روایتی که تصویری تازه از مشهد را نشان می‌دهد

باز شدن چشم‌ها بعد از فروپاشی!

05 شهریور 1403

نمی‌دانم برایتان پیش آمده سوژه‌ای بکر در ذهن داشته باشید و نتوانید آنطور که شایسته است، تعریفش کنید؟ این اتفاقی‌ست که برای رمان «ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین» افتاده است.

نویسنده روی موضوعی تازه دست گذاشته و توانسته خود را از حصار داستان‌های تکراری که در مکانی مقدس شکل می‌گیرند، برهاند. او بخشی را برجسته کرده که داستانش روی همان مدار می‌چرخد و نخواسته که تاثیرات جانبی و اتمسفر خاص این فضا، گزندی به روایتش از آن بخش وارد کند. این فاصله گرفتن از مکان و تاثیرناپذیری از قصه‌های همیشگی، جالب است و ‌می‌توان آن را به عنوان یکی از نکات مثبت اثر دانست. به عبارتی نویسنده سوژه‌اش را از هضم شدن در ذهنیتی که خواننده از آن مکان دارد، نجات داده است. تکلیف نویسنده روشن است. می‌خواهد سوژه‌اش را در مشهد روایت کند. نقش مکان تنها در همین حد مطرح شده و قاسم فتحی در تلاش است تا از تصویر تازه‌ای رونمایی کند که کمتر به آن پرداخته شده است. شهری که ملجا غریبان و بی‌پناهان و درراه ماندگان و آرزومندان است. تا اینجایش را همه‌مان خوب در ذهن داریم، اما آنچه در این فضا پررنگ می‌شود؛ حضور عرب‌هاست و خط و ربطی که خانواده مسعود با آن‌ها دارند. که البته اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، مسعود و خانواده‌اش هم رانده‌شدگانی غریب‌اند.

آدم‌هایی که گذشته‌شان را پشت پرده‌ای پنهان نگه داشته‌اند تا هویت‌شان حتی برای خودشان هم معلوم نشود. رازها طوری در اثر برملا می‌شوند که از کیفیت‌شان کم می‌شود. راز مگویی که وقتی گفته می‌شود، انگار آنقدر‌ها هم مهم به نظر نمی‌رسیده. تلاشی برای غافلگیری مخاطب در حین فاش شدن‌شان نیست و انگار به حکم ناب بودن سوژه، باقی عناصر داستانی نادیده گرفته شده است. با این که لحن راوی به فضا و حالت ویران گونه اثر می‌آید و شخصیت انگار در زندان ذهن خودش گرفتار شده، که مدام واگویه می‌کند؛ اما جریان این مونولوگ‌ها چیزی را تغییر نمی‌دهد. تنها تکرار مکرراتی‌ست که در بخش‌های قبل در جریان برملا شدن‌شان حیف شده‌اند. روابط حتی در ویران شدگی‌شان هم ساخته نشده‌اند.

هر قدر اثر در ساخت شخصیت‌ها و ارتباطات‌ ضعیف است، در تصویر کردن سوژه قوی عمل کرده. خانه‌ای کلنگی که در حصار هتل‌های لوکس و چند ستاره گیر کرده و فحش و لعنت صاحبان هتل و زائران را به جان خریده است. خانه‌ای که خانواده کوچک مسعود داخلش زندگی  می‌کنند و تا خرده‌روایت‌ها می‌آیند تصویری از اعضای خانواده بدهند و آن‌ها را به مخاطب بشناسانند، ماجرا تمام شده و ربطش به روایت اصلی مشخص نمی‌شود. روابط ناکامل‌اند، تنها برشی ازشان نشان داده شده. این از هم پاشیدگی حساب شده نیست و توی ذوق می‌زند. اتفاقات اگر مهم هم باشند، سربسته روایت می‌شوند و انگار تنها برای پر کردن صحنه‌ها گنجانده شده‌اند.

کتاب نثر خوبی دارد. لحن خسته و اعصاب‌ندار مسعود به خوبی رویش نشسته، مترجمی تجربی که از حرف زدن مدام و قالتاق‌بازی‌های هتل‌داران و فروشنده‌ها خسته است. بی‌چیزی شخصیت خوب ساخته شده. مسعود هیچ ندارد و با فهمیدن از گذشته خانواده‌اش بیشتر متوجه غریب‌ و بیچاره بودن‌شان می‌شود. یک روایت تازه از خانه‌ای کلنگی نزدیک حرم. خانه‌ای که همزمان به محل توریستی تبدیل شده و در عین حال داد و فریاد دیگران را هم از وحشت درآورده

نویسنده انگار ایستاده گوشه‌ای و مدام به آن سوژه ناب اشاره می‌کند، بی آن که جذابیت و کشش سوژه را در طی داستان‌گویی بسازد و حفظ کند. خط و ربط خرده‌روایت‌ها با هم درنیامده و هر چقدر نویسنده در فضاسازی و ساختن صحنه‌های خاص قوی عمل کرده، مانند اتاقکی که ابومریم کلی بچه کوچک را به مسعود نشان می‌دهد و با زبان بی‌زبانی از گذشته تاریک آن بچه‌ها حرف می‌زند؛ در مرتبط کردن وقایع و انسجام‌شان آنقدر قوی نبوده. قاسم فتحی توان محافظت از موضوع و داستانش را داشته است. فکر می‌کنم تنها در یک جای اثر اشاره به ذکر یا امام رضا را می‌بینیم، آن هم وقتی زایمان خواهر مسعود با مشکل مواجه شده؛ انگار که خانواده از حال و هوای آن فضای بهشتی غافل‌اند و هنوز هم خود را غریب می‌پندارند. آنقدر که با ساختمان‌های بلند محاصره شده‌اند و هر روز با ریختن قسمتی از خانه چشم باز کرده‌اند. این که نویسنده توانسته خود را از دام تکرار برهاند، اتفاق خوبی‌ست.

کتاب نام خلاقانه‌ای دارد، تقدیمی دلچسبی هم در ابتدای اثر به چشم می‌خورد. «ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین» یک موقعیت جذاب است که حیف می‌شود. تصویری تازه از مشهد و زائرانش، در محاصره لودر و تراکتور و خاک و سیمان.

 

عنوان: ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین/ پدیدآور: قاسم فتحی/ انتشارات: برج/ تعداد صفحات: 115/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید