اما حالا که داستان مادربزرگم را برایتان گفتم، بیایید تا از زهره شعبانی هم برایتان بگویم. زهره شعبانی نویسنده کتاب «اسم شوهر من تهران است» را میگویم. نویسندهای که از وقتی کتابش را دست گرفتم عجیب یاد داستانهای مادربزرگ و موانع رسیدن به اهداف و خواستههایش افتادم.
کتاب «اسم شوهر من تهران است» شامل نه داستان از زنهایی است که هر کدامشان به نوعی درگیر چالشها و موانع جامعه مردسالار میشوند و بنا به شرایط و توان خودشان برای گذشتن از این موانع تمام تلاششان را میکنند. هر داستان، دقایقی از زندگی زنانی است که جنگیدهاند، خسته شدهاند، کم آوردهاند، رسیدهاند، عقبنشینی کردهاند و مهمتر از هر چیز با همه مشکلاتشان زندگی کردهاند.
من با خواندن هر داستان، چقدر یاد خاطرات نازخاتونم میافتم. خاطراتی که روزهای سیاه و سختی را گذرانده است تا اکنون ملکه خانه آرزوهایش شده است.
کتاب «اسم شوهر من تهران است» از آن کتابهایی است که مادربزرگ بعد از خواندنش چند جلد از آن را خریداری کرده و معتقد است که هر زنی برای فراغت چندساعتی از روزمرگیها نیاز است که آن را بخواند. کتابی با روایتی ساده، ملموس و خوشخوان.
«پیچ رادیو را میچرخانم و بیهدف میپیچانم. بعد از پارازیتهای زیاد که پدر حتی آنها را هم فهمید، موسیقی به گوش میرسد. موسیقی مرا میبرد به روزهای دور. اولین روزهایم در تهران. تاکسی که مرا از ترمینال تا دانشگاه رساند، در تمام مسیر روی موج رادیو پیام بود. قرار نبود به تهران بیایم. جواب دانشگاه که آمد، به مادرم گفتم حتما اشتباه کامپیوتری شده است. شکایت مادر به سازمان سنجش هم بیجواب ماند. مادر داشت از رؤیاهایش دورتر میشد. وقتی دید تصمیمم برای رفتن به تهران جدی است، دست به دامن پدر شد. پدر بعد از تصادف وانت خانهنشین شده بود. بدون وانت حوصله هیچ کاری را نداشت. در تمام مدتی که مادر داشت به پدر میگفت تنها دخترشان در شهر غریب آواره میشود و ماندن در تهران برای دخترش بدنامی میآورد و جواب خواستگاری محسن پسر خواهرش را، که نمیتواند چهار سال صبر کند چه بدهد پدر داشت به آواز نامفهومی با صدای طبل و فریاد مردان گوش میداد. مادر وقتی دید پدر زل زده به چروکهای ملحفه سفیدی که روی پاهایش انداخته، رادیو را از دستش گرفت و خاموش کرد. پدر را نگاه کردم. هنوز صدای طبل و آواز در چشمان پدر ادامه داشت و گفت بروم تهران، همان ترم اول انتقالیام را به دانشگاه رشت بگیرم. مادر به اندازه یک ترم از رؤیایش دور شد. رؤیای مادر ازدواج من بود. لباس عروسی تنم میکرد و در کنار پسر بچهای که کت و شلوار پوشیده بود میگذاشت و تیک عکس میانداخت. در یک سالگی عروس داییام شدم. در دو سالگی عروس پسر همسایه بودم. در سه سالگی یک بار عروس پسر مستأجرمان شدم و یک بار عروس پسر مهمان همسایه. مادر، من و دامادها را میچسباند به برگههای آلبوم. میخواستم از چسبهای مادر کنده شوم. برای همین برگه انتخاب رشته را که مشاوره تحصیلی با نظارت مادر پر کرده بود، برداشتم…»
عنوان: اسم شوهر من تهران است/ پدیدآور: زهره شعبانی/ انتشارات: مرکز/ تعداد صفحات: 96/ نوبت چاپ: پنجم.
انتهای پیام/