در این مراسم، شغلی به یوناس میدهند که تنها به یک نفر با تواناییهای خاص داده میشود، یعنی بخشنده بودن. بخشنده تنها فردی در جامعه است که خاطرات جمعی همه انسانها مانند رنگ، خورشید، درد، جنگ، شجاعت، شادی، عشق، احساسات را در خود نگه میدارد، زیرا مردم نمیتوانند از عهده آنها برآیند. یوناس به آرامی خاطراتی را از شخص بخشنده قبلی دریافت میکند و از طریق این آموزشها، اسرار گذشتهها را کشف میکند و متوجه میشود جامعه آنقدرها هم که به نظر میرسد کامل نیست.
این جامعه چیزی به نام همگونی را اجرا میکند، تلاشی بیهوده برای از بین بردن درد و رنج از جامعه خود (نداشتن خاطرهای از جنگ، مرگ، تمام چیزهایی که به خاطر سپردن آنها دردناک یا آزاردهنده است) که منجر به از دست دادن تمام احساسات انسانی و حتی از دست دادن توانایی دیدن رنگ شده است. یوناس که شروع به زیر سوال بردن جامعه خود کرده است و احساسات عجیب و غریبی به سراغش میآید، با این آگاهی چه خواهد کرد؟ چه کاری میتواند انجام دهد؟ این ماجرای اصلی و اوج داستان «بخشنده» است.
بعد از اینکه همراه با نوجوانان کتاب را خواندیم، از آنها پرسیدم: کلید واژه اصلی «بخشنده» برای شما چیست؟
«آگاهی»، «آزادی»، «یکنواختی»، «احساسات و انسانها»، «معنا»، «درد»، «انتخاب»، «ترس از تفاوت»، و…
انتخاب، اختیار، عشق، میل و لذت خطرناک هستند، میتوانند منجر به درد شوند، اما بدون آنها زندگی هدفی ندارد. عشق میتواند منجر به از دست دادن چیزی شود که دوست داریم، اما زندگی بدون عشق پوچ است. هدف از انتخاب میآید. هدف از غلبه بر چالشها ناشی میشود. بله، شما میتوانید بد انتخاب کنید، و این هزینههایی دارد، انتخاب خطرناک است، اما بازهم بدون آن، زندگی معنایی ندارد، بیرنگ است. عظمت زندگی با غلبه بر ناملایمات به دست میآید، نه با حذف ناملایمات. ممکن است بدی وجود نداشته باشد، اما در این صورت خوبی نیز وجود ندارد، ممکن است درد وجود نداشته باشد، اما شادی نیز مفهومی ندارد.
وقتی کتاب را با هم میخوانیم، از جزئیاتی که نوجوانان متوجه آنها میشوند، یا سؤالاتی که آنها مطرح میکنند و منجر به ایجاد بینشهای جدید برای کلاس و حتی برای من میشود، شگفتزده میشوم.
من به صحبتهای آنها گوش دادم، افکار مختلفی که حین خواندن به سر خودم میزد با آنها در میان گذاشتم، در مورد جامعهای فکر کردم که آنقدر از احساسات پرشور و خاطرات دردناک میترسد که آنها را از بین برده، و در نهایت گفتیم اصلا دلمان نمیخواهد در چنین دنیایی زندگی کنیم. ما هنوز کتاب میخوانیم، در مورد آنها صحبت میکنیم، نگرانیهای خود را به اشتراک میگذاریم، جنبههای خوب و بد جوامع را بازتاب میدهیم، و همه ما رنگهای متفاوتی را در جهان میبینیم. ممکن است ما بعضی از آنها را دوست نداشته باشیم و از رنگها و صداها و احساساتی که با آنها آشنا نیستیم بترسیم، اما به غیر متفکران منفعل و بیحسی مانند مردم دنیای «بخشنده» تبدیل نشدهایم. ما هنوز همه آن احساسات ترسناک را داریم: ترس، خشم، ناامیدی، عشق پرشور و اشتیاق.
«بخشنده گفت: چیزهای زیادی وجود دارد. چیزهایی فراتر از ما، چیزهایی در جاهای دیگر، و چیزهایی مربوط به گذشته و قبل از آن و باز هم قبل از آن. وقتی که من برای این شغل انتخاب شدم، تمام آنها را دریافت کردم. و همه را در این اتاق به تنهایی، بارها و بارها تجربه کردم. به این طریق است که خرد حاصل میشود و آینده شکل میگیرد.»
«اگر همه چیزها مثل هم باشند، دیگر انتخابی وجود ندارد! من دوست دارم وقتی صبح از خواب بلند میشوم، در مورد هرچیز تصمیم بگیرم! یک لباس آبی، یا قرمز؟ او نگاهی به پارچه بدون رنگ لباسش انداخت: اما اینها همیشه یکجور هستند. و با خنده اضافه کرد: البته میدانم که لباس چندان اهمیت ندارد، اما…
بخشنده سوال کرد: این انتخاب است که اهمیت دارد. این طور نیست؟
یوناس با سر تایید کرد.»
«بخشنده» اثری ماهرانه است، طرز خیره کنندهای زیبا و هم عمیقا آزاردهنده و استرسزا… در ابتدای کتاب به طور نامحسوس و آرامی خودت را در آرامش، نظم، امنیت و آرامش دنیای یوناس تصور میکنی. و در پایان تو را با درد گرسنگی و قلب گرم از عشق در سرما رها میکند.
بعضی کتابهای داستانی از همان ابتدا اطلاعاتی را مستقیم به مخاطب تحمیل میکنند، ولی در «بخشنده»، حدود صد صفحهای همراه یوناس در این جامعه زندگی میکنی تا کمکم و به تدریج کشف کنی که داستان در چه دنیایی میگذرد. در ابتدا مدام برایت سوال ایجاد میشود که اینها چرا این شکلی هستند؟ چرا این مدلی زندگی میکنند؟ اینجا کجاست؟ و… بعد تازه میفهمی آها! این برای آینده است و دنیای متفاوتی است…
سبک نوشتاری لوئیس لوری حسی و توصیفی است و ما میتوانیم آنچه را که میخوانیم کاملا تجسم کنیم. بسیار دشوار است شکل همیشگی و معمول چیزها را حذف کنید و آن را از منظری جدید توصیف کنید. اما لوری از پس آن برآمده زیرا ما احساس میکنیم که یوناس واقعا برای اولین بار با مفاهیم برف، آفتاب، عشق، رنگ و غیره آشنا میشود.
این یک داستان قدرتمند است. برای من و نوجوانان سخت بود بفهمیم لوئیس لوری چطور توانسته کتابی به این هوشمندی بنویسد. چگونه توانسته چنین طرح فلسفی و پیچیدهای بنویسد، چگونه تمام سؤالاتی را که کتاب مطرح میکند به ذهنش رسیده؟
چیزهای بسیار کمی مرا از نظر ذهنی دچار لکنت میکند، زیرا تلاش میکنم افکارم را در قالب کلمات بیان کنم، اما «بخشنده» دقیقا این کار را انجام داد. مدت زیادی طول کشید تا بتوانم دربارهاش بنویسم.
«بخشنده» با اینکه برای نوجوانان نوشته شده است، اما موضوعات زیادی برای تفکر بزرگسالان دارد.
این کتاب را دوبار، و هر دوبار در یک نشست و بیوقفه خواندم. از خواندنش لذت بردم و به نظرم هر نوجوانی از خواندنش لذت میبرد و همچنین بزرگسالانی که به ژانر دیستوپیایی (پادآرمانشهری) مثل «1984» یا «سرگذشت ندیمه» و این قبیل موضوعات علاقهمندند.
عنوان: بخشنده/ پدیدآور: لوئیس لوری، مترجم: کیوان عبیدی آشتیانی/ انتشارات: کتاب چ/ تعداد صفحات: 216/ نوبت چاپ: ششم.
انتهای پیام/