زندگی کابوسی مردانه است؟

در انتظار پسر انسان

17 آبان 1401

تا به حال شده چند روز بی‌خوابی بکشید؟ حالا چرت‌هایی هم زده باشید میانش، باز فرقی نمی‌کند؛ چشمتان می‌سوزد، حرکات دست و پاتان کند می‌شود، کم‌کم سطح هشیاری‌تان پایین می‌آید. فقط منتظرید در اولین جای ممکن، دراز بکشید و بخوابید تا راحت شوید، ذهنتان متمرکز شود، دنیا را شفاف ببینید، دست‌ها و پاهاتان در اختیار خودتان بشود و اراده و هوشیاری را باز بیابید. وقتی که خوابیدید و سرحال به «زندگی عادی» بازگشتید، از آن دوران به عنوان شرایط استثنایی موقتی یاد خواهید کرد. زمانی خاص که نحوه دیگری از گذران امور را تجربه کرده‌اید. سوختن چشم‌ها، سیال شدن اراده و تمرکز، محو شدن مرزها، در هم رفتن واقعیت عینی و خیالی؛ انگار در عالمی دیگر بوده‌اید و تا درست‌وحسابی نمی‌خوابیدید، پا به این دنیا نمی‌گذاشتید. آن‌چه شما را در زندگی حاضر مستقر می‌کند، هوشیاری و اراده شماست که اجازه ورود به زندگی عادی را می‌دهد.

حالا اگر یکی پیدا شود و بگوید زندگی، همان است که در آن ایام خواب‌آلودگی تجربه کرده‌اید و این واقعیتِ محققِ پیش چشم شما اصل زندگی نیست، شما چه حرفی به او خواهید زد؟ به او خواهید خندید؟

نه، به «هرمان بروخ» نخندید، چون او همه تلاشش را در رمان خواب‌گردها کرده تا همین حرف را بزند؛ خیلی هم جدی گفته. اصلاً شوخی ندارد. می‌خواهد بگوید ما همه خواب‌گردیم، اما متوجه نیستیم. ممکن است یک خواب‌گرد، از بستر برخیزد، این‌سو و آن‌سو برود، با دست‌هایش کارهای مختلفی انجام دهد، اما هوش و حواسش توی خواب جای دیگری است و آنچه درک می‌کند، غیر از آن چیزی است که انجام می‌دهد و زندگی می‌کند. او هم متوجه نمی‌شود که چه می‌کند و خیال برش داشته که جای دیگری است، اما در واقع این‌جاست.

حالا فرض کنید که رابطه واقعیت و زندگی، عکس خواب‌گردی باشد. یعنی این «زندگی عادی»، این که فکر می‌کنیم واقعی‌ست، اصیل است، محل اعمال اراده ماست؛ چیزی نیست جز زاییده توهمات و خیالات ما؛ و زندگی حقیقی، یا باطن زندگی و اصل زندگی، جایی دیگر در جریان است. از کجا می‌توان فهمید که بروخ راست می‌گوید یا نمی‌گوید؟ هیچ راهی نیست. همان‌طور که یک خواب‌گرد نمی‌تواند بر وضع خود واقف شود. جز این که در یک آن، همان زمانی که بیرون بستر است، از خواب بپرد و ببیند که در بستر نیست و جایی دیگر قرار دارد.

در صفحه 324 بروخ توصیف جالبی از اولین باری که «اِش» و خانم هنتین با هم به بستر می‌روند دارد. هنتین که روی خوش به هیچ مردی نشان نمی‌داده، در جریان اتفاقاتی همراه «اش» به پستوی اتاق خویش می‌رود. «داخل پستو، برای آن‌که بتواند تعادل خود را حفظ کند و سر پا بماند، یک لحظه خواب‌گردگونه هوشیار شد. راستی این خود او نبود که «اش» را به آنجا کشانده بود؟» او به ظاهر بیدار بود و می‌فهمید که دارد با «اش» به کجا می‌رود، اما آن را مانند «زندگی روزمره» عادی و طبیعی می‌پنداشت؛ تا این‌که در یک لحظه هوشیار شد، یعنی به نوعی آگاهی ویژه رسید، فهمید که در تمام این مراحل، خودش عامل اصلی بوده در حالی که جور دیگری می‌پنداشته است. بروخ در توصیف این لحظه، از واژه خواب‌گردی استفاده می‌کند. انگار زن در تمام این مدت که به ظاهر بیدار بوده، فی‌الواقع خواب بوده و تازه در آستانه نزدیک شدن به بستر، «واقعاً بیدار» شده و به حقیقت اتفاقی که در شرف رخ دادن است، پی برده.

بروخ در این رمان تصمیم گرفته رفت و آمد بین این دوعالم را نشانِ ما بدهد. می‌خواهد زندگی را به گونه‌ای نمایش بدهد که خودمان بفهمیم خواب هستیم، و هوشیاری از سنخی دیگر است. کار بزرگ او، همین نمایش خواب‌گردی است تا ما مخاطبانی که در حقیقت گرفتار خواب هستیم، یک آن بیدار شویم و اصل زندگی را پیدا بکنیم. همه قدرت نویسندگی بروخ جمع شده برای همین نمایش، تا ما هم بتوانیم در آن حقیقتی که بدان اشاره دارد، سهیم بشویم. برای همین، می‌توان چگال‌ترین بخش داستان را قسمت 59 داستانِ سوم بدانیم با عنوان «سمپوزیم یا گفت‌وگو درباره رهایی». بروخ در صفحه 608 می‌نویسد: «هرآنچه گفتنی است، به نمادِ نماد بدل می‌شود، به نماد دومین، سومین، چندمین استنتاج و به‌راستی به معنی دوگانه کلمه، نیازمند تصور است. از این رو برای کسی دشوار نیست و دست‌بالا برای کوتاهی داستان سودمند است اگر بخواهیم تصور کنیم که اِش و همسرش با سرگرد و جناب اُگِنو در یک صحنه تئاتر حاضرند و درگیر نمایشی هستند که کسی از آن گریزی ندارد: نقش بازی کردن.»

سپس ما را با یک نمایشنامه رودررو می‌کند. چگالی بالای سخن داستانی که قرار است ما را از خواب بیدار کند، در قالب یک نمایشنامه کامل ارائه می‌شود. صحنه‌ای است که همه خواب‌گردهای داستان، در حال گفت‌وگو با هم هستند، گفت‌وگویی که قرار است حقیقت را در عمیق‌ترین لایه‌اش وا بکاود و تمام پرده‌هایی که از نظر نویسنده پیش چشم ما قرار داشته، کنار بزند. از این روست که روایت آن، به صورت نمایشنامه انجام می‌شود تا هر سخنی در نمادین‌ترین شکل خویش باشد، و البته همه شخصیت‌ها را در حال نقش بازی کردن ببینیم.

در بخشی از این نمایشنامه (صفحه 609 کتاب) آمده:

«اِش: … بله، گاهی ممکن است من هم چیزی بنوشم، و بعد دنیا ساده می‌شود، طوری که انگار کلاً از حقیقت درست شده است… ساده مثل عالم خواب… ساده و در عین حال به طرزی بی‌شرمانه پر از نام‌های نادرست… نام درست را نمی‌شود پیدا کرد…

اگنو: به‌تر است شراب مراسم عبادی بنوشید، آن‌وقت نام‌هاتان را گیر می‌آورید… یا دولت آینده را، بسته به این که دنبال چه هستید.

سرگرد: حتی به شوخی هم نباید حرف کفرآمیز بزنیم… در نان و شراب هم تمثیل وجود دارد.

اِش: (همچنان با افکار خود مشغول) حقیقت در خواب با چوب زیر بغل می‌آید…»

سخن از مستی است و خواب؛ که حقیقت زندگی را می‌توان در چنان حالاتی لمس کرد. وقتی که مستی یا خواب پرده‌های پندار را از جلوی چشم‌های ما کنار می‌زنند، اشیاء در حقیقتشان جلوه می‌کنند، نه آن‌گونه که ما در زندگی روزمره، مطیع و فرمانبردار خویش می‌بینیم.

خواب‌گردها را باید اثری کلاسیک دانست حتی اگر در فرم، بیشترین شباهت را به رمان نو داشته باشد. این داستان کلاسیک است نه به خاطر ساختار محکم و پیرنگ منسجم و طرح پیشبرنده داستان، که نداردش؛ بلکه چون بروخ در تمام اثر، رشته «ضرورت» را رها نمی‌کند و همواره در پی نمایش «طرح کلی» زندگی امروزین است. او جهانی می‌سازد که هیچ‌چیز آن‌چنان نیست که ما در زندگی معمول خویش می‌یابیم و هر شیء، جایگاه تازه‌ای یافته و روابط بین اشیاء، از اساس الگویی متفاوت دارد. بعد از گذشت صفحاتی درخور، اگر کتاب را به کناری پرت نکرده باشید، شما با جهان داستان و روابط اشیاء و منطق رفتار انسان‌ها آشنا خواهید شد. خواب، چه کابوس باشد چه رویا، منطق و روند مخصوص خودش را دارد و اراده و هوشیاری، به گونه‌ای دیگر اثر خویش را نشان می‌دهند. به عنوان مثال، در صفحه 264 که نویسنده قرار است لحظه شنیدن خبر دستگیری مارتین را به گوش «اِش» برساند، از تمام الگوهای توصیف و روایت فاصله می‌گیرد و شبکه پیچیده آگاهی‌ـ‌حادثه‌ـ‌اراده را به شکلی نامأنوس بیان می‌کند: «اش مات‌ومبهوت بود، در واقع مات‌ومبهوت‌تر از آنی که دوست داشت اعتراف کند. تنها چیزی که می‌دانست این بود که باید شراب می‌نوشید تا بتواند آشفتگی دنیا را برطرف کند: مارتین را که مخالف اعتصاب بود، بازداشت کرده بودند، پلیسی او را بازداشت کرده بود که با شرکت کشتیرانی و افسری کناره‌گیری کرده از خدمت زدوبند داشت، پلیسی که با بی‌شرمی تمام آدم بی‌گناهی را بازداشت کرده بود، شاید به این دلیل که او، اش، سر ننت‌ویگ را برایش نیاورده بود.» از نظر منطق روزمره ما، هیچ کدام از جملات این روایت به هم مرتبط نیستند و هیچ معنایی از این بند داستان حاصل نمی‌شود، اما اگر خواننده صبور این رمان بوده باشید (که بیش از 200 صفحه به نویسنده فرصت داده‌اید)، دیگر کاملاً با جهان داستان آشنا شده‌اید و روایت بروخ را کاملا درک خواهید کرد.

درست همینجاست که از نظری فلسفی، «روایت» زاده می‌شود. هیچ‌چیزی بیرون از روایت بروخ، معنی خاصی ندارد و تنها درون روایت داستان است که ارتباط اشیاء و حوادث و انسان‌ها مشخص می‌شود. یک شبکه کامل اتفاقات به صورت مستقل از اراده و هوشیاری انسان وجود ندارد و تنها درون روایت بروخ از خواب‌گردی است که اتصالات به نحوی معنی‌دار برقرار می‌شود و مخاطب درک می‌کند که چه چیزی در رمان، جریان دارد. پس روایت، تنها راه فهم زندگی است و تازه پس از خلق جهانِ روایی بروخ است که دانش، معرفت و عمل انسانی از دل روایت سر بر می‌آورند.

حال برسیم به سه بخش رمان که سه داستانِ به ظاهر مجزا را روایت می‌کنند. اما پیش از آن، باید بدانیم که چرا هربخش، متمرکز بر یک مرد است و با مفهومی انتزاعی نامیده شده است.

روایت، همیشه از سمت مردها به سمت زن‌ها شکل می‌گیرد، یعنی مردها در مرکز قرار دارند و زن‌ها در پیرامون. یعنی روایت حول مردها شکل می‌گیرد، حول مردانگی، نرینگی، فاعلیت، عاملیت و بلاواسطگی. فاعلِ هر جمله است که همان ابتدا، نقطه پایانی را معین می‌کند و جمله را می‌سازد. فاعلیت است که حدود زندگی را مشخص می‌کند. نرینگی است که محدوده ارتباطات را مشخص می‌نماید و با تعریف نزدیکی و دوری، شبکه اراده‌ـ‌حادثه‌ـ‌هوشیاری را می‌سازد. پس مرد در مرکز است و زن در پیرامون. مردانگی متن را می‌سازد و زنانگی حاشیه را. زن مستقر و بی‌مکان‌وزمان است تا زمانی که مرد او را وارد محدوده بکند، وارد شبکه بکند، وارد جمله بکند، وارد روایت و دانش بکند. زن درون خواب مستقر است و مرد معطوف به او زندگی می‌کند، یعنی او را خواب می‌بیند. حتی شاید بشود گفت زندگی، رویا یا کابوس مردهاست درباره زن‌ها؛ ورود امر غیرعقلانی است به «حیطه» امر عقلانی، پس از جدایی ابتدایی؛ جریان یک‌طرفه غیرعقلانی به عقلانی است، زیر سایه امر فراعقلانی؛ کشش مرد است به زن که حقیقتش در خواب مشخص می‌شود، چه کابوس باشد چه رویا؛ و بستر، جایگاه خواب دیدن است، اتحاد مرد و زن‌ست، تلاقی نرینگی و مادگی‌ست؛ پس نقطه اتصال مرد و زن با حقیقت زندگی است.

پس اگر حقیقت زندگی در خواب مشخص می‌شود، به تعداد رویاهای مردان از زنان، یا کابوس‌هایشان، قابلیت ساخت روایت وجود دارد. پس با این که همه خواب‌گردیم، زمان و مکان بی‌معنی نیست، چون، خواب‌گردی صورت‌های مختلف دارد به تعداد رویاها و کابوس‌هایی که مردان درباره زنان می‌بینند.

اینجاست که تاریخ زاده می‌شود، چون در هر مقطعی رویا یا کابوس مشترکی ایجاد می‌شود که مردی یا مردانی را به نمونه خواب‌گردان آن برش زمانی، بدل می‌کند. پس اگر خواب مشترک وجود دارد، حتماً شبکه اراده‌ـ‌حادثه‌ـ‌هوشیاری در سطحی ملی منتشر می‌شود، پس به‌ضرورت متن‌هایی هم‌ساختار تولید می‌شوند که معانی مرتبط و مشبّک ایجاد می‌کنند، پس یک معماری کلی به وجود می‌آید که ظهور «سبک» فراگیر هر دوره است.

در صفحه 485 بروخ می‌نویسد: «برای یک دورانْ چیزی مهم‌تر از سبک خاصِ خودِ آن دورانْ وجود ندارد.»

رمان خواب‌گردها، چیزی نیست جز روایت «سبک زندگی جدید»، که همانا خواب‌گردی است، رقیق شدن مرزهاست، در هم رفتن هویت‌هاست، تبدیل و تشبّه آدم‌ها به همدیگر است. در صفحه 306 آمده: «از یک جایی به بعد مهم نیست با چه کسی سروکار داری. آدم‌ها همه یک‌جور می‌شوند و اتفاقی نمی‌افتد اگر یکی در جلد دیگری فرو برود و یکی جای دیگری بنشیند. بله، دنیا دیگر نه بر مبنای آدم‌های خوب‌وبد، بلکه بر مبنای بعضی نیروهای خوب‌وبد سروسامان می‌پذیرفت.» و رمان، به دنبال نمایش این نیروهاست، با روایت سه آدم نمونه. بنابراین، هر روایت، یک مفهوم مرکزی دارد که فارغ از انسان‌ها، بیانگر نحوه عملکرد نیروهاست، و صورت زندگی در آن مقطع از تجدد را، که در باطن خویش «خواب‌گردی» است، نمایان می‌سازد.

اما این سه صورت کدام است؟ رمانتیسیسم، آنارشیسم، رئالیسم. پس از ارائه سه روایت از تجدد توسط بروخ، تازه تاریخ دوره جدید قابل فهم می‌شود. تاریخ زاده ادبیات است چون دانش پیش از روایت ممکن نیست. خواب‌گردیِ رمانتیک، کلاسیک و طبقاتی است و در فصل اول با محوریت پاسِنوف روایت می‌شود. نظامی‌گری رکن این دوره است چون هنوز فضیلت‌های ثابت و ارزش‌های دنیای کهن معنی دارند. خواب‌گردی آنارشیک، سیال و بی‌مرز است و در فصل دوم با محویت «اِش» روایت می‌شود. فرهنگ صورت غالب این دوره است چون می‌تواند سیالیت و رقیقیّت را تحمل کند. در فصل سوم با خواب‌گردی واقع‌گرا مواجهیم که مقوله‌بندی و تجزیه اصل مسیطر آن است و با محوریت اُگِنو روایت می‌شود. اقتصاد جایی است که بخش‌ها از هم جدا شده و هرکدام با منطق و ارزش‌های درونی خویش اداره می‌شوند، که البته همه‌چیز در کلیت خویش، کالایی محسوب می‌شوند قابل محاسبه و قابل پرداخت. خواب‌گردی که به عنوان باطن تجدد در همه این سه بخش مشترک است، در سه صورت از انسان و جامعه متجلی می‌شود. بروخ در صفحه 779 می‌نویسد: «آدمی به آن وحشی‌ای می‌ماند که گرفتار سحر و جادو، ارتباط میان وسیله و نتیجه را در نمی‌یابد. به آن دیوانه‌ای می‌ماند که نمی‌تواند خود را از کلاف سردرگم امر غیرعقلانی و امر فراعقلانی خویش برهاند، به تبه‌کاری می‌ماند که قادر نیست راه واقعیت ـ ارزشِ جامعه‌ای خوب‌تر را پیدا کند.»

وحشی، دیوانه و تبه‌کار، خواب‌گردهای این دنیایند که هرکدام صورتی را می‌سازند و جای خویش را به بعدی می‌دهند. به همین دلیل است که داستان در بخش اول بر کشمکش روستاـ‌شهر تأکید دارد، در بخش دوم به صورت تصادفی مدام بین شهرهای مختلف سرک می‌کشد، و در بخش سوم یک منطقه را که درگیر جنگ جهانی اول است به عنوان نمونه‌ای از «کل منطقه تحت جنگ» به نمایش می‌گذارد؛ زیرا در دوره رئالیسم، غلبه اقتصاد همه‌جا را به صحنه جنگ ارزش‌ها و نیروها و انسان‌ها بدل کرده است. هانا آرنت درباره بخش سوم کتاب می‌نویسد: «شخصیت‌های اصلی بخش نخست و بخش دوم، سرگرد پاسِنوف و اِش که در این‌میان ناشر روزنامه شده است، دوباره به صحنه می‌آیند و به‌رغم تفاوت‌های طبقاتی و فرهنگی‌شان، در عالم دوستی علیه قهرمان بخش سوم با هم متحد می‌شوند… اگنو شرافت سرگرد را نابود می‌کند، با حیله و تزویر روزنامه را از دست اِش درمی‌آورد، او را به قتل می‌رساند و بیوه او را از ارثی که قانوناً به او می‌رسد، محروم می‌کند و در مقام عضوی آبرومند در جامعه بورژوایی به حیات خود ادامه می‌دهد.»

کتاب با تک‌ساحتی شدن زندگی مدرن زیر چتر اقتصاد به پایان می‌رسد. واقعیت، دیگر تغییر نخواهد کرد و خواب‌گردی صورت تازه‌ای پیدا نمی‌کند.

در صفحه 592 آمده: «همان‌طور که انسان بدن خود را در معرض احمقانه‌ترین شیوه‌های مداوا قرار می‌دهد و حتی سلامت خود را باز می‌یابد، واقعیت هم ناممکن‌ترین نظریه‌ها را تحمل می‌کند، ـ البته تا وقتی که نظریه خودش ورشکستگی خود را اعلام نکند، اعتمادْ آن را سر پا نگه می‌دارد و واقعیت از آن تبعیت می‌کند. تازه پس از اعلام ورشکستگی نظریه است که انسان چشم‌هایش را می‌مالد، تازه آن وقت است که انسان دوباره به واقعیت رو می‌کند و منبع دانش خود را از قلمرو استنتاج عقلانی به قلمرو تجربه زنده منتقل می‌کند.

این دو مرحله انقلاب فکری در اواخر قرون وسطی، به وضوح دیده می‌شوند: اعلام ورشکستگی دیالکتیک مدرسی و به دنبال آن توجه ـ به راستی کوپرنیکی ـ روآوردن به سوژه بلافصل، به عبارت دیگر، برگشتن از فلسفه افلاطونی و رو آوردن به پوزیتیویسم، رسیدن از زبان خدا به زبان اشیاء.»

فصل سوم، فصل روایت این خواب‌گردی به زبان اشیائی است که دیگر هیچ ارتباطی بینشان برقرار نیست. هرمان هسه، کتاب خواب‌گردها را تنها در دفتر اول، یک رمان می‌داند، چرا که معتقد است دغدغه‌های محتوایی نویسنده، کتاب را از نیمه دفتر دوم و در کل دفتر سوم، از فرم رمان خارج کرده است. او به این نکته توجه نداشته که اتحاد محتوا و فرم، در هر بخش، فرم روایی ویژه آن را ایجاد کرده است. قصه‌گویی برای دوره رمانتیک به کار نویسنده می‌آمده اما در دو دوره بعدی امکان استفاده از آن نبوده است. شخصیت‌پردازی برای دوره آنارشیک استفاده شده چون هنوز انسان می‌تواند کلیتی را درون خویش برقرار سازد و اجزای تکه‌پاره جهان را نزد هوشیاری و اراده خویش متحد سازد، اما برای دوره رئالیستی هیچ چاره‌ای جز تن دادن به فصل‌بندی باقی نمی‌ماند، چون هر فصل زبان ویژه خویش را می‌طلبد. حتی ممکن است این زبان، روایی و داستانی هم نباشد. برخی فصل‌ها شعر خالص هستند، بعضی فصول به زبانی کاملاً فلسفی نوشته شده‌اند، بسیاری از فصول زبان داستانی دارند، گاهی نیز از زبان گزارشی بهره برده شده است. در فصل 59 هم که یک نمایشنامه کامل وسط روایت گنجانده شده است. بهترین توضیح برای فرم خاص بخش سوم کتاب، در صفحه 593 آمده است: «عمل به عنوان آغازکننده تحقیر کلام، مایل است نقش کلام را حتی‌المقدور به عرصه شعر و سخنوری محدود کند و مانع از آن شود که کلام به دیگر عرصه‌ها راه یابد. در عوضْ انسان عمل‌کننده را تنها عامل معرفی می‌کند. این تلاش برای رسیدن به نوعی گنگی که قرار است اسبابِ گنگی تمام دنیا را فراهم کند، آشکارا با تکه‌پاره‌شدن دنیا و تبدیل آن به حوزه‌های ارزشِ مجزا در ارتباط است، به روآوردن به زبان چیزها مربوط است، به پیدایش زبانی که در عالم استعاره می‌توان آن را زبانی گنگ نامید.»

حال با این گنگی، ما به عنوان بشریت، به کدام سو می‌رویم؟ ساختار کتاب به صراحت نشان می‌دهد که اقتصاد فراگیر جهانی با محوریت تبه‌کاران، صورت نهایی خواب‌گردی است و دوره جدیدی نخواهد آمد، مگر این ‌که عامل وحدت‌ساز بیاید و نظمی تازه ایجاد بکند.

در صفحه 611 در نمایشنامه فصل 59 آمده:

«اش: … قتل و قتل متقابل همچنان وجود دارد، و تازه وقتی نظم برقرار می‌شود که ما بیدار شویم…

سرگرد: … آزمون را به گردن بگیریم، بیدار شویم از گناه…»

اما جالب است که نویسنده در صفحات پایانی کتاب به صراحت از این آینده و نظم ویژه آن سخن گفته است. آینده از نظر بروخِ یهودی‌تبارِ کاتولیک‌شده، نه سرمایه‌دارانه است نه حتی مارکسیستی، بلکه اقتصادی است مطلقاً سیطره‌جو با مردمی سرگردان بین تصویرهای فراوان و جدا از کلمه. چه خوب امروز ما را می‌دیده در خشت رمان خویش! پس از آن، نوبت به دوره کلیسایی می‌رسد که روح خدا را زنده خواهد کرد، منتها خود خدا در میان نخواهد بود. قرار است ایده خدا با یک رهبر خاص، این دنیای تکه‌پاره را دوباره جمع کند و وحدتی به وجود بیاورد که انسان‌ها را از خواب‌گردی نجات دهد. پسری خواهد آمد که خانه خدا را بنا خواهد کرد.

 

عنوان: خواب‌گردها/ پدیدآور: هرمان بروخ؛ مترجم: علی‌اصغر حداد/ انتشارات: لاهیتا/ تعداد صفحات: 781/ نوبت چاپ: دوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید