چالشی سخت در دل یک ماجرای تاریخی

داستان سیاوش کُشان

17 آبان 1400

صدای شیون خاموش خفتگان جا مانده در سیاه چاله تاریخ، شهادت از آمدن‌ها و رفتن‌هایی می‌دهد که هیچ کدام قدر سر سوزنی نتوانست ارکان دنیا را تکان دهد. تنها از آن همه برج و بارو قصه‌هایش ماندگار شد که از اعجاز کلمات نمی‌توان گذر کرد.

«خان کوه هزار مسجد» عنوان داستانی است که از تیره داستان‌های تاریخی، خوانده‌ام. داستان از بعد مکان بروز خوبی دارد اما در بعد زمان کمیتش می‌لنگد.

نویسنده اصل را بر این گذاشته است که داستانش را در سخت‌ترین حالت رئالیسم بنویسد و در بیان بعضی حالات حتی صراحت لهجه زیادی به خرج می‌دهد تا حسی که در مخاطب ایجاد می‌کند، بی‌هیچ واسطه‌ای و در کمال واقعیت باشد. او سعی دارد نبرد مهمان‌دوست دامغان، میان ایرانیان به سرکردگی نادرقلب خان افشار با اشرف افغان را با وضوح تصویری بالا نمایش دهد. با این همه قهرمان داستان نه نادرقلی‌خان است که شد نادرشاه افشار و نه اشرف افغان که به خیالش تیغ تیز بر ایران افراشته است.

داستان از خان کوه هزار مسجد است و بکتاش و عالیه‌اش. بکتاشی که می‌خواهد کیخسرو شاهنامه باشد.

نویسنده می‌خواهد تاریخ را با فرهنگ کهن گره بزند و برای این اسطوره‌یابی چه اثری مستحکم‌تر از شاهنامه می‌تواند بیابد. تلفیق داستان اگر با شاهنامه دست می‌داد داستان را چند پله بالاتر می‌برد اما دریغ که شاهنامه گویی با دو دکمه «کپی» و «پیست» به داستان وارد می‌شود بی‌آنکه خون اثر بی‌بدلیل حکیم فردوسی بزرگ در شریان‌های داستان جاری شود و انسجام ایجاد کند. نویسنده یکباره حرکت داستان را متوقف می‌سازد و چند خطی شاهنامه از زبان عالیه بانو مهمانمان می‌کند که هم در لحن متفاوت است و هم در ریتم و دیگر هیچ.

داستان به لحاظ انتخاب سوژه جذابیت‌های زیادی دارد. همین‌طور قلم بیان قصه نیز ضرباهنگ خوبی دارد و مخاطب را به دنبال خود می‌کشاند. بی‌برو برگرد مخاطب پای قصه می‌ماند و می‌نشیند تا بداند سرنوشت کوه‌های هزار مسجد چه می‌شود؟ آیا خان دوباره به خانه برمی‌گردد یا در پی سوبیتای می‌رود که می‌رود؟

جز این خان هزار مسجد در چالشی می‌افتد که میان قوم مادری و انتقام خون پدر باید یکی را انتخاب کند.

در میان داستان، نویسنده خوب اوضاع و احوال نظامی را تصویر می‌کند. چه در سلاح سرد و گرم و چه در آرایش نظامی.

آخر کار قهرمان قصه «خان کوه هزار مسجد»، هست و نیستش را بر سر پیمانی که با خود بسته است می‌بازد و مهم‌تر از همه عالیه‌اش را. عالیه‌ای که وقتی عاشقانه‌هایش را با بکتاش‌خان می خوانیم دوباره زمان از دستمان در می‌رود و حس می‌کنیم همین چند ماه پیش است که بکتاشی بر عالیه‌ای عاشق شده است و همان گونه که گفتم از زبان تاریخی خبری نیست. از داستان تاریخی اگر زبانش را بگیریم دگر چه می‌ماند؟

در داستان‌های تاریخی علاوه بر قصه‌گویی و دراماتیزه کردن اطلاعات تاریخی باید حس و حال تاریخی نیز تولید کرد که اصلی‌ترینش ایجاد توهم زبانی است.

داستان کلمات اضافی ندارد سر راست می‌رود سراغ اصل قصه. منسجم است و خرده روایت‌هایش را چون زنجیر به هم وصل می‌کند و تا نقطه پایان مخاطب را بر سر کتاب می‌نشاند.

نویسنده مکان و جغرافیا را خوب به خدمت داستان درآورده است که خراسان است و رشته کوه سرافراز هزار مسجدش.

«اسم قدیمی این رشته کوه سپد کوه بوده. توی شاهنامه خوندم ایران و توران با همدیگه اینجا جنگیدن. این کوه‌ها رو نگاه کن بهبودخان. سال‌هاست زیر شلاق باد و بارون و برف شبیه به گلدسته و گنبد مسجد شدن. وقتی ازدور بهشون نگاه می‌کنی، انگار هزار مسجد می‌بینی. هزار جایگاه مقدس، هزار مرد و زن جنگجو، هزار بکتاش و عالیه!»

 

عنوان: خان کوه هزار مسجد/ پدیدآور: میلاد حسینی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 136/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید