بنابراین به نظر می رسد یکی از موضوعاتی که والدین باید برای آن وقت و هزینه زیادی صرف نمایند تا دلبندان خود را از آفت شبکههای اجتماعی دور نگه دارند شناسایی کتابهای مفید و جذاب ویژه نوجوانان است. کتاب «یک مشت نخودچی» با نثری روان و داستانهایی کوتاه و جذاب، از آن دست کتابهایی است که والدین، در زمینه شناخت و افزایش آگاهی دینی نوجوانان با خاطری آسوده میتوانند آن را تهیه و در اختیار دلبندشان قرار دهند.
این کتاب که حاصل داستانهای کوتاه و خواندنی از نویسندگان جوان و مطرح کشوری از کارگاه داستان و رمان «ضامن آهو»ست به همت مریم بصیری گردآوری شده و توسط انتشارات سروش در سال 98 به چاپ رسیده است. کتابی که مملو از خاطرات شیرین و دلنشین به روایت کودکانی است که به نحوی مورد عنایت و مهربانی آقا علی ابن موسی الرضا(ع) قرار گرفتهاند. این کتاب شامل هفده داستان کوتاه با عناوینی هم چون «کاروانی از قصر»، «شیرینتر از نیشکر»، «طلوع طهورا»، «آرزویی برای آرمین»، «قرار است او بیاید» و «یک مشت نخودچی» است. کتابی که به نظر میرسد عنوان آن با ظرافت خاصی به جهت ایجاد انگیزه برای نوجوانان انتخاب شده است. مزیت دیگر کتاب که به خوانده شدنش کمک میکند، این است که قصههای کتاب هرکدامشان با یک قلم متفاوت و به صورت داستان کوتاه نوشته شدهاند و این خاصیت باعث شده تا از بیحوصلگی در خواندن آن جلوگیری شده و کشش خاص خود را برای دنبال کردن داستانهای بعدی از سوی مخاطب نوجوان فراهم کند. اما اینکه که چه دلایلی باعث شده تا کتابهای حوزه دینی و مذهبی کمتر مورد اقبال نوجوانان قرار گیرند و این کتاب نیز از این آفتها به دور نمانده، «عدم استفاده ازجذابیتهای خاص برای ایجاد انگیزه و رغبت به خواندن همچون تصویرگریهای متفاوت و دلنشین، استفاده از صفحهآراییهای خاص و فانتزی و همچنین استفاده از رنگها و نشانههای خاص دیداری است.»؛ بنابراین به نظر میرسد اگر والدین و مربیان فرهنگی نیز دستشان از معرفی کتابهای این چنینی به نوجوانان خالی باشد این کتابها با اقبال بسیار کمی از سوی نوجوانان روبهرو میشوند. چرا که این واقعیتی انکارناپذیر است، وقتی خواننده توسط یکی از ابزارهای جذب خواندن، به صورت درونی، تصمیم به خرید و خوانش کتاب نگیرد، باید عوامل بیرونی به کمک او بیایند و در تصمیم گیری یارش باشند.
برای اینکه شما خوانندگان عزیز هم با قسمتی از این کتاب 166 صفحهای آشنا شوید شما را دعوت میکنم به خواندن قسمتی از داستان «مهمان مهربان» نوشته خانم صدیقه شاهسون: «زن از اتاق بیرون میرود و در را پشت سرش میبندد. زهرا سرک میکشد و از شیشه در چوبی اتاق، بیرون را دید میزند. مادر در را باز میکند و گل نسا عصازنان به حیاط میآید و لب حوض کوچک خانه زیر درخت توت مینشیند. زهرا سر جایش بر میگردد و دوباره تیغ کارش را دست میگیرد. فاطمه با بیحوصلگی میپرسد: «حالا تو مطمئنی که باغ را سرما زده؟» زهرا سر میچرخاند و چشمهای عسلیاش را به فاطمه میدوزد.
ــ بله دیگر… گفتم که… خودم همه شکوفههای درختهای باغ را دیدم که از سرمای بیموقع سیاه شده و روی زمین ریخته بودند! بیچاره بابا خیلی غصه میخورد، دلم برایش میسوزد.
ــ یعنی امسال هم پول نداریم برویم مشهد؟ خودش دم سال تحویل گفت میبرمتان مشهد.
ــ آن موقع میگفت محصول را میفروشیم با پولش می رویم مشهد… حالا که همه بادامها از بین رفتند پولی دست بابا نمیآید که بخواهد ما را ببرد!
صدای به هم خوردن دروازده آهنی حیاط حرف بچهها را قطع میکند. طولی نمیکشد که مادر به اتاق بر میگردد و دوباره پشت دار قالی مینشیند. نقشه کاغذی را روی چلهها ثابت میکند.
ــ زهرا بجنب مادر… تا ظهر نشده باید این چند رج را تمام کنیم.
زهرا از فرصت استفاده میکند و میگوید: «مامان! مشهد رفتنمان چه می شود؟ با این وضعی که برای باغ پیش آمده یعنی دیگر هیچ جوری نمیتوانیم برویم مشهد؟»
عنوان: یک مشت نخودچی/ پدیدآور: جمعی از نویسندگان به اهتمام مریم بصیری/ انتشارات: سروش/ تعداد صفحات: 166/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/