مروری بر مفهوم ملال و موقعیت مرزی

آیا تو نیز آشنایی چو من با رنج لذت‌ناک؟

07 خرداد 1403

موقعیت مرزی چیست؟ آن‌چه مواجهه انسان را با خود ممکن می‌سازد چه نام دارد؟ ملال چیست؟ آیا ملال در زمره موقعیت‌های مرزی قرار می‌گیرد؟ درحالی‌که پس از اتمام کلاس نقد و تحلیل متون ادبی، تنها بر روی نیمکت درازی در زیر آفتاب، در حیاط دانشکده، درست روبه‌روی آبنمای کوچک و دقیقا زیر درخت چناری نشسته بودم و خورشید چون آتش بر روی من افتاده بود، به موضوع مواجهه انسان با خود و وجود فی‌نفسه و تعالی انسانی می‌اندیشیدم. اکنون هیئت دانشکده را آشکارتر می‌دیدم، دیوارها و در بزرگ ورودی‌اش، آبنما، درخت چنار، بوفه دانشکده و حتی دخترها و پسرهایی که در محدوده نگاه من رفت‌وآمد می‌کردند و گاه‌گاه با صدای بلند می‌خندیدند. به یاد دارم از سال‌های آغاز جوانی‌ام به این‌سو، هرگاه زندگی عارفان و جملات و حکایاتی از آنان می‌خواندم آرزویی قوی و گدازان برای قدم نهادن به سوی رنج و مواجهه با خود و هستی خود در درونم شعله می‌کشید: آرزویی گدازان برای قدم گذاشتن بر خاک و سنگ‌هایی که عارفان و قدیسان بر آن قدم گذاشته‌اند. این‌بار اما موضوع فرق می‌کرد. این‌بار پای عارف و قدیس و مولانا و شمس و عطاری در میان نبود. این‌بار یاسپرس مرا با موقعیت مرزی روبه‌رو کرده بود و لارس اسونسن، اندیشه ملال را در ذهنم بیدار کرده بود و همین هم سبب شد تا مدام این‌سو و آن‌سو در عرفان و شعر کلاسیک و شعر مدرن و اروپایی به دنبال مصداق و شاهد‌ مثال برای یافتن موقعیت مرزی، مواجهه با خود و قرار گرفتن فرد در بن‌بست‌های معرفتی قرار بگیرم.

اما موقعیت مرزی چیست؟ موقعیت مرزی موضوعی بینارشته‌ای است که در رشته‌های مختلف با نام‌های گوناگون روایت شده و مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است. در فلسفه نیز اولین بار یاسپرس اصطلاح موقعیت مرزی را مطرح کرده است. از نظر یاسپرس آن‌چه مواجهه انسان را با هستی خود و تعالی او ممکن می‌سازد موقعیت مرزی است. او معتقد است انسان‌ها در طول زندگی با حوادث متعدد و ناخواسته زیادی مواجه می‌شوند که نمی‌توان آن‌ها را منحصرا با معرفت عقلی فهم کرد و به این موقعیت‌ها موقعیت مرزی می‌گویند. موقعیت مرزی دارای چهار سطح رنج، گناه، جدال و مرگ است و هستی هر شخص در چنین موقعیت‌هایی پدیدار می‌شود و آدمی تنها در اوضاع حد نهایی طاقت بشری است که از ماهیت خود آگاه می‌شود.

هم‌چنین موقعیت مرزی و اهمیت آن در سرنوشت بشر به عنوان عامل رودردویی با خود و گریز از بن‌بست معرفتی در نزد اگزیستانسیالیست‌ها مطرح بوده است. در این مکتب بر فردیت آدمی بیش از حد توجه وجود دارد برای همین هم متفکران این نحله فلسفی موقعیت مرزی را عاملی می‌دانند که بشر را با واقعیت وجودی و ظرفیت‌های نهفته‌اش آشنا می‌گرداند. به همین دلیل یاسپرس موقعیت‌های مرزی را «حد نهایی طاقت بشری» می‌داند و می‌گوید: «آدمی تنها در اوضاع واقع در حد نهایی طاقت بشری از ماهیت خویش آگاه می‌شود.»

هم‌چنین مولوی نیز همانند فلاسفه اگزیستانسیالیست شرط ادراک موقعیت‌های وجودی انسان را قرار گرفتن وی در موقعیت‌های مرزی می‌داند. برای نمونه:

ـ حسرت و زاری گه بیماری است/ وقت بیماری همه بیداری است

ـ پس بدان این اصل را ای اصل‌جو/ هر که را دردست او برده‌ست بو

ـ هرکه او بیدارتر پردردتر/ هرکه او آگاه‌تر رخ زردتر

سنایی نیز گفته است:

ـ این جهان را ممارست کردم/ گرد از امید خود برآوردم

ـ زین حیاتم ز خود ملال آمد/ زندگانی مرا وبال آمد

یا حتی سنایی در قصیده‌ای که در توصیف احوال خود سروده است درون خویش را توده وحشتی تصویر می‌کند که از احساس انزجار سرشار است:

ـ یکی توده وحشتم از برون خشک/ اگر مغر گنده نخواهی مشورم

ـ لقب گر سنایی به معنی ظلالم/ چو جوهر به ظاهر به باطن نفورم

به زعم دکتر علیرضا نیکویی و منیره طلیعه‌بخش در مقاله‌ای با عنوان «معرفت و موقعیت‌های مرزی در مثنوی مولوی» حالات وجودی انسان در شرایط قرارگیری در موقعیت مرزی به قرار زیر است: ۱ـ تعالی و فراروی از موقعیت مرزی ۲ـ اختیار ۳ـ سفر ۴ـ گناه و تقصیر ۵ـ مرگ.

نگارندگان در تعریف اصطلاحات فوق گفته‌اند: «تعالی و فراروی از موقعیت مرزی: در موقعیت‌های مرزی به دلیل درک مرزبندی و محدودیت‌ها امکان جهش به سوی تعالی به وجود می‌آید.»

ـ اختیار: اختیار انسان را از جبرگرایی و ضرورت‌اندیشی می‌رهاند و او را به وادی تکلیف و مسئولیت می‌کشاند.

ـ سفر: در موارد بسیاری سفر زمینه‌ساز موقعیت مرزی است که انسان را در مواجهه با موقعیت‌های غیرمنتظره قرار می‌دهد.

ـ گناه و تقصیر: احساس گناه بیانگر شجاعت پذیرش مسئولیت انسان و شجاع بودن اوست.

ـ مرگ: از نظر اگزیستانسیالیست‌ها تمام موقعیت‌های مرزی راهی به اصلی‌ترین موقعیت مرزی انسان یعنی مرگ هستند

رنج یا ملال که در این مقاله موردنظر نگارنده است نیز یکی از انواع موقعیت‌های مرزی محسوب می‌شود که به عنوان مانعی سخت و دشوار در پیش روی آدمی قرار می‌گیرد و آدم دچار عجز مطلق می‌شود زیرا ملال و رنج موجب می‌شود تا آدمی از زندگی غیراصیل رهایی یابد و اصالت خود را دریابد. هایدگر، میلان کوندرا و لارس اسونسن هرکدام تقسیم‌بندی متفاوتی از مفهوم ملال داشته‌اند که اسونسن تعاریف را در کتاب «فلسفه ملال» خود گردآوری کرده است. هایدگر ملال را به دو نوع تقسیم می‌کند: ملال سطحی و ملال عمیق. ملال عمیق تا بنیان هستی رسوخ می‌کند اما ملال سطحی به طور بالقوه قدرتمند است و می‌تواند انسان را به سمت و سوی ملال عمیق بکشاند. در ملال عمیق همه‌چیز، حتی خودمان هم ما را ملول می‌کند. ملال عمیق ما را در مواجهه جدی‌تری با خودمان که در معرض زمان و مکان هستیم قرار می‌دهد.

میلان کوندرا نیز به سه نوع ملال قائل است: ملال منفعلانه، ملال فعالانه و ملال طغیانگر. ملال منفعلانه هم‌چون زمانی است که فرد از سر بی‌علاقگی خمیازه می‌کشد. ملال فعالانه در زمانی رخ می‌دهد که فرد خود را وقف سرگرمی می‌کند و ملال طغیانگر نیز مربوط به زمانی است که شخص در قامت مردی جوان، شیشه‌های مغازه‌ها را خرد می‌کند.

لارس اسونسن در این کتاب به تبیین دیدگاه خود درباره ملال پرداخته است. او نیز ملال را به چهار نوع دسته‌بندی می‌کند: ملال موقعیتی، ملال برخاسته از اشباع، ملال وجودی و ملال خلاقانه. در توضیح هر کدام از موارد گفتنی است که:

ـ ملال موقعیتی: این امر زمانی ایجاد می‌شود که منتظر کسی باشیم، به سخنرانی گوش می‌دهیم یا سوار قطار می‌شویم. آن‌چه می‌تواند ملال‌آور باشد خود چیزها نیست بلکه موقعیتی است که افراد در آن قرار می‌گیرند.

ـ ملال برخاسته از اشباع: زمانی ایجاد می‌شود که مقدار زیادی از یک چیز را دارا باشیم و همه‌چیز مبتذل و پیش‌پاافتاده باشد.

ـ ملال وجودی: این سنخ از ملال وقتی ایجاد می‌شود که روح ما از هر محتوایی تهی می‌گردد و دنیا به چیزی خنثی تبدیل می‌شود که حکایت از فقدان معنای زندگی انسان است و غالبا فلاسفه به آن مبتلا می‌شوند.

ـ ملال خلاقانه: ویژگی بارز آن نتیجه‌ای است که ایجاد می‌کند نه محتوایش، یعنی این‌که فرد مجبور می‌شود کار جدیدی را انجام بدهد.

همان‌طور که مبرهن است در همه انواع و اقسام ملال از نظر هایدگر، کوندرا و لارس اسونسن، آن نوع موقعیت مرزی و مواجهه با خود در مفهوم رنج و ملال نهفته است و خضصوصا این ویژگی در ملال وجودی بیشتر خودنمایی می‌کند؛ چراکه این ملال وقتی ایجاد می‌شود که روح انسان از هر نوع محتوایی تهی می‌‌گردد و دنیا به چیزی خنثی تبدیل می‌شود که حکایت از فقدان معنای زندگی است.

نمونه‌های دیگری از آن‌که رنج و ملال می‌تواند به عنوان یک موقعیت مرزی آدمی را با هستی ناب خود مواجه کند و به تعالی برساند در ادامه ارائه می‌شود:

۱ـ وقتی از فلوبر می‌پرسند چه چیزی انگیزه نوشتن مادام بوواری شده است؟ او در پاسخ می‌گوید: «چنین که پیداست یک سرخوردگی.»

۲ـ سوزان سانتاگ معتقد است هنر باید ملال‌آور باشد. او می‌گوید: «جسپرجانز ملال‌آور است. بکت ملال‌آور است. روب‌گریه ملال‌آور است. شاید این روزها هنر باید ملال‌آور باشد.»

۳ـ برودسکی می‌گوید: «ملال، پنجره‌ای است به بی‌کران زمان.»

۴ـ بودلر می‌گوید: «پروردگارا تو را سپاس که به ما رنج را ارزانی داشتی تا درمانی الهی باشد بر ناپاکی‌های ما…»

بودلر هم‌چنین در شعری ملال را به خمیازه‌ای تشبیه می‌کند که یک‌سره جهان را می‌بلعد: «ملال چیست؟ ملال به خمیازه‌ای جهان را می‌بلعد…» هم‌چنین وارونه‌گویی‌ها و نگاه آمیخته به غم و اندوه در شعر بودلر به خوبی جلوه‌گر است. مثلا بودلر زیبایی را غرقه در اندوه می‌خواهد یا می‌گوید زیبایی همان اندوه است:

«مرا چه سود که تو عاقل باشی؟

زیبا باش و محزون باش

اشک بر زیبایی چهره می‌افزاید

چون رود که بر منظره

طوفان گل‌ها را طراوت می‌بخشد…»

یا حتی در شعری دیگر:

«دوست می‌دارمت آن دم که نشاط

از چهره گردآلوده‌ات رخت می‌بندد

آن دم که غرقه در کین می‌شود دلت

و سایه هولناک گذشته

بر امروز تو بال می‌گسترد…»

بودلر هم‌چنین در شعری می‌گوید:

«آیا تو نیز آشنایی چو من با رنج لذتناک؟»

این شعر بودلر یادآور مفهوم ژوئیسانس در روان‌شناسی است. ژوئیسانس یک مازاد است، مازاد لذت یا رنج. یعنی وقتی انسان رنج می‌برد شاید همان وقتی باشد که بیشتر از همیشه لذت می‌برد و این یعنی او نمی‌داند چه وقت لذت می‌برد. لکان معتقد است که ژوئیسانس لحظه‌ای است که من نمی‌توانم آن را تعریف کنم. سوژه در حرکت به سوی ژوئیسانس ناگزیر به رویارویی با درد ورنج است.

«آیا تو نیز آشنایی چو من با رنج لذت‌ناک؟»

ملال یا موقعیت مرزی…!

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید