عشقورزیدن نیز مانند تمام مهارتهای زندگی، آموختنی است. بسیارند نویسندگان و هنرمندانی که گامهای مهمی در زمینهی بررسی و آسیبشناسی عشق و عشقورزی برداشتهاند. برای نمونه، میتوانیم از کتاب «هنر عشقورزیدن» نوشتهی اریک فروم نام ببریم که به بررسی دو جنبهی نظری و علمی عشق میپردازد و دربردارندهی این نتیجه است که هر کداممان باید برای تکامل شخصیت خود بکوشیم، وگرنه کوششهایمان در زمینهی عشقورزی با شکست مواجه میشود. نمونهی دیگر، کتاب «سیر عشق» نوشتهی آلن دو باتن است که نویسنده در آن به موضوع روابط بین زن و مرد میپردازد و نشان میدهد علاوه بر آغاز عشق، چگونگی ادامهی آن نیز اهمیت دارد، یا کتابی دیگر از همین نویسنده با عنوان «جستارهایی در باب عشق» که از منظرهای مختلف به بررسی عشق میپردازد.
بنژامن کُنستان، نویسندهی بلندآوازهی سوییسیتبارِ فرانسویزبان نیز از جمله نویسندگانی است که تلاش میکند با نوشتن کتاب، به این پرسش پاسخ بدهد که: «چرا و چگونه با گذشتِ زمان احساسات و بستگیها به تدریج رنگ میبازند؟»
«آدلف»، راوی و شخصیت محوری رمان، مردی است منزوی و تنها که با احساسِ جدیدی در زندگی مواجه میشود؛ همان احساسی که اریک فروم در «هنر عشقورزیدن» از آن سخن میگوید:«عمیقترین احتیاج بشر نیاز اوست به غلبه بر جدایی و رهایی از این زندانِ تنهایی». آدلف میل دارد کسی را دوست بدارد و دوستش بدارند اما گرهی داستان زمانی محکم میشود که خود را دلبستهی معشوقهی دیگری مییابد. طولی نمیکشد که این علاقه، ابراز و پذیرفته میشود اما آنچه سبب میشود این احساس در سراشیبیِ فروپاشی قرار بگیرد، تمنای بیش از حد اِلِنور (معشوقهی آدلف) است و زنجیری است که او از عشق برای آدلف میسازد.
«در کنار النور از نداشتن این معاشرتها تاسف نمیخوردم، به هر حال این رفت و آمدها برایم جالب نبود اما ترجیح میدادم بگذارد خودم آزادانه آنها را رد کنم. در آن صورت با اشتیاق بیشتری نزد او برمیگشتم، به میل و اراده شخصیام…».
این بخش از کتاب اعتراضی آشکار است به از بینرفتن حق انتخاب و آزادی افراد در یک رابطهی عاطفی. راوی کتاب، زبان همهی معشوقها و معشوقهها میشود و با صدای بلند فریاد میزند:«نگذاریم که عشق، آزادیها و انتخابها را سلب کند».
«دو ساعتی را دور از او با ناراحتی سپری کرده بودم، چون میدانستم از دوریام رنج میکشد؛ اکنون باید دو ساعت دیگر را نیز کنارش رنج بکشم تا آرامش کنم».
این بیقراریها و بیتابیها گرچه در ابتدای یک رابطهی عاشقانه دلگرمکننده است اما با پیشرفت یک رابطه، باعث آزار هر دو نفر میشود. آنکه وابستهتر است (در اینجا النور)، زمان برایش کندتر میگذرد. همواره منتظر و طبیعتاً بیقرار است و مقابل کسی که معشوق ـ کمتر وابسته ـ است (در اینجا آدلف)، از بیقراری و وابستگی بیش از حد عاشقِ خود، که همواره موجب دلتنگیهای افراطی و رنجشهای بیپایه و اساس میشود، به تنگآمده. این بخش از کتاب تصویر درست و دقیقی است که نشان میدهد چهطور همان طلب و بیقراری که در ابتدا، پایههای عشق را محکم میکند، در ادامه به گونهای کاملاً متفاوت تیشه به ریشهاش میزند.
«دوست داشتن زمانی که دیگر دوستتان ندارند، بدبختی بزرگی است اما از آن بدتر این است که وقتی شما دیگر احساس عشقی نمیکنید، با عشقی شورانگیز دوستتان داشته باشند».
این جمله فرجام رابطهی عاطفی میان تنها شخصیتهای کتاب (آدلف و اِلنور) را میرساند. گرچه ما با خواندن این کتاب ماجرا را تنها از زبان آدلف میشنویم اما پیداست که مدیریت اشتباه رابطهی عاطفی (بیشتر از سمت النور) سبب فروپاشی این احساس شده است.
«مردی وجود ندارد که لااقل یکبار در عمرش میان میلش به پایاندادن به رابطه عاشقانهای ناشایست و بیم صدمهزدن به زنی که زمانی دوستش داشته، سردرگم نشده باشد».
این جمله، نشانگر سرگشتگی و بیچارگی ضدقهرمان این کتاب در یک رابطه عاشقانهست.
کُنستان در این شاهکارِ کمحجم اما خواندنی، با تجزیه و تحلیل یک وابستگی عاطفی، پاسخِ کاملی به پرسش مطرحشده میدهد. او با موشکافی یک رابطهی عاشقانه، نشان میدهدکه چرا و چگونه عشق رو به نابودی مینهد. افزون بر این، به نظر میرسد نویسنده قصد دارد به خوانندگانش پند بدهد که «از عشق زنجیر مسازید»، یعنی همان پندی که سالها بعد جبران بازگو میکند.
ترجمهی خوب مینو مشیری بسیار روان و خوشخوان است و سبب میشود که در هنگام خواندنِ کتاب حتی لحظهای گرفتار ملال نشویم.
نویسنده: بنژامن کنستان
مترجم: مینو مشیری
انتشارات: ثالث
تعداد صفحات: 136
نوبت چاپ: دوازدهم – 1399
انتهای پیام/