روایتی از خشم و اهمیت گفت‌وگو کردن

بی‌بال پریدن

14 اسفند 1401

سال‌های زیادی است که نویسندگان کودک و نوجوان در کتاب‌هایشان موضوع سوگ را به میان آورده‌اند. آنها با دغدغه مواجهه کودکان با موضوع مرگ، این پدیده را به طرق مختلف بیان کرده‌اند.

موضوعی که با وجود تکراری بودنش، همچنان مخاطب خودش را دارد.

این بار نویسنده ایرانی، فرزانه رحمانی در کتاب مادرم زاغچه به این موضوع پرداخته است. اما نه برای کودکان که برای رده سنی نوجوان. برای همین است که رحمانی اگرچه موضوعی تکراری را انتخاب کرده، اما مدل روایت را به‌صورتی کاملا ناب شروع و پیش برده است.

برای خواندن یا نخواندن کتاب مادرم زاغچه، فقط کافی است کتاب را باز کنید و پاراگراف اول از صفحه اول کتاب را بخوانید. بعد از خواندن این پاراگراف است که می‌توانید تصمیم بگیرید باید ادامه دهید یا نه، چراکه همین پاراگراف تا حدودی پیرنگ داستان را مشخص می‌کند: دختر نوجوانی که درگیر سوگ با مادرش است اما مادرش با مرگ طبیعی از دنیا نرفته است! همین یک پاراگراف ابتدایی چنان مخاطب را شوکه می‌کند که کمتر کسی می‌تواند بعد از خواندنش، کتاب را زمین بگذارد. رحمانی کارش را خوب شروع کرده است. قلاب را به گردن مخاطب می‌اندازد و او را تا پایان داستان می‌برد. هرچند شاید در اواسط داستان با حواشی کلیشه‌ای روبه‌رو شویم اما روایت، روایتی ناب است. حداقل در داستان‌های ایرانی.

مادرم زاغچه به وجوه دیگر زندگی یک نوجوان هم اشاره می‌کند. شباهنگ بعد از مرگ مادرش، خشم خودش را از نبود مادر، به سمت پدرش و گاهی خودش می‌برد. او حتی قبل از این حادثه هم در دل، پدرش را مقصر همه‌چیز می‌دانست. همچنین نجواهایی که او با خود در مورد پدرش دارد، بدبینی‌هایی که به رابطه‌ او با دیگر خانم‌ها دارد و دعواهای گاه و بی‌گاهش با او نشان از خشم نهفته‌ای دارد که خود شباهنگ هم از آن مطلع نیست. «وقت‌هایی که که بابا نبود، خانه روشن‌تر بود، دل‌بازتر. از تمام خط‌کشی‌هایش بدم می‌آمد. به‌خاطر کارهای او بود که مامان به این روز افتاده بود.»

دقیقا نکته مهم دیگر کتاب همین است. اینکه شباهنگ به‌جای گفت‌وگو فقط در ذهن خودش زندگی می‌کند. او از احساساتش خبر ندارد و تنها عایدی‌ای که دارد آزار خود از انباشت این احساسات است. این خصیصه شباهنگ یکی از خصایص رایج در نوجوانان است. نوجوانانی که از درونیات خود صحبت نمی‌کنند، از احساسات هرچند ناپایدار خود خبر ندارند و کسی را شریک لحظه‌های ناگواری که تجربه می‌کنند، نمی‌کنند. شباهنگ هم از این دسته مستثنا نیست. اما در اواسط داستان ما با شخصیت دیگری مواجه می‌شویم. شخصیتی که رحمانی هوشمندانه وارد داستان می‌کند تا مخاطب به ضرورت وجود «مشاور» خوب در زندگی‌اش پی ببرد. نویسنده با مطرح کردن این موضوع، خواننده هوشمند را به این فکر می‌اندازد که اگر مادر شباهنگ هم مشاور یا آدم امنی داشت که با او صحبت کند، شاید الان زنده بود. سکوت مادر حتی برای شباهنگ هم ناخوشایند بود: «وقتی مامان این همه ساکت می‌شد، خانه تاریک‌تر می‌شد.»

تلنبار شدن خشم و اندوه، برای هرکسی و در هر سنی می‌تواند آسیب‌زا باشد. مخصوصا در سنین نوجوانی. برای همین است که فرزانه رحمانی نخواسته است ضرورت وجود گفت‌وگو را در قالبی مستقیم به خواننده نوجوان القا کند. او در روایتی که از سوگ نشات می‌گیرد، دلسوزانه به مخاطب نوجوانش گفته است که «صحبت کردن از احساسات» کاری بیهوده و شرم‌آور نیست. بلکه مسکوت ماندن احساسات ناخوشایندمان منجر به آسیب‌های جبران ناپذیری می‌شود. شباهنگ احساسات ناخوشایندی را با خودش حمل می‌کند. احساساتی که هرکسی در مواجهه با سوگ آن را تجربه می‌کند. «غم»، «خشم» و «مقصر دانستن خود و دیگری» در جریان این مرگ. این‌ها احساساتی هستند که در شباهنگ به‌صورتی نوسانی تجربه می‌شوند. اما آن‌چه باعث می‌شود هرروز این احساسات زیاد شوند و تسکین نشوند، حرف نزدن از آن‌هاست.

رحمانی در مصاحبه‌ای در مورد مادرم زاغچه، گفته است: «این کتاب به منظور آشنایی کودکان و نوجوانان با موضوعاتی چون ارزش‌های زندگی، اهمیت خانواده و مشاوره و درک آنان از فقدان برای گروه سنی ١٢ سال به بالا منتشر تألیف و منتشر شده است.«

 

عنوان: مادرم زاغچه/ پدیدآور: فرزانه رحمانی/ انتشارات:طوطی (فاطمی)/ تعداد صفحات: 164/ چاپ:  اول/ رده سنی: +12.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید