ـ رهایی
هنرمند، خود گرسنگی و دربند بودن را انتخاب کرده است. گرسنگی تعبیری است که نویسنده برای ذات متعالی انتخاب کرده است: «هر غذایی که تابهحال خورده است، او را راضی نکرده است!»
لحظهای درنگ در این جمله، نکاتِ پنهان در آن را، آشکار میسازد. غذا، وسیلهایست برای بقا. آلتی که در پسِ بقا و زندهماندن، لذتی از سیرشدن را به انسان تزریق میکند. اما هنرمند به دنبالِ چیست؟ او دریافته که انسان برای بقا، به چیزی فراتر از غذا نیاز دارد. تنها جسم نیست که گرسنه میشود و سیری، او را به جستجوی غذا وامیدارد، ذهن نیز نیازمند خوراک است. با واداشتن جسم به تحملِ گرسنگی، ذهن شروع به فعالیت میکند و تفکر، غذای خود را در گرسنگی جسم، مییابد. به عبارتی دیگر، جسم و ذهن، در تضاد با یکدیگر قرار گرفتهاند. اما با تمامِ این تفاسیر، مفهوم آزادی در کدام قسمتِ هنرمند نهفته است؟
ـ من از آن روز که در بند توام، آزادم
حافظ در غزلی، سخن از بندی به میان میآورد که مایه آزادیِ اوست. اما بند هنرمند چگونه پایههای زندانش را گسسته است؟ ابتدا باید تعریفی بنیادین از آزادی ارائه دهیم. آزادی به چه معناست؟ آزادی در میان فلاسفه، ادیان و جوامع مختلف، تعاریف متفاوتی دارد اما در اینجا ما به تعریف آزادی در بستر اگزیستانسیالیسم میپردازیم. آزادی عبارت است از مسیری که شخص بدون توجه به معیارهای جامعه و فشارهای اقتصادی برای رسیدن به هویت خویش در پیش میگیرد. یعنی به فرد فرصت میدهد بدون توجه به افکار عام و افراد جامعه، دنبالهرو همان مسیری باشد که ذهنش ارائه میدهد.
اکنون با توجه به تعریفی که از آزادی ارائه شد، میتوان به مفهومِ آزادی در کنه داستان پی برد.
گرچه جسم هنرمند، در قفس زندانی است، اما فکر او، فرصتِ پرواز یافته و به آزادی نهایی دست یافته است. هرچند عامه مردم فکر میکنند که هنرمندِ بیچاره در پسِ این میلهها به دام افتاده است، اما این از او صلب آزادی نمیکند، زیرا این به دام افتادگی، انتخاب خودِ اوست. انتخابی که به او آزادی بیحد و مرز افکار را نمایانده است.
ـ بندهای قفس
در انتهای داستان، نویسنده مفهوم کاملِ دربند بودن را به خواننده نشان میدهد. هنرمند دیگر در قفس نیست و هیچ تماشاگری شور و میلی برای تماشای او ندارد. تنها نگاه و عبورهای بیتفاوتی است که از کنار قفس، دیده میشود. اما اکنون، پلنگی جایگزین هنرمند شده و تمامِ توجه تماشاگران را به خود جلب میکند.
کافکا پلنگ را به عنوان نمادی از انسانی معرفی کرده است که هر غذایی میتواند باب میلش باشد و تنها رفع گرسنگی، هدف اوست و بدون تفکر تنها غذا را میبلعد. مانند اکثر مردمانی که بدون لحظهای فکر، آنچه جامعه به آنها تعارف میکند، قبول کرده و در کسری از ثانیه میبلعند. مردمانی که آزاد به زندانی شدن در پسِ جامعه هستند. درست مانند پلنگی که نگرانِ میلههای زندانش نیست. زیرا اصلا درکی از آزادی ندارد. اما به راستی، آزادی به چه معناست؟ در کجا میتوان به جستجوی آن پرداخت؟
آزادی اگزیستانسیال، قابلِ پیدا شدن در دلِ کتب و فلسفههای ارائه شده نیست. آزادی اگریستانسیال، آزادی وجودیست. آزادی که در پس وجودِ هر شخص نهفته است و تنها خود شخص، قادر به کشف و یافتن است.
ـ نهایتِ کافکا
برخلافِ تمامِ کتب و تعاریفی که با تلاش بسیار سعی در فهماندن مفاهیم اصلی و پایه اگزیستانسیالیسم به خوانندگان داشتند و بسیاری از آنان موفق نشدند، کافکا با داستانی کوتاه، توانست این مفهوم را به راحتی در ذهن مخاطب بنشاند. هنری که هر نویسنده و فیلسوفی از آن بهرهمند نیست و کافکا توانست با ذکر داستانی نمادین، فلسفه وجودی انسان را بیان کند.
عنوان: داستان هنرمند گرسنگی منتشر شده در کتاب مسخ/ پدیدآور: فرانتس کافکا، مترجم: علیاصغر حداد/ انتشارات: ماهی/ تعداد صفحات: 184/ نوبت چاپ: هجدهم.
انتهای پیام/