این کتاب روایت زندگی زهره فرهادی دختر پانزده ساله خرمشهری در سالهای جنگ است. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در سن خیلی کم امدادگری آموخت و در جهاد کشاورزی مشغول به فعالیت شد. جنگ که آغاز شد، همان روز اول بعد از آنکه مطمئن شد مدرسه تعطیل است، مستقیم به مسجد رفت تا بتواند برای دفاع از شهرش کاری انجام دهد و بعد چون نگران بود خانواده مانع از حضورش در درگیریها باشند، دیگر به خانه بازنگشت.
یک دختر نوجوان که تا آن روز هیچ مسئولیتی نداشت اما حالا در میدان جنگ است و هر روز شاهد صحنههایی است که همسن و سالانش در نقاط دیگر کشور هیچ تصوری از آنها ندارند. زهره در آخرین روزهای قبل از سقوط خرمشهر مجروح میشود، مدتی را به اجبار در تهران میگذراند اما با وجود آسیب شدید پا به آبادان بر میگردد و در بیمارستان به عنوان امدادگر فعالیت میکند.
کتاب به جز فصلهایی که مربوط به قبل از جنگ است، خوشخوان است و خواننده را با خود همراه میکند. آنچه که به صورت پیش فرض در ذهن مخاطبان کتابهای دفاع مقدس وجود دارد این است که اگر دختری در آن سن و سال اسلحه دست گرفته و از خاکش دفاع کرده است، حتما در خانوادهای بسیار مذهبی و پایبند به اصول و آرمانهای انقلاب اسلامی پرورش یافته است، اما زهره فرهادی این کلیشه را از بین میبرد. خانواده او نه تنها در صف اول مبارزات علیه شاه نبودند، بلکه حتی مخالف حضور برادر بزرگتر زهره، محمدرضا، هم بودند. آنها قلبا شاه را دوست داشتند و طبق گفته راوی هیچ سختگیری و فشاری نسبت به انجام فرایض دینی نداشتند. حتی بعد از پیروزی انقلاب هم پدر و مادرش ـ که البته خیلی زود بر اثر بیماری از دنیا رفت ـ از آن دسته افرادی نبودند که برایشان مهم باشد در جامعه چه میگذرد و سرگرم زندگی خودشان بودند. زهره خود علاقهمند بود تا جور دیگری زندگی کند و مسیرش را پیدا کند.
راوی از کودکیاش روایت میکند تا زمانی که جنگ آغاز میشود. روایتهای او از سالهای ابتدایی جنگ به خصوص آنچه در اولین روزها در خرمشهر گذشته دقیق و با جزئیات است. از سال 61 که او ازدواج میکند و صاحب فرزند میشود، از بیمارستان که در آنجا فعالیت میکرد کمی دور میشود و با دید کلیتری وقایع را تعریف میکند.
برای نسل ما جنگ یک مفهوم دارد. برای کسانی که زمان جنگ بودند اما دور از میدان اصلی نبرد، باز معنای این واژه متفاوت است و درکشان با کسانی که از دست رفتن شهرشان را، کشته شدن عزیزانشان را و نابودی همه آنچه که داشتند را به چشم دیدهاند یکسان نیست. خانواده زهره ثروتمند نبودند اما زندگی خوبی در خرمشهر داشتند. اما مثل سایر همشهریهایشان به یکباره هرچه که داشتند را از دست دادند و اعضای خانواده از هم دور شدند.
در کتابها و اسناد رسمی دفاع مقدس از احساس مردمی که به ناچار خانه و کاشانهشان را ترک کردند و برچسب جنگزدگی بهشان خورد صحبت نمیشود. زهره فرهادی از تجربههای سختی که خانوادههای خوزستانی در شهرهای دیگر کشور داشتهاند گفته است، تجربههایی که مردم تهران و مشهد و رشت و قم درکی از آنها ندارند.
شاید این کتاب بهترین نمونه خاطرات دختران امدادگر و رزمنده در سالهای دفاع مقدس نباشد، اما خواندن هر کدام از این کتابها باعث میشود ما از دریچه راوی که آن روزها را زندگی کرده جنگ را ببینیم و بیشتر با حقایق آشنا شویم.
عنوان: چراغهای روشن شهر؛ خاطرات زهره فرهادی/ پدیدآور: فائزه ساسانیخواه/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 543/ نوبت چاپ: دوم (۱۳۹۸).
انتهای پیام/