وقتی از جغرافیایِ ادبیات حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟ ادبیات، وقتی با جغرافیا، زبان، گویش و اصالتِ یک منطقه پیوند بخورد، روایتی ناب خلق میشود. روایتی که عام نیست. برگزیده است. تو را منحصر میکند به بخشِ کوچک و نادیدهای از جهان و گوشهایت را باز میکند به نغمههایی که در تهران و ادبیات پایتختنشین پیدایشان نمیکنی و روایتهایی که هیچوقت یقهات را نخواهند گرفت. هیچوقت، مگر زمانی که در دلِ خودِ روایت بروی و با تمام عناصرِ فرهنگیاش پیوند بخوری. یعنی زمانی که ادبیات بومی بخوانی… خصوصاً اگر ادبیاتِ بومی، درباره شهری مثلِ خرمشهر باشد. شهری که تمام چیزی که از آن شنیدهایم فقط صدای خشخش خرد شدنِ غمهای آدمهایش بوده. نه چیز دیگر!
من از ادبیاتِ بومی ایران بسیار خوانده و نوشتهام، از ادبیات خرمشهر و جنگ هم زیاد شنيدهام، اما بومیتر، اصیلتر، خاکیتر و دلنشینتر از روایتِ مریم منوچهری سراغم نیامده. شاید باید بگویم وقتی از ادبیاتِ جغرافیایی حرف میزنم، منظورم دقیقاً چنین کتابی است. کتابِ آهسته آهسته برایم بخوان، از همان دست داستانهایِ بومی است که اصالتش را هیچ وقت فراموش نخواهید کرد. این کتاب، داستانِ زندگیهای به هم گره خورده است. داستان آدمهایی است که تنها در جنگ زندگی نکردند. بلکه جنگ را شبیه میراثی تا ابد بر شانههایشان حمل کردهاند. آدمهایی که روزی خانهشان را خالی کردند اما یک عمر، بر خراشههای ترکش بر دیوارهایش مرهم گذاشتهاند. آدمهایی که میراثدار جنگند.
آهسته آهسته برایم بخوان، داستان مقاومت سه زن، از روزهای آغازین اشغال خرمشهر است تا آزادی؛ فروغ، کارون و مرغوب؛ زنانی که هرکدام رختِ سیاه و داغی عظیم و پیکرِ عزیزی را از خرمشهر، در هر فصل کتاب به یادگار گذاشتهاند. زنانی که ستونِ داستاناند. طوری که هرکدام، در هرکجای داستان اگر نباشند، کتاب زخمی میماند و تمام نمیشود.
فصل اول قصّه سقوط خرمشهر و فروغ است. فروغ؛ زنی که شروعِ داستانش پایانِ داستان است.
فصلِ دوّم روایتِ غروبِ کارون و آبادان آست. داستانی که مرگ را خجالت زده میکند.
و فصلِ سوّم زندگیِ شهله و مرغوب است. پایانی که در آن، تمام فصلها و شخصیتها و قصّهها به هم دوخته میشوند.
شخصیتپردازی و جانبخشی به آدمها یکی از بزرگترین نقاط قوت داستان منوچهری است. شخصیتها در این کتاب آنقدر سه بُعدیاند، که با تکتک آنها غصه خواهید خورد، شاد خواهید شد و عزاداری خواهید کرد. شخصیتهایی که برای زندگی، برای شهر و برای عشقشان میجنگند و قرار نیست تسلیم شوند و جالب اینجاست که تنها شخصیت واقعی این کتاب شهید غلامرضا رهبر است. و باقی، تماماً خیالات و زندهتر از همیشه!
خرمشهر در قصههای منوچهری جلوه ویژهای دارد. در این کتاب از آن شهرِ جنگزده مخروب و اشغالشده خبری نیست. خرمشهر، اینجا آرامآرام سقوط میکند و در دامنِ سیاهِ مادرانِ عزادارش به خواب میرود. خوابی، اما نه از سرِ غفلت! خرمشهر اینجا بیش از آنچه فکرش را میکنید زنده است. خرمشهر در روایتِ مریم منوچهری خونینشهر نیست! به معنایِ واقعی «خرمشهر» است! زخمی و ناامید روی دست صاحبانش نمانده. او کودکی سمج و سرشار از عشق است که عروسکهایش را در آغوش گرفته و قول داده تا آخر عمر دست از ایستادن برندارد. او مادر است و مادری میکند. شبیه به تمام مادرهایی که پرورش داده… صبور، با صلابت، صبور، صبور و عزادار!
اما قلم شیوا و استعارههای رنگین مریم منوچهری توفیق دیگری به نثر این کتاب داده است. بازسازی لهجههای اصیل جنوبی و ترجمه به حالِ اصطلاحاتِ گویشها کار سختی است که نویسنده به خوبی از پس آن برآمده است. شاید بتوان گفت شیرینترین بخش کتاب همین است، که شما کتابِ خرمشهر را با لهجه خودِ ساکنینش خواهید خواند. شما در حوالی خواندن این کتاب جنوبی خواهید شد. حتی اگر جنوبی نباشید! این لهجهگیری و انتقالِ زبان، از همان معرفیِ کتاب آغاز میشود. همانجا که پشت صفحهاش نوشته : «غنیلی… شُوِی شُوِی… آهسته آهسته برایم بخوان…»
شما شاید معنای عبارتها را نفهمید، امّا با تکتکِ نجواهای جنوبی اشک خواهید ریخت. این اوجِ تواناییِ نویسنده است در برقراری ارتباط، با عباراتی گنگ و نامفهوم از گویشهای محلی…
مریم منوچهری داستانش را از ذهنِ زنانِ درگیر با تبعاتِ جنگ روایت میکند. او در فصل به فصل داستانها نشان میدهد که آسیبهای روحی و اجتماعی جنگ تمام نمیشود. در واقع، اصلا جنگ تمام نمیشود. جنگ فقط آغازش دست آدمهاست. ادامه یافتنش، شاید برای تمام عمر زندگی و روحیات آدمهای مختلفی را درگیر کند. شهادتها، خونها، داغها، خانههای خراب، بچههای یتیم، زنان بیپناه، هیچکدام بعد از جنگ تمام نمیشوند. مریم منوچهری به خوبی نشان میدهد که یک جنگ ۸ ساله، میتواند سالها شهید تحویل جامعه دهد. میتوانی ۸ سال مقاومت کنی، و هجده سال خاک را بشکافی و جوان خاک کنی… نویسنده بیشتر از پرداختن به خود جنگ، درگیر روایت تبعات جنگ برای آدمهاست. اما این کتاب به هیچ عنوان ضدجنگ نیست! اتفاقا باید در دسته کتابهای ادبیات دفاع مقدس قرار بگیرد. شخصیتهای این کتاب، به معنای واقعی دفاعی مقدس میکنند. دفاع از خودشان، زندگیشان، وطنشان و بیشتر از همه، هویتشان…
مریم منوچهری کتاب را به خیابان چهلمتری خرمشهر تقدیم کرده است. چهلمتری، همان خیابانی است که وقتی عراقیها به آن رسیدند، شروع کردند به غارت خانهها… خیابان به خیابان، خانه به خانه، خاطره به خاطره و آدم به آدم… چهل متری در این کتاب، نماد شروع جنگ در ذهنِ آدمهاست. قبل از آن، قبل از چهلمتری، قبل از اینکه اولین ترکش به خانهای بخورد، انگار اصلاً جنگی وجود نداشت. اولین جایی هم که توسط مردم آزاد شد، چهل متریِ خرمشهر بود. خیابانِ وارثانِ جنگ! و در درست ترین حسنختام برای قصّههای زیبایِ مریم منوچهری.
باید بگویم چه بخواهیم و چه نه، جنوب منبع سرشاری از قصّهها و روایتهاست. روایتهایی که در پستوی خانهها و سر خیابانها و گوشه ترمینالها لانه کردهاند، تا زمانی کسی بیاید و تعریفشان کند. کسی که خوب بلد باشد رنج عظیم مردم جنوب را، کسی که قصّههای ناب را حیف نکند. واژهها را هدر ندهد. کسی که خوب بلد باشد قصه بگوید و مریم منوچهری، چه خوب روایتکنندهای است برای قصه های نگفته جنوب و جنگ…
پیشنهاد آخر من این است که آهسته آهسته برایم بخوان را، آهسته آهسته بخوانید… آنقدر آهسته که صدای اشکِ زنان کتاب کسی را از خواب بیدار نکند. قصههایش را زیرِ زبانتان، مزمزه کنید. زندگی کنید در کنارشان، و چیزی از قلبتان را در صفحه آخر جا بگذارید. چون برایش دلتان تنگ خواهد شد. مثلِ من!
عنوان: آهسته آهسته برایم بخوان/ پدیدآورنده: مریم منوچهری/ نشر: ثالث/ تعداد صفحات: ۱۵۸/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/