قصه‌های عامیانه از کجا می‌آیند؟

او را ز گیسوان بلندش شناختند

22 مرداد 1402

زمانی که برای یکی از مجله‌های اینترنتی خبر ترجمه می‌کردم، یکی از اخباری که هر سال تقریبا با آن مواجه می‌شدم چالشی بود که برخی دختران جهان برای بلند کردن موهای خود انجام می‌دادند و با رساندن طول موهایشان به یک یا دو متر می‌خواستند رکورد راپونزل افسانه‌ای را بشکنند. کمندگیسوهایی که قرار بود موهایی زیباتر و بلندتر از راپونزل داشته باشند و به شهرت جهانی برسند.

یادم می‌آید یک خانواده اروپایی متشکل از مادر، و سه دخترش موهایشان را بلند کرده و اسمشان را گذاشته بودند «خانواده راپونزلی گیسوکمند» و عکسشان تمام مجلات اینترنتی را پر کرده بود و من هم مقاله‌ای از آن را برای مجله‌مان ترجمه کردم و بازخوردهای زیادی در بخش نظرات سایت داشتیم که برایم جالب بود، با وجود آدم‌هایی که بلند کردن مو را در تعارض با دنیای ماشینی و مدرن امروز می‌دانستند، هنوز بودند کسانی که دلشان برای موهای بلند غنج برود و تحسینش کنند.

راپونزل اسمی آشنا برای کسانی است که افسانه‌های برادران گریم را دنبال می‌کنند؛ افسانه قدیمی که نسخه‌های متعددی دارد و هنوز هم نام آن را می‌شنویم.

تا وقتی داشتن موی بلند برای برخی دختران دنیا نمادی از زیبایی و برتری بر همجنسانشان باشد، افسانه راپونزل زنده است و خوانده می‌شود. مثلا یکی از دوستانمان که سفرهای زیادی به سراسر دنیا داشته می‌گوید: «در مسکو روزی در میدان سرخ بودم و آن روز دختران و زنانی که موهای بلند داشتند برای (نمایش بلندی موهایشان) آنجا آمده بودند و قدم زده و عکس می‌گرفتند. صدها دختری که موهایشان تا نزدیکی زمین یا بیشتر از آن می‌رسید. فکر می‌کنم در کشورهای شوروی سابق داشتن موی بلند برای زنان یک امتیاز بزرگ محسوب می‌شود. لتونی هم جزو همان کشورها است. دختران روس زیادی هم در آمریکا وجود دارند که موهایشان تا زانوان‌شان و یا زمین می‌رسد.»

چند وقت پیش در کتابخانه در جستجوی کتابی کودکانه بودم، چشمم به داستان راپونزل افتاد، با دیدن نقاشی‌های کتاب به دوران دبستان فلش‌بک زدم و خنده‌ام گرفت، چون مفاهیم کلیشه‌ای از زیبایی و زشتی در ذهنم با گذر زمان تغییر کرده و دیگر او برایم نماد زیبایی دور از دسترس نبود، و از همه مهم‌تر چه مرجعی مشخص می‌کند که موهای طلایی و بور زیباست و موهای سیاه و پرکلاغی زشت و مختص جادوگرها؟! این روزها خواهران کارداشیان با موهای مشکی و ابروهای ضخیم، به زعم مجلات مد و زیبایی دنیا، الگوی زیبایی جهان ما هستند. با این حساب راپونزل با استانداردهای جدید شانسی برای درخشیدن ندارد.

با این وجود داستان راپونزل پر از نماد و نشانه است که حالا بعد از گذر سال‌ها بهتر می‌توانیم درباره‌اش فکر کنیم. تصمیم گرفتم درباره راپونزل تحقیق انجام بدهم، و راز و رمزهای آن را کشف کنم. یکی از سرگرمی‌های این روزهایم کشف اسرار داستان‌هایی است که در کودکی خوانده‌ام، این باعث می‌شود ریشه اندیشه‌ها، ترس‌ها و علایق امروزم را واکاوی کنم و در جهت تغییر مثبت و ارتقای خودم گام بردارم.

در راستای پژوهش‌هایم، متوجه شدم که افسانه راپونزل این مو طلایی رشک‌برانگیز، تجسمی از آموزه‌های کتب مقدس انجیل و تورات است و این داستان ساده اما قابل تأویل در خدمت به مفاهیم دینی و کتب مقدس مسیحیت و یهودیت نوشته شده است. نویسنده یا نویسندگان داستان، ارجاعات مختلف متون دینی را به شکل تلفیقی در هم تنیده و ارائه کرده‌اند.

ـ باغ عدن و میوه ممنوعه، زن و نخستین گناه

داستان از جایی شروع می‌شود که زن و شوهر پیری که فرزند ندارند، از باغ جادوگر پیر گیاهی برمی‌دارند و می‌خورند. همسر پیرمرد به او می‌گوید که من به خوردن سبزی‌های باغ جادوگر عادت کرده‌ام و تو باید بروی برایم سبزی بچینی. مرد چنین می‌کند و سرانجام جادوگر متوجه ماجرا می‌شود و آنها را تهدید به مجازات می‌کند و می‌گوید اگر روزی صاحب فرزند شدید، باید فرزندتان را به من هدیه بدهید.

«جادوگر با خشم فریاد زد: تو مثل یک دزد از دیوار به باغ من آمده‌ای تا گلپرهایم را ببری. برای این کار تو را تنبیه می‌کنم.

مرد در جواب گفت: خواهش می‌کنم مرا ببخشید. زنم گلپرهای شما را خیلی دوست دارد. ترسیدم از این گیاه نبرم او را از دست بدهم.

جادوگر با شنیدن این حرف کمی آرام گرفت و گفت: اگر آنچه گفتی راست باشد، می‌توانی هر قدر که می‌خواهی گلپر برداری و ببری، اما اینکار یک شرط دارد. تو باید اولین فرزندت را به من بدهی. من از او چون یک مادر مراقبت خواهم کرد و همه‌چیز به خوبی و خوشی انجام خواهد شد.

مرد که فکر می کرد او و زنش هرگز بچه‌دار نخواهند شد به جادوگر قول داد این‌کار را بکند، اما یک سال بعد آنها صاحب فرزندی شدند که در تمام این سال‌ها آرزویش را داشتند. فرزند آنها دختری بسیار زیبا بود و آنها از شدت خوشحالی قولی را که به جادوگر داده بودند از یاد بردند.»

باغ پیرزن در این داستان استعاره‌ای از باغ عدن در انجیل و داستانِ هبوطِ انسان در تورات است. سبزی‌های باغ پیرزن، همان درخت ممنوعه حاوی میوه ممنوعه است که بنا بر این روایت، انسان نباید از آن می‌خورد. جالب است که این داستان همسو با تعالیم مسیحیت زن را عامل هبوط معرفی می‌کند و مسئولیت گناه چیدن میوه و اغوای مرد را بر دوش زن می‌گذارد.‌

طبق کتاب عهد عتیق، خدا در ابتدا جهانی کامل و بی‌نقص که مرگ نیز در آن راه نداشت خلق کرد. او آدم را که اولین انسان بود در باغ عدن جای داد و گفت که هر کاری را می‌تواند بکند جز آنکه از میوه یک درخت ممنوعه بخورد. سپس خدا حوا را که اولین زن بود آفرید تا همسر آدم باشد. حوا از یک مار فریب خورد و از میوه آن درخت خورد و به آدم هم داد تا بخورد.

ـ نوید فرزندآوری در کهنسالی

در تورات آمده که سن زیادی از حضرت ابراهیم (ع) سپری شده بود و او هیچ فرزندی نداشت. براساس تورات آن حضرت در سن هشتاد و شش سالگی صاحب فرزند شد. در داستان راپونزل دو شخصیت اصلی، مرد و زن کهنسال بعد از دوره‌ای طولانی محرومیت از داشتن فرزند، صاحب فرزند می‌شوند.

البته نکته بسیار دقیق و پیچیده‌ای در این بخش داستان گنجانده شده است که تلفیقی از داستان آدم وحوا، حضرت ابراهیم (ع) و ساره و تلفیقی از کهن‌الگوهای یونان باستان (جعبه پاندورا) و آغاز مسیر سخت بشریت است، خوردن میوه ممنوعه سبب وقوع همان خطایی گردید که باعث شد پاندورا جعبه پرومتئوس را باز کند: حس کنجکاوی. دو تنبیه برای زن به‌خاطر این کار در نظر گرفته شد: افزایش درد زایمان و فقدان برابری با مرد.

برای تبادر چنین امری در ذهن مخاطب، فرزند به دنیا آمده از این زوج کهنسال مؤنث انتخاب شده است تا نویسنده بتواند آموزه‌های اخلاقی مرتبط با دختران را در داستان کودکانه خود بگنجاند.

شرح این ارتباط، مقاله‌ای طولانی و مفصل می‌طلبد، و برای رعایت ملاحظات، از ذکر آنها معذورم و کشف آن را بر عهده خواننده گرامی و باهوش می‌گذارم.

سقوط از برج بابل و پنجره «وسوسه‌ها»

راپونزل پس از تولد به دست جادوگر پیر می‌افتد و درون یک برج زندانی می‌شود و تنها یک پنجره کوچک دریچه ارتباط او با دنیای بیرون است. این برج ما را به یاد برج بابل در سفر پیدایش می‌اندازد، نمادی از عصیان بشر که سبب می‌شود انسان‌ها دچار عذاب چند زبانی بشوند. در سراسر عدن، و مطمئناً عدن مکان وسیعی بود، فقط یک درخت برای انسان ممنوع بود. این ممنوعه بودن چه در گلپرهای باغ جادوگر و چه در درخت روبه‌روی برج راپونزل می‌خواهد مخاطب را متوجه محدودیت‌هایی که او را احاطه کرده کند. اندازه پنجره، که از طریق آن راپونزل می‌تواند دنیای بیرون از برج را ببیند با اندازه درخت روبه‌روی برج در ارتباط است و نشان می‌دهد که یک وسوسه کوچک می‌تواند عواقب بسیار بدی داشته باشد. آن «پنجره کوچک» که می‌توانست به راحتی نادیده گرفته شود، در نهایت منجر به سقوط بشریت شد.

مو در عرفان مسیحیت مدلول‌های مفهومی عمیقی دارد و کوتاه شدن آن مفاهیم متناقضی از جمله پاکی، ضعف، قدرت و… را مجسم می‌کند. کوتاه شدن موهای راپونزل، دیدارهای متعدد شاهزاده با راپونزل، سرگردانی شاهزاده در جنگل، نابینا شدن شاهزاده و… همه دارای نمادها و مفاهیمی از کتب مقدس است که نوشتن درباره آنها بسیار طولانی می‌شود و از حوصله این متن خارج است. تنها چیزی که برایم جالب بود، عمق یک داستان به ظاهر کودکانه است که مفاهیم آن در ورای نقاشی‌های خوش‌رنگ و لعابش پنهان شده است.

در نهایت ای‌کاش آدم‌های دنیا مثل آن خانواده گیسوکمند اروپایی که پول و زمان خودشان را صرف افزایش طول موهایشان کرده بودند، فقط موهای طلایی راپونزل را نمی‌دیدند و متوجه پیچش‌های داستان او هم بودند، کاش می‌دانستند برادران گریم قطعا هدفشان افزایش فروش شامپوهای گران‌قیمت و تقویت‌کننده‌های مو نبوده است و اهداف دیگری داشتند، مثل اغلب داستان‌های کودکانه کهن.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید