتم نامه‌ای با خط خوانا

بدون ذره‌ای هجو و حواشی

 

سریع رفتم سراغ اصل مطلب:

«خوش آن نامه که گیرنده‌ش تو باشی»

اگر از طرف دل‌خورید ولی همچین بدتان هم نمی‌آید که آشتی کنید، بنویسید:

نوشتم نامه‌ای بسیار بدخط

سپس بعد کمی فحش و فضاحت

 

سریع رفتم سراغ اصل مطلب:

«دلم تنگه واسه اخلاق گندت»

به همین ترتیب می‌توانید برای تمام موقعیت‌های ممکن شعر بسرایید و ادای سعدی‌ را در بیاورید؛ به این امید که اقبال‌تان نیز، مانند شیخ، بلند باشد.

انتهای پیام/

1 دیدگاه

  • دکتر محبی

    سلام آفرین کوثر خانم خیلی خوب قلم میزنی

بیشتر بخوانید