نعمتاللهی که متولد 1334 در شیراز است در خاطراتش از لحظه ورود به آموزشگاه پرستاری در دوره پهلوی و چالشهای ماندن در این شغل به دلیل اجبار عدم حجاب برای پرستاران میگوید. او در تنشی بین نگهداشتن اعتقادات یا گذر از آن و ادامه دادن آرزوهایش به سر میبرد. سپس از خاطراتش از دوران انقلاب میگوید و نهایتا عمده خاطراتش را از زندگی که با شغلش در هم تنیده و در دوران جنگ تحمیلی میگذرد، روایت میکند. او تشکیل زندگی میدهد و بهخاطر علاقه زیادی که به امام خمینی داشته, با یک دانشجوی پیرو خط امام ازدواج میکند و به همین دلیل خطبه عقد آنها را خود امام میخواند. ایشان در همان مراسم به این زوج چند حبه قند میدهد و برایشان دعای خیر میکند. نام کتاب بر همین اساس است و شاید یادآور سبک زندگی ساده و کمتوقع و بدون تجملات راوی نیز باشد.
خانم نعمتاللهی زندگیاش را در اوج سادگی و بدون تجملات مرسوم همان زمان برگزار میکند و به خانه بخت میرود و حتی طی زندگی نیز با توجه به شرایط جنگی, شغل همسر و مسئولیتهای خودش همان سادگی را حفظ میکند. اما در عین حالی که ادبیات پایداری باید قسمتی از ظرفیت کتابهایش را به خاطرات پرستاران دفاع مقدس اختصاص دهد, باید این موضوع را هم در نظر گرفت که این کتابها و این خاطرات حرفی هم برای گفتن داشته باشند. در واقع چون مخاطب این کتابها نسل جدید هستند باید طوری در آن به مسائل پرداخته شود که قابل درک و تاثیرگذار روی این نسل باشد. مگر این که کماکان مخاطب این کتابها همنسلان و همدورهایهای راویان باشند که در این صورت در اصل پرداخت به این موضوعات و حد تاثیرگذاری آن باید به دیده تردید نگریست. چرا که برای هم نسلهای راوی که آن ایام را زندگی کردهاند و اکثرا با همین سبک زندگی پیش رفتهاند, نهایتا لبخندی از آشنایی گوشه لب است و سری به افسوس تکان دادن.
«چند حبه قند» بهرغم پتانسیلی که در خود داشت کتابی است خشک از خاطران خطی راوی. حتی نویسنده هم نتوانسته بود جذابیتی به آن اضافه کند و همه چیز را همانطور یکنواخت پیاده کرده بود و تلاشی برای قوت قلم نکرده بود. وقتی کتاب را می خوانی انگار دفترچه خاطرات روزمره کسی است که در دهه پنجاه و شصت زندگی میکرده. راوی اگرچه مقید بوده که همه خاطراتش را با جزییات بازگو کند, به واسطه شغل پرفراز و نشیبی که در حوادث آن ایام داشته, اما متاسفانه دفترچه خاطرات را گم میکند و خودش نیز بسیاری از روزهای مهم را از یاد برده است. مثلا از اتفاقات 12 تا 22 بهمن هیچ جزییاتی به یاد ندارند یا بسیاری از اتفاقات در بیمارستانهای کردستان. اما جزییاتی از نامها یا اتفاقاتی را به یاد دارد که یا بیاهمیت است یا تاثیر کمی دارد.
«چند حبه قند» زندگی روزمره و عادی از خاطرات کاملا عادی یک پرستار است. خاطراتی که هیچ فراز و فرودی ندارد و اگر هم دارد نویسنده نتوانسته جذابیت و هیجان آن اتفاقها را به خوبی منتقل کند و شاید نوشته شدن یا نشدنشان چندان با هم فرقی نداشت. همچنین تلاش مذبوحانه نویسنده برای القای لهجه شیرازی راوی در دیالوگها که تمام آن ختم شده به تغییر «چرا»ها به «چرو». اینکه اساسا چرا نویسنده دست به چنین اقدامی زده، جای سوال است و مطلقا کلمات دیگر هیچ شکلی از لهجه راوی ندارند. طراحی جلد کتاب هم نتوانسته همخوانی بین عنوان و محتوای کتاب داشته باشد یا حتی جذابیتی برای انتخاب کتاب بهوجود آورد.
به نظر وقتی قرار است خاطراتی نوشته شود باید حداقل پیام اخلاقی برای نسل جدید داشته باشد. اما تنها چیزی که به آن در این دست کتابها توجه نمیشود نسل جدید است. نسل جدیدی که قرار نیست با سبک زندگی عجیب مردم در دهههای پنجاه و شصت اقناع شود و علتهای انتخابهای آدمها در آن زمان برای نسل جدید نهتنها جذاب نیست بلکه شاید از سر احساسات و جبر زمانه تفسیر شود.
اینکه دائم و به هرطریقی یک سری اصول و رفتارها فقط تکرار شود باعث تاثیرگذاری نیست بلکه یک جایی مخاطب را خسته میکند.
مخاطب کتاب «چند حبه قند» با بیاهمیتترین روزمرههای خانم پرستار دفاع مقدس روبهروست. خواندن این کتاب هیچ دستاوردی از فهم عمیق جنگ و نقش پرستاران در دفاع مقدس به مخاطب نمیدهد. شاید زندگی شخصی خود راوی کمی نظر را جلب کند اما همان هم چون تحت تاثیر انتخابهای شخصی و سلیقهای اوست چندان نمیتواند الگوسازی مناسبی را در بر داشته باشد که بهخاطر آن کتابی چاپ شود.
عنوان: چند حبه قند؛ خاطرات رفعتالسادات نعمتاللهی/ پدیدآور: طاهره امامی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 236/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/