نویسنده در پایان میگوید که این چیزهایی که در کتاب مطرح کرده را سالها ندیده و بعد که از این فضا بیرون زده چشمهایش حسابی روی آنچه تا امروز گذشته و میگذرد باز شده. سایت نشر هم توضیح داده که ما اینجا با یک نویسنده طرفیم که قرار است با طنز انتقادی حسابی کیفورمان کند.
نویسنده چه چیزی را ندیده و بعد دیده و تصمیم گرفته در یک کتاب به باد انتقادش بگیرد؟ آدم توی صد و شصت و هفت صفحه میتواند همه واژههای تولید شده تا به امروز زبان فارسی را جا بدهد و صفر تا صد یک موضوع را شخم بزند.
ما اینجا در صفر چه چیزی داریم؟ یک فهرست خوب. یک فهرست خوب گولزنک که نوید یک دل و روده بیرون ریختن حسابی را میدهد. بخش اول بهبه. چه نثر روانی. نویسنده شوخیهایی میکند، هرچند بیمزه ولی نثرش را گریس میزند و یخ آدم را باز میکند. بخش دوم همینطور و میرسیم به بخش سوم. آدم خیلی زود میبیند که خبری از اتفاق تازهای نیست و شوخیها هم از فرط تکرار دیگر دلچسب نیستند. تنها چیز تازهای که دیده میشود واژههایی است از سیستم استارتآپی که در مواجهه با همه اینها، نویسنده عملکردش یکیست و این تابع ثابت ایجاد شده از غرها و شوخیهای بیمزه آدم را به این شک میاندازد که نکند معنای واژهها را به درستی نفهمیده؟
با تخفیف بسیار میگویم که از اواسط کتاب دیگر هیچ چیز جدیدی ارائه نمیشود و بعد از اتمام کتاب آدم هیچ تصویر درستی از فضای استارتآپی ندارد، جز اینکه میداند اینجا آدمهایی هستند که اصرار دارند از اصطلاحات انگلیسی استفاده کنند و دلشان را به چیزهای کوچک خوش کنند و حداقل در ظاهر هدفمند باشند. که هیچ کدام از اینها فینفسه مشکلی ندارند و در دیگر فضاها هم همین شکل است. مثلا نویسنده توی داروخانه نمیگوید استامینوفن میخواهد؟ یا برای اسامی و اصطلاحات علم پزشکی زبان فارسی خودش را دارد؟ به آسانسور میگوید بالابر؟ همه ما توی تحریریه، توی مدرسه برای همکارانمان جشن تولد نمیگیریم؟ نویسنده میگوید این جشنها خسته کننده است. تولد گرفتن ماهانه خسته کننده است؟ به جز کیک و چای خوردن مگر کار دیگری هم میشود توی تولدها آن هم توی یک اداره کرد که آدم بخواهد سرش غر بزند؟ هدفمند بودن در ظاهر مشکلی دارد؟ خیر.
اینجا نه تنها تصویر درستی ارائه نمیشود، حتی به خواننده اجازه نمیدهد ذرهای برای این حوزه و آدمهایش ارزش قائل بشود در صورتی که آدمهای زیادی وجود دارند که کارمند ساده یک استارتآپ ساده هستند و خوب کار میکنند و خروجی خوبی هم دارند.
در قسمت صد هم که بخش پایان کتاب است و بهترین بخش کتاب، نویسنده ادعا میکند، حالا که بیرون زده بهتر میبیند آنجا چه اتفاقهایی دارد میافتد که این یکی از عجیبترین ادعاهایی است که من تا به امروز شنیدم. آن هم از سمت کسی که توی هر بخش داشته مصاحبه میکرده و برای مدت کمی هم که شده از کارش فاصله گرفته. چه طور ممکن است آدم این دید سطحی و حداقلی که در این صد و شصت و هفت صفحه گفته شده را از یک شغلی که درش فعالیت میکند، نبیند و نیاز داشته باشد بیرون بیاید و… . نویسنده میگوید وقتی بیرون آمده، برگشته سراغ کار ویرایش و دبیری کتاب. کتابهایی که خوانندهاش من هستم. امیدوارم دیگر تصمیمی به چاپ کتاب آن هم در این حجم نداشته باشد و خاطرات دم دستیاش را نگه دارد برای همان دورهمی دوستانه که احتمالا بهتر از اینها قضاوتش میکنند.
عنوان: استیو جابز غلط کرد با تو/ پدیدآور: آزاده رحیمی/ انتشارات: اطراف/ تعداد صفحات: ۱۶۸/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/