این کتاب انباشته از بوی مرگ است

تانگوی مرگ

21 آذر 1400

اگر مرگ به کالبد در می‌آمد و تجسم می‌یافت، در نگاه شما چگونه بود؟ «توماس مان» در کتاب «مرگ در ونیز»، مرگ را در شمایل نوجوان زیبای چهارده‌ساله‌ای وصف می‌کند که موهایی طلایی و چهره‌ای مغرور دارد.

توماس مان در کتاب، داستان نویسنده مسن دست از کار شسته‌ای را روایت می‌کند که برای استراحت به ونیز سفر کرده و در آنجا شیفته پسر نوجوانی به نام «تاچیو» می‌شود که به همراه خانواده‌اش در همان هتلی که او به سر می‌بَرد اقامت دارد. او به آن پسر دل می‌بندد بی‌آنکه حتی گفت‌وگویی میان آن‌ها رقم بخورد. در نتیجه این مفتون شدن، آقای نویسنده، که «گوستاو فُن آشنباخ» نام دارد، به دگرگونی‌ای در روح خود دچار می‌‌شود و بر دوراهی اخلاق و عاطفه (شهوت) قرار می‌گیرد.

روزهایی که آشنباخ در ونیز به سر می‌برد به تعقیب پسر و خیره شدن به او می‌گذرانَد. در یکی از همین روزها آشنباخ با مشاهده افرادی که شهر را ضدعفونی می‌کنند به شیوع بیماری وبا در ونیز پی می‌برد. از آنجایی که گسترش این خبر به نفع آن شهر توریستی نیست، این کار در خفا صورت می‌گیرد. حال آشنباخ باید میان ماندن در اتاقش و دوری از احتمال ابتلا به وبا، و بیرون رفتن مکرر از هتل برای دیدن «تاچیو» یکی را برگزیند. او باید میان حفظ جان و به استقبال مرگ رفتن دست به انتخاب بزند.

توماس مان نویسنده آلمانی این اثر، که آن را در سال ۱۹۱۲ یک سال بعد از سفرش به ونیز منتشر کرد، فرجام شخصیت اصلی داستانش را در همان عنوان کتاب آشکار می‌کند. در واقع او با این کار نشان می‌دهد از افشا شدن پایان داستانش ابایی ندارد و مسیر رسیدن به این فرجام را قابل توجه‌تر از پایان آن می‌داند.

اما حرف زدن از آثار مان مستلزم شناخت زمانه‌ زیست اوست.

تاریخی که توماس مان در آن زندگی می‌کرد، تاریخ پر التهاب جنگ‌های جهانی بود. دنیای ادبیات در آن سال‌ها متاثر از فضای ملتهب دو جنگ جهانی، تولد مکاتب و سبک‌های مختلف ادبی را به خود می‌دید. پیش از جنگ جهانی اول و در اواخر قرن نوزده نیز رئالیسم و ناتورالیسم و امپرسیونیسم و سمبولیسم از تأثیرگذارترین جریان‌های ادبی جهان به شمار می‌رفتند.

توماس مان را نمی‌توان پیرو تنها یکی از مکاتب دانست و نمی‌توان به جد و جرأت معترف شد که آثارش در زمره یکی از این مکتب‌های ادبی جای می‌گیرد. اثر معروف او، «بودنبروک‌ها؛ زوال یک خاندان»، ترکیبی استادانه از رئالیسم و ناتورالیسم و سمبولیسم است.

«مرگ در ونیز» هم از این قاعده مستثنی نیست. مان در این اثر به سطح ایده‌آلی از ناتورالیسم دست می‌یابد که گویی بیشتر یا کمتر از این حد غیرقابل تصور است. علاوه بر این، چنان واقع‌گرایانه به توصیف می‌پردازد که رئالیسم داستانش به رئالیسم تولستوی و دیگر استادان واقع‌گرایی پهلو می‌زند. البته این‌ها همه در بستری نمادگرایانه یا سمبولیک رخ می‌دهد. نمادهایی که مان خلق می‌کند در اثر فریاد نمی‌زنند و آنچنان در دل واقع‌گرایی داستان حل می‌شوند که در بادی امر به چشم نمی‌آیند.

سفر اتفاقی آشنباخ به ونیز رویایی و زیبا، که همواره در آثار نویسندگانی چون «پروست» نماد آرمانشهر بوده‌است، نماد سفر مرگ است.

آشنباخ پیش از انتخاب ونیز در جزیره‌ای ساکن می‌شود اما در آنجا قرار ندارد و آرام نمی‌گیرد. از این رو ونیز را بر می‌گزیند. او ونیز را رویایی و نامعمول و بی‌مانند می‌داند. و نه تنها او که دیگر شخصیت‌های کتاب نیز این شهر را اعجاب‌انگیز می‌دانند. چنانچه از زبان ملوان کشتی ایتالیایی کهنه‌ای خطاب به آشنباخ می‌خوانیم: «به سلامتی مقصد خوبی برای خودتان در نظر گرفته‌اید. ونیز! چه شهر زیبایی! و چه جاذبه‌ای برای اشخاص تحصیل کرده دارد. هم جاذبه زیبایی‌های گذشته. هم جاذبه زیبایی‌های کنونی‌اش! جاذبه بی‌چون و چرا!»

و اینگونه سفر مرگ برای آشنباخ آغاز می‌شود. سفری که گویی در نتیجه همدستی ابر و باد و مه و خورشید و فلک رخ می‌دهد. احوالات شخصی آشنباخ و تعریف و تمجیدهای ملوان مرموز داستان از ونیز، او را به سمت این سفر می‌کشاند. او در این شهر رویایی وَبازده دل در گرو مرگ می‌‌دهد و آنچنان که خود می‌خواهد، سفرش بی‌بازگشت می‌شود. در این سفر تاچیوی زیبا، که اساطیری و فرازمینی نیست، به نماد مرگ بدل می‌شود. مرگی که توماس مان در همان عنوان کتاب خبرش را به مخاطب می‌دهد.

عنوان کتاب را هم اگر نادیده بگیریم، فضاسازی کتاب از بوی مرگ انباشته است. توماس مان در فضاسازی به سیاق امپرسیونیست‌ها عمل کرده. اگرچه بیشتر کاربرد امپرسیونیسم در نقاشی است؛ در ادبیات نیز می‌توان از آن بهره جست. و این از راه ترکیب امپرسیونیسم و دیگر سبک‌های ادبی محقق می‌شود که توماس مان در این امر چیره‌دست بود. به همین منوال، ترکیب امپرسیونیسم و سمبولیسم در «مرگ در ونیز» منجر به خلق فضاسازی بی‌نظیری شده‌است. کلمات در این فضا سازی نقشی کلیدی برعهده دارند. برگزیدن واژه‌ها در جهت هدفی مشخص و به‌خدمت‌گرفتن هدفمند کلمه و توصیف، فضای خاصی را برای کتاب خلق می‌کند. مثلا استفاده از کلماتی چون تابوت و مرگ و تشییع و عزا، برای توصیف قایقی که آشنباخ سوارش می‌شود، در ترسیم فضای مرگ‌اندود رمان نقش مهمی ایفا می‌کند.

«مرگ در ونیز» ورای ترکیب سبک‌های ادبی و مهارت خاص نویسنده‌اش و در پس استعار‌ه‌ها و تمثیل‌ها و توصیف‌ها از اخلاق حرف می‌زند. «ماریو بارگاس یوسا» در کتاب «به تماشای دوزخ» درباره این اثر می‌گوید: «این داستان حتی برای دقیق‌ترین خوانندگان رمز و رازی در خود نهفته دارد. چیزی تیره و خشن، کم‌وبیش ناپسندیده که در وجود قهرمان داستان می‌یابیم و در عین حال می‌تواند تجربه مشترک بشر باشد: اشتیاقی پنهانی که به‌ناگاه پدیدار می‌شود و ما را می‌ترساند، چرا که فکر می‌کردیم برای همیشه از وجودمان رانده شده، یا در اثر فرهنگ یا ایمان و اخلاقی عمومی یا صرفاً در نتیجه نیاز ما به زیستن در جامعه. ماجرای گوستاو فُن آشنباخ نشان می‌دهد که حتی این نمونه‌های پاکیزه شهروندان سلیم که ظاهراً انضباط عقلانی و اخلاقی‌شان نیروهای ویرانگر شخصیتشان را رام کرده، ممکن است هر لحظه در برابر وسوسه دوزخ تسلیم بشوند.»

آشنباخی که در همان ابتدای کتاب با لقب اشرافی «فن» به مخاطب معرفی می‌شود؛ نماد نویسنده‌ای است که از دنیا رو گردانده و نسبت به تمام تحولات اجتماعی اطرافش بی‌تفاوت است. او نماینده نسلی از نویسندگان است که هنر را در تضاد با زندگی می‌دانستند و چشم‌انداز آثارشان نه زندگی که مرگ و ابدیت بود. آن‌ها هنر را نه برای زندگی که تنها برای هنر می‌خواستند. توماس مان با آفرینش آشنباخ، نویسنده‌ای از طبقه بورژوا را به تصویر می‌کشد که در دنیای قراردادهای بورژوایی خود اسیر شده‌ و اخلاق بورژوایی‌اش چیزی نبوده است جز نقابی بر غرایز سرکوب‌شده او. اخلاقی که محکوم به زوال و مرگ است.

 

عنوان: مرگ در ونیز/ پدیدآور: توماس مان؛ مترجم: حسن نکوروح/ انتشارات: نگاه/ تعداد صفحات: 159/ نوبت چاپ: دوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید