قبل از این که به کتاب بپردازیم اجازه میخواهم کمی درباره یک رویکرد و شاید بهتر باشد بگویم خصلت فرهنگی ما ایرانیها حرف بزنم. خصلتی که آشناست و نمیخواهم خیلی وقت شما را بگیرم. خصلتی که افراد را پس از مرگشان عزیز و محترم میکند، حالی آنکه در روزگار حیاتشان در تنهایی و گوشه انزوا روزگار میگذراندند ولی پس از مرگ افسانهها دربارهشان ساخته میشود. میرزاده عشقی هم از این قاعده مستثنی نیست و روایاتی مانند خواب دیدن و اینها دربارهاش بسیار در افواه بوده است. در حالی که وقتی میرزادهها زنده هستند کسی از چند و چون زندگی آنها پرسش نمیکند ولی همین که به تیر غیب گرفتار میشوند و چشم روی ناملایمات دنیا میبندند عزیز میشوند!
اما، محمد قائد در کتاب «عشقی؛ سیمای نجیب یک آنارشیست» تلاش کرده این نقاب را از چهره میرزاده کنار بزند و سیمای او را از گرد و غبار زمان بزداید و تصویری شفاف و مبتنی بر واقعیت از او به مخاطبش نشان دهد. میرزادهای که در تشییع جنازهاش جمعیت بسیاری گرد میآیند و او را تا گورستان بدرقه میکنند، در حالی که در زمان زنده بودنش در منتهای فلاکت زندگی کرد و سخن از حق گفت.
ما در این کتاب نه با قدیس روبهرو هستیم نه با شیطان، بلکه با شخصیتی مواجهیم که سفید و سیاههایش او را تبدیل به یک شخصیت خاکستری کرده است، تصمیمهای اشتباه، هیجانات، وطنپرستی، ذوق ادبی و… همه در کنار هم یک شخصیت باورپذیر از او به خواننده نشان میدهد. قائد نه دست به تطهیر زده و نه تخریب! کاری را که در اغلب کتبی که قصد بازخوانی یک چهره و کارنامهاش دارند، شاهدیم، نویسندگان آنها یکجانبه سراغ سوژه خود میروند و مخاطب را از رسیدن به یک تصویر منصفانه و نزدیک به واقعیت محروم میکنند.
کتاب «عشقی» تصویر یک روشنفکر واقعی را به خواننده نشان میدهد، روشنفکری که دلش برای مردم میسوزد و نسبت به سیاسیبازیها معترض است. روشنفکری که البته سفری کوتاه به ترکیه عثمانی کرده و نمی از دریای دنیای پیشرفت و توسعه غرب به دماغش خورده و حالا دنبال این است که همان ترقیات در کشور عقب افتاده و فلکزدهاش اجرا شود، او سادهانگارانه تصور میکند که بر فرض با اجرای اپرای موزیکال میتوان به دروازههای تمدن جدید رسید. تمام این چیزها در کنار هم سیمای عشقی را میسازد و قائد به دقت تلاش کرده این جزئیات را کنار هم قرار دهد تا تصویری که در پایان به دست میآید نه بوی شیفتگی بدهد و نه تنفر! از این منظر باید قائد را یک محقق و نویسنده منصف و البته دقیق بهشمار آورد که توانسته در جهت اجرای عدالت درباره سوژه کتابش گام بردارد و به یکسو غش نکند و تصویری همهجانبهنگر از سوژه کتابش به خوانندهاش نشان دهد. البته این به معنای این نیست که کار قائد در قله کمال ایستاده ولی به هر صورت در مقایسه با بسیاری از آثار از این دست این کتاب یک نمونه موفق است. قائد مانند یک جستجوگر هرچیزی به دستش آمده را در جهت پرسشهایی که برای ترسیم سیمای عشقی طرح کرده به کار میبندد تا نتیجه نهایی، پاسخهایی باشد برای رسیدن به یک واقعیت، واقعیتی که شاید خیلی با حقیقت فاصله داشته باشد ولی اگر گذر زمان را نیز لحاظ کنیم این واقعیت، باورنکردنی نیست.
میرزاده عشقی که قلم تند و تیزی داشته و هیچکسی از آن مصون نبوده آخر کار نیز بر سر همین تیزی قلم خونش به زمین ریخته شد. او توسط عمال و ایادی دستچندم یاور درگاهی (رئیس نظمیه وقت) که از سوی رضاخان دستور داشته تا صدای میرزاده را ساکت کند، در خانهاش به ضرب گلوله کشته شد. سرنوشت غمانگیزی که نمونههای بسیاری از آن را در تاریخ میتوان نشان داد که در انتظار بسیاری از انسانهای آزاده بوده است.
این کتاب در صدد ترسیم سیمای نورانی از میرزاده نبوده، ما با انسانی مواجهیم که در زندگی و نظراتش فراز و فرودهایی داشته و همین سبب میشود، این کتاب در ذهن خواننده کتاب غلوآمیزی به نظر نرسد. هرچند که در بخشهایی به خاطر اصرار مولف بر مستند بودن و البته اثبات نظراتش، روایت کتاب کسلکننده و کُند میشود، ولی در مجموع اثری در خور توجه است، به ویژه برای آنهایی که میخواهند از منظر فرهنگ به تاریخ معاصر نگاه کنند. زاویهای که در نوع خود برای بازخوانی تاریخ جذابیتهایی دارد که میتواند تصویر بهتری از تاریخ به مخاطب ارائه کند.
انتهای پیام/