«ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین» عنوان داستانی بلند در ژانر اجتماعی و رئال است. نویسنده این داستان با جسارتی ویژه به موضوع معضلات شهریِ به وجود آمده به سبب صنعت گردشگری در کلانشهر مشهد مقدس پرداخته است.
«اسکلت دوم که میافتد توی حیاط، جیغ مردم بلند میشود و بعدش صدای هروهر. انگار همه آنهایی که داشتند ما را میدیدند با هم عربده کشیده باشند. کامم تلخ میشود. یک نفر هم نیست بیاید سروقتمان و ما را از این جهنمدره نجات بدهد. بیرون از اینجا قبر بابابزرگ را میتوانم ببینم که از وسط دونیم شده و آب پرفشاری از زیرش بیرون زده. زمین حیاط چند متر نشست کرده. صدای آژیر آمبولانس میآید. با زبان خوش اگر دممان را میگذاشتیم روی کولمان و این عمارت را دودستی تقدیم صاحبانش میکردیم، حالا مثل چند تا مادهسگِ مادرمرده زیر این خرابه گیر نمیافتادیم.»
مسعود شخصیت اول داستان، جوانی دو زبانه است که به جبر روزگار و زندگی زیستهاش، کارش شده ترجمه حال و احوال، آدرس دادن و رفع نیازهای ضروری عربزبانان سفرکرده به شهر مشهد. مسعود پسر خانوادهای از پدر، عرب و از مادر فارس است. او از زندگیاش ناراضیست و در تلاش است تا خودش را از منجلاب زندگی که دیگران به جبر برایش ساختهاند رهایی بخشد، هرچند که به نظر میرسد هیچ راه گریزی از آن ندارد.
آغاز داستان از داخل خانه مسعود و با این جملات است: «به مادرم گفته بودم بهترین راه بریدن صدایشان تفکردن است. آنهم طوریکه بیاحترامی به قبر وسط حیاط نشود. گفته بودم با فاصله مشخصی، از پشت در تا قبر بابابزرگ، خیر بردارد و از لای حفاظهای زنگزده و کجوکوله تف غلیظی بیندازد روی آدمهای آنور در.» خانه پدری مسعود یا در واقع خانه مادری مسعود در یکی از کوچههای قدیمی نزدیک حرم است که دورتادورش را هتلهای چندین طبقه با اسکلتهایی آهنین احاطه کردهاند و مادر مسعود به سبب آنکه قبر پدرش در حیاط خانهشان است هنوز رضایت به فروش خانه نداده است. ضمن اینکه برادرناتنی مادرش نیز بر این عقیده است که این زمین هنوز جای رشد دارد و موقع فروشش نرسیده. اما ساخت و سازهای بیحدوحصر اطراف این خانه قدیمی باعث شده تا دیوارها، سقف و کف خانه ترک بردارد و به مرور فرو بریزند.
مسعود از زمین و زمان شکایت دارد، از اینکه چرا از عراق مهاجرت کردهاند، از اینکه چرا پدرش همیشه در مستراح خانه میرود و گریه میکند، از اینکه چرا وقتی خبر اعدام صدام را دادند پدرش در لابی هتل اتابکی مثل ابر بهار شروع کرد به اشک ریختن و فریاد زدن، از اینکه چرا مادرش راضی نمیشود به فروش خانه، از اینکه چرا دختر عرب همانجا در عراق خودکشی نکرد و هزاران شکایت دیگر که در لابهلای داستان خطی قاسم فتحی، خواننده آرامآرام با آنها آشنا میشود. اما بیشترین شکایت مسعود از همزبانی است و اینکه دو زبان بلد است. او معتقد است که همه بدبختیاش از همینجا آغاز شده، از اینکه پدرش عربزبان بوده و دردی به جانش، که هیچ وقت از دلیلش برایشان حرفی نزده و تنها مواقعی از آن حرف میزده که میهمانی از عراق داشتند و آنها به زبان عربی حرفهایی بینشان رد و بدل میشد. همین باعث انگیزه میشود تا خودش و خواهرش سهیلا زبان عربی را بیش از آنچه که باید بدانند، یاد بگیرند.
در همین میان مسعود، عاشق سپیده کارمند هتل روبهرویشان میشود، دل در گرو او میدهد ولی سپیده کمکم از او دوری میکند و داستان وارد ماجرایی جنایی میشود اما خیلی راحت از این گره داستانی رفع تعلیق میشود.
ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین داستانی خطی است. ماجرای چند روز از زندگی مسعود در خانهای قدیمی در کنار قبر پدربزرگش شفیعالدین. اتفاقات و ماجراهای متعددی که در این چند روز در داستان رخ میدهد به روند و ادامه داستان و ملالآور نشدنش تا حدی کمک میکند. زاویه دید در این داستان، اول شخص است و همین انتخاب یکی از دلایل سختخوانی و ضمنا قابل حدس شدن داستان شده است. اول شخص به دلیل آنکه زاویه دید محدودی دارد و در آن واحد در دو مکان نمیتواند باشد بنابراین تجربه کردن احساسات شخصیتهای دیگر را از دست میدهد و از فرصت تعلیق و کشش داستان کاسته میشود.
خواننده کتاب «ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین» باید بداند که در این کتاب با حجم زیادی از شهرزدگی، مسافرزدگی و زندگیگریزی روبهرو میشود و انگار قرار است داستان، مخاطب را به این نتیجه برساند که پیشرفت شهری چگونه بنایش را روی خانههای قدیمی و آدمهای سنتی محکم کرده و همچون اژدهایی هر روز در حال آتشزدن و آبکردن هویت واقعی آدمها، مکانها و زمانهاست.
عنوان: ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین/ پدیدآور: قاسم فتحی/ انتشارات: برج/ تعداد صفحات: 115/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/