ما آدمها خیلی وقتها دوربین نگاهمان را تنظیم میکنیم روی آدمهای دیگر. آدمها را میکنیم مرکز توجهمان. آدمهایی که جدای از رنگ پوست و چگونگی شکل و شمایل، کوتاهی و بلندی قد و قامت، دارا بودن یا نبودنشان، چهکاره بودن و چه پستی داشتنشان و… افرادی هستند مثل خودمان. حرفشان مهم میشود، دیدگاهشان مهم میشود، نظرشان مهم میشود، حتی چه پوشیدنشان، چقدر از ما جلوتر بودنشان و چه مدل زندگی کردنشان هم برایمان مهم میشود. آنقدر مهم که تلاش میکنیم خودمان را مثل آنها کنیم. حرفشان ترجیح زندگیمان میشود. نظرشان راهبر زندگیمان میشود. آنقدر که از خود واقعیمان تهی میشویم. من میشود مایی که حتی خودمان هم گاهی خودمان را نمیشناسیم. غافل از اینکه دوربین نگاهمان را اشتباهی سمت آدمها گرفتهایم. آنکه باید از ما راضی باشد آدم نیست، آنکه نگاه و نظرش باید خیلی برایمان مهم باشد آدم نیست، آنکه باید توجهش خیلی برایمان مهم باشد آدم نیست؛ خداست! خدا به عنوان خالق، ما را از هر کس دیگری بیشتر دوست دارد. کاری به حرف آدمها درباره بندههایش ندارد. او نوع نگاهش متفاوت است. همه ما را خیلی دوست دارد؛ هر شکلی که باشیم، حتی با وجود اشتباههایمان ما را دوست دارد و برایش ارزشمندیم. زیرا او خالق و سازنده ماست. خالق مخلوقش را هر جوری که هست دوست دارد.
این حرفهای مستقیم موضوع مجموعه «داستانهای پانچلو» است. داستانهایی که این حرفها را کاملا غیرمستقیم به خوانندهاش منتقل میکند.
داستانهای پانچلو داستان اهالی شهر «وِمیکیها» است. داستان آدمچوبیهای کوچولویی که در شهر ومیکی زندگی میکنند. همه این آدمچوبیها توسط نجاری به نام «ایلای» ساخته شدهاند. «پانچلو» هم یکی از آدمچوبیهای این شهر است. مکس لوکیدو نویسنده این مجموعه از طریق این داستانها خواسته درک درستی از ارزش خویشتن و عزت نفس و نوع نگاه درست را به خوانندههای خود منتقل کند. او با ساختن این دنیای خیالی، شهر و آدمها و نجار خیالی، غیر مستقیم خودشناسی و خداشناسی را با نگاهی درست و دقیق مقابل مخاطب خود قرار میدهد.
مجموعه داستانهای پانچلو ۶ جلد است. هر کدام از این جلدها با وجود تفاوت در موضوع اصلی داستانها، موضوع کلی دارند که عمق بخشیدن به نگاه آدمها درباره حقیقت زندگی و خودشان و خداست.
ــ تو بینظیری
تا الان آدمها به شما و کارها و حرفهایتان برچسب زدهاند؟ کسی بوده که رفتار اشتباهی در شما ببیند و آن را بزرگ کند؟ کسی بوده که خودش را از شما زیباتر بداند؟ یا به خاطر معمولیتر بودنتان یا نقص ظاهری ناخواسته داشتنتان خودش را برتر بداند؟ تا الان آدمها شما و حرفها و کارهایتان را قضاوت کردهاند؟ قضاوتشان به گونهای بوده است که شما را ناراحت کند یا حس بدی به شما دست دهد؛ مثل اینکه لابد بقیه بهتر از من هستند و من خوب نیستم؟ و…
موضوع این سوالات موضوع کتاب «تو بینظیری» است. مکس لوکیدو در این کتاب اعضای شهر ومیکیها را با برچسب زدن به جان هم انداخته است. هر کدام از آدمچوبیها جعبهای دارند که پر از ستاره و دایره است. در شهر راه میروند و طبق نگاه و قضاوت خودشان از هر کس خوششان بیاید به او ستاره میدهند و از هر کدام بدشان بیاید یا کارشان را دوست ندارند به آن دایره میدهند. «پانچلو» هم از این قضاوتها بینصیب نمانده. او با اینکه دوست دارد از دیگران ستاره بگیرد اما به خاطر اشتباهاتش فقط دایره است که به او زده میشود.
او در این میان شخصی را میبیند که نه ستارهای به او چسبیده و نه دایرهای و وقتی چگونگی این اتفاق را از او میپرسد تازه پانچلو به وجود «ایلای» پی میبرد. آن شخص به او میگوید که هر روز به دیدن ایلای میرود. برای همین هیچ برچسبی به او زده نمیشود. در واقع به او میآموزد که او به جای اینکه حرف و قضاوت مردم برایش مهم باشد دل به توجه و حرفهای سازندهاش ایلای بسته است و برای همین درگیر این بازیهای قضاوتی مردم شهر نشده است.
پانچلو وقتی به دیدن ایلای میرود، متوجه میشود که ایلای چقدر او را دوست دارد و چقدر برایش مهم است. در واقع در این جلد مخاطب میآموزد که خداوند به عنوان سازنده و خالق او در هر شرایطی که باشد او را دوست دارد، چون آن بنده هر که باشد متعلق به اوست.
ــ تو برای من عزیزترینی
چشم و همچشمی با آدمها چکار میکند؟ درگیر ظواهر دنیا شدن و فقط به مادیات و بیشتر شدن اموال فکر کردن چه نتیجهای دارد؟ آخر این بدوبدوها آرامش و راحتی و خوشحالی است یا بهم ریختن آرامش و از دست دادن خوشحالی؟
تو برای من عزیزترینی دقیقا به همین موضوع میپردازد. ومیکیها درگیر چشم و همچشمی میشوند. بینشان مسابقه راه میافتد. هر که بیشتر داشته باشد «ومیکی خوب» است و آنکه کمتر دارد یک «ومیکی بیچاره» است. پانچلو هم که همیشه دوست دارد توی چشم باشد و مردم به او نگاه خوبی داشته باشند درگیر این بازی میشود. او مثل باقی ومیکیها برای اینکه بتواند جعبه و توپ بیشتری داشته باشد مجبور است شبانهروز بیوقفه کار کند و مایحتاج ضروری خود را بدهد تا با داشتن وسایل تجملی به چشم مردم بیاید! غافل از اینکه ایلای او و همشهریهایش را برای این بدوبدوهای بیهوده نیافریده است. پانچلو فکر میکند با داشتن زرق و برق بیشتر میتواند شادتر زندگی کند غافل از اینکه شادمانی در بیشتر داشتن نیست بلکه در دوست داشتن داشتههاشت.
ــ ایکاش بینی من هم سبز بود
مکس لوکیدو در کتاب «ایکاش بینی من هم سبز بود» دست گذاشته است روی صنعت «مُد». روی پدیدهای به نام عملهای زیبایی. اشکال این مسئله اینجاست که هیچ پایانی ندارد. امروز یک چیزی مد است و فردا چیز دیگری. گیر افتادن در این چرخه آدم را از طبیعت واقعی خود خارج میکند. همه به هم شباهت پیدا میکنند. بینیهایشان شبیه هم میشود و… .
ومیکیها در ایکاش بینی من هم سبز بود درگیر ظاهر بدن خود میشوند. شخصی رنگ کردن بینی را مد میکند. از آن روز به بعد همه به تکاپو میافتند بینیشان را سبز کنند. آنقدر این اتفاق تکرار میشود که به جای اینکه آدمچوبیهای بینیسبز در اقلیت قرار بگیرند آدمچوبیهای معمولی اقلیت میشوند. پانچلو هم درگیر این صنعت مد میشود و بینیاش را سبز میکند. صنعت مد دستبردار نیست. هر روز چیزی را مد میکند و این چرخه را ادامه میدهد. پانچلو از یک جایی به بعد از خواب غفلت بیدار میشود و متوجه میشود که ایلای اگر میخواست میتوانست همه آنها را شبیه هم درست کند اما به دلیلی آنها را متفاوت خلق کرده است. او همه را آنطور که هستند دوست دارد و همه هر شکلی که باشند در نظر او زیبا و دوستداشتنی هستند.
ــ هدیه مخصوص تو
هر انسانی علاقه و توانمندی مخصوص به خودش را دارد. هر کسی در کاری موفقتر است و آن را بهتر از باقی کارها انجام میدهد. از طرفی همه ما آدمها بعضی روزها نیازمند کمک میشویم. جایی کارمان گیر میکند و پیش نمیرود یا مشکل مالی یا خانوادگی پیدا میکنیم. گاهی که در حال سر و کله زدن با مشکل خود هستیم خداوند فرد یا افرادی را وارد زندگی ما میکند تا از آن طریق با توجه به تواناییهایش به ما کمک کند. «هدیه مخصوص تو» داستانی در این باره است. ایلای به اعضای شهر ومیکیها با توجه به علاقه و تواناییهایشان هدیهای ارسال میکند تا از طریق آنها بتواند مشکل خانوادهای را حل کند.
استفاده درست از استعدادها میتواند همدلی جامعه را بیشتر کند. زیرا در این صورت هر کسی کاری را انجام میدهد که در آن مهارت بیشتری دارد و همین باعث میشود جامعه کارهایش روال بهتری بگیرد.
ــ شگفتانگیزترین هدیه
هر کسی به شکلی با خدا حرف میزند. هر کسی به روش خاصی شکرگزاری میکند. هر آدمی ممکن است مدل نجوا و تشکرش متفاوت باشد. آدمی گاهی اینقدر درگیر خوبیهای خود میشود که فکر میکند بهترین کارها و شکرگزاریها و عبادتها از طرف اوست. مکس لوکیدو که غیر از نویسندگی یک کشیش و مبلغ دینی بوده است در کتاب «شگفتانگیزترین هدیه» به مخاطب میگوید که فارغ از شکرگزاریهای شخصی، دعاها و سرودهای دستهجمعی هم نمونههای درست و بهجایی از شکرگزاری هستند.
اهالی شهر ومیکیها در تدارک روز «سازنده» هستند. هر کدام از آنها میخواهد در این روز بهترین هدیه را به ایلای بدهد. برای همین هر کسی فکر میکند بهترین هدیه متعلق به اوست. حادثهای همه هدیهها را درهم میآمیزد و اتفاقی همه با هم سرودی را تقدیم ایلای میکنند. ایلای هم این اتحاد و با هم شکر گذاشتنشان را متفاوت دوست دارد.
ــ بهتر از همه
نویسنده در این جلد از مجموعه «داستانهای پانچلو» سراغ نژادپرستی رفته. حرف و حدیث برتری قومی و نژادی از گوشه و کنار تاریخ بارها شنیده شده است. بعضی به باور اشتباه فکر میکنند چون از فلان قوم و قبیله یا از بهمان کشور هستند آدمهای بهتر و محترمتری هستند، غافل از اینکه کجایی بودن ملاک برتری نیست. خداوند ملاک برتری آدمها را تقوا میداند. آدمها به اندازهای که خوب و کمک حال دیگران هستند آدمهای بهتری هستند. «بهتر از همه» دقیقا به همین موضوع نژادپرستی میپردازد. روزی شخصی وارد شهر ومیکیها میشود تا اعضای باشگاهی را انتخاب کند. او تکتک آدمچوبیها را برانداز میکند ولی فقط آنهایی را انتخاب میکند که از چوب بهتر و مرغوبتری ساخته شدهاند.
از بعد آن افتخار کردن به از چه جنسی بودن افتخار میشود و ملاک دوستی و همراهی. این وسط چون پانچلو از چوبی به ظاهر نامرغوبتر و شکنندهتر ساخته شده است تنها میماند. پانچلو خیلی ناراحت میشود ولی کاری از دستش برنمیآید. تا اینکه حادثهای پیش میآید که هیچکس جز پانچلو نمیتواند آن را حل کند؛ آن هم فقط به این دلیل که از چوبی مناسب آن کار ساخته شده است.
تمام این شش جلد به صورت نقل نوشته شده است. زبان نویسنده در این مجموعه شیوا و روان است. او مفاهیم عمیقی را لابهلای داستانهای پانچلو به مخاطب خود منتقل میکند. تصاویر کتاب به زیبایی به تصویر کشیده شدهاند و حضورشان در کتاب به زیبایی کتاب افزوده است. این کتاب میتواند مخاطبین دبستان ۹، ۱۰ ساله تا ۹۹ ساله را هم جذب خود کند زیرا آدمها در هر سنی به این نیاز دارند تا بدانند خداوند آنها را در هر شرایطی دوست دارد.
عنوان: داستانهای پانچلو/ پدیدآور: مکس لوکیدو؛ مترجم: لیلا کاشانی وحید/ انتشارات: مهرسا/ تعداد صفحات: ۱۹۹/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/