مروری بر رمان اسطوره‌ای «هفت جاویدان»

برآمدن نوروز و شکست یک نفرین

13 تیر 1403

در هفت جاویدان، همراه با مردم و جمشید، یک‌‌به‌یک از خوان‌های گوناگون عبور می‌کنیم. می‌بینیم که هرکدام گاهی شکست می‌خورند و کارشان سخت می‌شوند. اما به جبران اشتباهشان بر‌می‌آیند. و قدم به قدم به شکستن نفرینی که بر ایران چیره شده نزدیک‌تر می‌شوند. تا جایی که نفرین می‌شکند و نوروز پا به جهان ایرانی می‌گذارد.

ما همراه با اسطوره‌هایمان زندگی می‌کنیم. چه بخواهیم و چه نخواهیم روزمره‌مان با آن‌ها گره خورده. تعریف اسطوره کم‌وبیش برای همه ما مشخص است. سرگذشت یا داستانی که تنه به افسانه می‌زند و از جهان واقعیت فاصله دارد. روایت‌هایی از اشخاص یا رویدادهایی که در یک جامعه حضور دارند و با تاریخ جمعی و تباری آن قوم آمیخته‌اند. اسطوره‌ها ارتباطی مستقیم با هویت ملی هر ملیتی دارند. از این رو برای خودآگاهی بیش‌تر باید آن‌ها را شناخت و به سراغشان رفت. این بازشناسی و بازنمایی می‌تواند به انحای مختلف منجر به تولیدات ادبی شود. که یکی از شاخه‌های آن رمان و داستان است.

 ادبیات فارسی در سال‌های اخیر شاهد بازآفرینی‌های موفقی از اسطوره‌های ایرانی بوده. از آثار آرمان آرین که به نوعی سردمدار این جریان است گرفته تا نیما کهندانی و مریم عزیزی. یکی از آخرین مجموعه‌هایی که دست گذاشته روی اسطوره‌های ایرانی و با استفاده از شخصیت‌های اساطیری یک دنیای وسیع و پرجذبه خلق کرده، هفت جاویدانِ مرجان فولادوند است. سه‌گانه‌یی که داستان پیدایش نوروز را تعریف می‌کند. داستانی که در زمان فرمان‌روایی جمشید، پادشاه پیشدادی ایران‌زمین، می‌گذرد.

مرجان فولادوند دانش‌آموخته ادبیات فارسی‌ در مقطع دکتراست و پژوهش‌های ارزنده‌ای در حوزه اساطیر ایران انجام داده. جوایزی که در حوزه داستان‌نویسی گرفته و سابقه تدریسش در دانشگاه‌های معتبر وزن کتاب را از لحاظ غنای محتوایی بالا می‌برد و به مخاطب نوید خواندن یک اثر لذت‌بخش را می‌دهد.

دنیای هفت جاویدان با تباهی آغاز می‌شود. از آسمان خاکستر می‌بارد و از زمین مار می‌جوشد. خورشید در کنج آسمان ایستاده. نه غروب می‌کند و نه طلوعی در پی دارد. برای همین حساب زمان از دست همه دررفته. جام جهان‌نمای جمشید ایزدچهر خاموش شده و فره ایزدی از او گریخته. مردم پادشاهشان را دلیل این تباهی و ویرانی می‌دانند و جمشید مردم و خیانت آن‌ها را مقصر اوج گرفتن اهریمن و سایه‌های مرد ماردوش تلقی می‌کند.

در فصل‌های ابتدایی جلد اول کتاب با یک ایران‌شهر نیمه‌ویران، قحطی‌زده، بیمار و رو به مرگ طرفیم. ایران‌شهری که روزنه امیدی ندارد و هیچ مفری پیدا نمی‌کند. پادشاه از شدت غم نیمه‌دیوانه شده و اطرافیانش را به چاه فراموشان می‌اندازد. سیاه‌چاله‌ای که هیچ‌کس حق بردن نام دربندانش را ندارد، تا با پاک‌شدن نامشان از صفحه گیتی محو شوند. و مردم هم کینه شاه ایزدنشانشان را به دل گرفته‌اند و چندباری قصد جان او را کرده‌اند.

در ابتدا جمشید با پیداشدن علائم اولیه‌ این نفرین سیاه، لشکرهای زیادی به چهارگوشه‌ سرزمین فرستاد تا با آن مقابله کند. اما هیچ سپاهی برنگشت. این‌گونه بود که کار به جایی رسید که پایداری ایران‌شهر و پادشاه و مردمانش به مویی بند بود. اما در اوج تباهی داستان، آن‌جا که همه ناامید شده‌اند، کورسوی امید جوانه می‌زند. آن‌جایی که شب به تیره‌ترین دقایق خودش می‌رسد، طلیعه سحر پیش چشم می‌آید. جام جمی که خاموش شده بود به یک‌باره تصاویری اشاره‌وار را به پادشاه نشان می‌دهد که ردی از رستگاری در خود دارد. و این تصاویر سرآغاز سفر جمشید است برای رهایی از دست نفرینی که او و سرزمینش دچارش شده‌اند. جام جهان‌نما همواره نشانه‌های پیروزی را عیان می‌کند. برای همین جمشید آن نشانه‌ها را به فال نیک گرفت و رهسپار جستنشان شد. این‌جا نقطه‌ عطف کتاب است. نقطه‌ای که هفت جاویدان را از آثار دیگر متمایز می‌کند.

تصاویری که جام به جمشید نشان داد، سرآغاز هفت مرحله‌ دشوار است که پادشاه ناگزیر است برای رسیدن به رستگاری به آن‌ها تن دهد و از آن‌ها درگذرد. هفت‌خوان جمشید. اما این تمام ماجرا نیست. نوآوری مرجان فولادوند این‌جا رخ می‌نماید. در این رمان برای نخستین بار در ادبیات حماسی مردم نیز هفت‌خوان دارند. آن‌ها هم باید با تاریکی‌های خویش رودررو شوند و از آن عبور کنند. پیروزی آن‌ها در هر مرحله لازمه پیروزی جمشید در آزمون خود است و موفقیت جمشید نیز کلید گذر مردم از گردنه‌های مهیبشان است.

در واقع در هفت جاویدان، بار نجات و رستگاری قوم تنها بر دوش یک قهرمان نیست. داستان هفت جاویدان داستان ایران است. روایتی از زنده‌ماندن ما. حضور مردم حضوری سرنوشت‌ساز است. رسماً سرانجامشان را خود با دستان خود رقم می‌زنند. چگونگی‌اش هم جالب است. محتوای هفت‌خوان جمشید را با توجه به سابقه تاریخی وجود داشتن هفت‌خوان در اسطوره‌ها و ادبیاتمان می‌توان حدس زد. در هر مرحله ممکن است با دیو بیرون و دیو درون رودررو شود تا روح و جسمش را از آلودگی‌ها پیراسته کند. که همین هم هست. وقتی مرحله به مرحله با کتاب و ماجراهایش پیش می‌رویم جز این را نمی‌بینیم.

اما هفت‌خوان مردم چه؟ آن‌ها باید چه کنند تا از پلشتی‌هایشان گذر کنند و به تهذیب برسند؟ این‌جاست که هنر نویسنده در خلق حماسه رو می‌شود. هفت‌خوان مردم از شک شروع می‌شود. شک بین ماندن و رفتن. یک دوراهی تردیدآمیز. و رسالتشان؟ این که پای انتخابشان بایستند. چه آن‌ها که زندگی را بیرون از مرزهای ایران‌شهر جست‌وجو می‌کنند و چه آن‌ها که در پایتخت ماندند تا شاید موفق شوند کاری کنند؛ هر دو گروه باید تمام توانشان را پای هدفشان بگذارند. تا مرحله به مرحله به نور نهایی نزدیک‌تر شوند.

در هفت جاویدان، همراه با مردم و جمشید، یک‌‌به‌یک از خوان‌های گوناگون عبور می‌کنیم. می‌بینیم که هرکدام گاهی شکست می‌خورند و کارشان سخت می‌شوند. اما به جبران اشتباهشان بر‌می‌آیند. و قدم به قدم به شکستن نفرینی که بر ایران چیره شده نزدیک‌تر می‌شوند. تا جایی که نفرین می‌شکند و نوروز پا به جهان ایرانی می‌گذارد.

ذکر چند نکته در مورد کتاب را ضروری می‌دانم. ممکن است قسمت‌هایی از داستان با خواندن این بخش‌ها لو برود. پس اگر به افشا شدن قصه علاقه‌ای ندارید نخوانید.

به طور کلی وقتی داستانی پادآرمان‌شهری می‌خوانیم، باید به عنوان مخاطب و کسی که با آن جهان تازه نسبتی ندارد، بتوانیم قوانین و سرگذشتش را در خلال داستان متوجه شویم. اگر نویسنده نتواند مخاطب را به درستی قانع کند، یا یا دنیایی که ساخته آشنا سازد و یا دلایل توجیه‌‌کننده‌ای برای قوانین دنیایش بیاورد، نتوانسته جهان جدیدش را به درستی خلق کند. در هفت جاویدان، با این که به زعم من اثر محترمی‌ست، با این مشکل مواجهیم.

به نظرم جهان‌سازی نویسنده در این اثر کامل نشده. دنیایی که مرجان فولادوند در هفت جاویدان ساخته، ظرفیت گستردگی بالقوه‌ای دارد که به ظهور نرسیده. تقریبا نود درصد اتفاقات کتاب داخل کاخ شاهی می‌افتد. در حالی که آن بیرون ما می‌توانیم یک ایران، یا حتی یک جهان، روایت و خرده‌روایت و شخصیت داشته باشیم. این چنین جهان داستانی‌ ایرانی در کتاب پتش خوآرگر آرمان آرین به تکامل رسیده. نسخه‌های جهانی‌اش هم که فراوان است. از بازی تاج و تخت گرفته تا تلماسه. که تازگی‌ها روی بورس است. اگر بخواهیم این نکته را بسط بدهیم و به صورت موردی در کتاب بررسی کنیم می‌توانیم به چند ماجرا که پی گرفته نشد اشاره کنیم. یکی ماجرای مهاجرینی که از پایتخت کوچ کردند. هرچند جسته و گریخته از آن‌ها مطالبی می‌شنیدیم، اما آخر هم نفهمیدیم به کجا رفتند و چه دیدند. در جایی از کتاب معلوم نشد که نفرینی که بر سر پایتخت‌نشینان آمده، آیا برای تمام ایران‌شهر است؟ آیا برای تمام جهان است؟ اگر آری پس بقیه ایران چه شدند؟ و اگر نه، چرا؟ حتی روایت شهر که به‌عنوان تنها روایت فرعی داستان تعریف می‌شد هم به درستی شرح داده نشد.

مثلا در همین راستا و در آخر داستان، ارنواز، یکی از دختران جمشید، که از ایران‌شهر رفته بود به ایران بازگشت. با همسر انیرانی‌اش. که زبان پارسی هم نمی‌دانست. در حالی که مشخص نشد که ارنواز در تمام این سال‌ها کجا رفته و چه دیده و چه کشیده.

مسئله بعدی مسئله حیوانات است. نویسنده باید برای نابودی حیوانات و گیاهان هم جواب درخوری می‌داد که بتواند گره‌ها و سوالات این جهان تازه را برای مخاطب بگشاید. اما به این نکته هم به‌درستی پرداخته نشد.

نکته آخر این نوشته هم این است: عدم تطابق زمانی اتفاقاتی که بر جمشید می‌افتاد و اتفاقاتی که اهالی کاخ از سر می‌گذراندند. از آن‌جا که در آخر داستان این دو خط روایی به هم رسید، باید برایش چاره‌اندیشی صحیح‌تری می‌شد. جمشید بعد از چندین روز به غار روان رسید. و از آن‌جا به بعد ماجراهایی را از سر گذراند که درازایشان یک روز یا یک نصفه‌روز بود. اما هم‌زمان در کاخ چندین ماه گذر زمانی داشتیم و این ماجرا با توجه به به‌هم‌رسیدن این دو خط داستانی دارای تناقض است. حداقل در ظاهر.

در کل آیا خواندن هفت جاویدان را توصیه می‌کنم یا نه؟ صد البته که آری. بدون شک با یک داستان خوب ایرانی مواجهیم. داستانی که با اسطوره‌های ما آمیخته شده. و برای برخی از آن‌ها سرگذشتی بدیع و تازه خلق کرده.

 

عنوان: هفت جاویدان/ پدیدآور: مرجان فولادوند/ انتشارات: هوپا/ تعداد صفحات: 700/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید