روایتی از فرودستان در «ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین»

رئالیسمی آغشته به ناتورالیسم

06 مرداد 1403

بارها شده که برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد رفته‌ایم و بعد در کوچه‌پس‌کوچه‌های اطراف بازار رضا و حرم قدم زده‌ایم و مدام بین خودمان و همراهانمان گفته‌ایم که مشهد چقدر بزرگ شده، اطراف حرم چقدر هتل ساخته‌اند، چقدر زائر عراقی و عرب زیاد شده، چه سودی می‌کنند هتل‌دارها و چقدر خرید می‌کنند عرب‌ها و فروشنده‌ها چقدر زرنگ شده‌اند که بیشترشان عربی را یاد گرفته‌اند و…

قصه رمان ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین پاسخ به همان پرسش‌ها و کنجکاوی‌های متداول بین بیشتر زائرها و گردشگرهای شهر مشهد است. قاسم فتحی، نویسنده کتاب، متولد شهر مشهد است و به دلیل همین تجربه زیستی، به‌خوبی از پس روایت قصه‌اش برآمده است. اینکه نویسنده‌ای در کاری ساختارشکن از زرنگی‌ها و رندبازی‌های برخی از بازاریان و هتل‌داران اطراف حرم امام رضا روایت کند و تقدس بیهوده و شبیه سریال‌های تلویزیونی مناسبتی به افراد اطراف حرم نبخشد برای من خواننده جالب بود و جاذبه داشت.

رمان، روایت یک خانواده کوچک در یک خانه عجیب در اطراف حرم است. مسعود پسر ۲۴ ساله خانواده‌ای است چهارنفره. پدر خانواده عراقی‌الاصل است که زمانی در عراق ناظم مدرسه بوده و بنا به دلایلی که در طول روایت آشکار می‌شود از عراق فرار کرده و حتی لب مرز تیر خورده، ولی سال‌هاست که ساکن ایران است، گرچه بی‌شناسنامه. او همان‌طور بی‌هویت و بی‌شناسنامه زنی ایرانی گرفته و صاحب دو فرزند شده؛ مسعود و سهیلا. سهیلا ازدواج کرده و از خانه رفته، ولی مسعود همراه پدر و مادرش ساکن خانه است؛ خانه‌ای عجیب. پدربزرگ مسعود، شفیع‌الدین کاشی‌کار حرم امام رضا بوده و روزی در حین کار و مرمت کاشی‌های حرم از بالا سقوط می‌کند و می‌میرد و طبق وصیتش در خانه خودش که اطراف حرم است به خاک سپرده می‌شود، سال 1352. خانه به بچه‌هایش می‌رسد و از همان سال تابه‌حال مادر مسعود و بعد شوهر و بچه‌هایش در خانه ساکن‌اند. خانه به‌خاطر قبر وسط حیاطش و نیز به‌خاطر مشکلات ورثه‌ای از لحاظ قانونی قابل ‌تخریب و بازسازی نیست. خانه همین‌طور مخروبه مانده تا به امروز که تمام خانه‌های اطراف یا تبدیل به هتل شده‌اند و یا در حال ساخت‌وسازند برای تبدیل شدن به هتل. مسعود و پدرش از طریق ترجمه کردن برای زائران عرب‌زبان روزگار می‌گذرانند و درعین‌حال خانه‌شان مثل موزه شده و هر روز تعدادی زائر و گردشگر در خانه‌شان را می‌زنند.

مسعود راوی تمام این اوضاع عجیب و شلوغ است.

ـ ظهور ناتورالیسم در ادبیات معاصر

رمان ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین رمانی است واقع‌گرا؛ رئالیسمی آغشته به ناتورالیسم.

بین اهالی ادبیات معروف است که اگر بیل در نگاه رئالیست‌ها یک بیل است، در نگاه ناتورالیست‌ها «کج‌بیل فرسوده لعنتی» است! و به گمان من همین جمله‌ی کنایه‌آمیز دقیقاً لحن و نثر روایت مسعود در رمان است. مسعود از دل خانواده‌ای که حتی هویتشان در این دنیای قانونمند و سرشار از بوروکراسی امروز در جایی ثبت نشده است روایت می‌کند؛ روایتی که لحنش سراسر غمگین، تلخ، دشنام‌گو، مهوع و ترسناک است. راوی برای ایجاد این لحن و تصویر از هیچ تلاشی دست برنداشته؛ اوج این تصویر مهوع قسمت به هم خوردن حال زن زائر عرب است در لابی هتل! که از تصاویری است که هیچگاه از ذهنم پاک نمی‌شود.

نویسنده ناخودآگاه و یا آگاهانه دنیایی ناتورالیستی را با واژگانش به تصویر کشیده است. در سطور بعد به برشمردن برخی از ویژگی‌های ناتورالیسم و وجود نشانه‌هایش در این اثر می‌پردازم.

در اثر ناتورالیستی شخصیت‌ها افراد فرودست جامعه هستند، شخصیت‌های ناتورالیست قربانی وضعیتی هستند که خودشان نقشی در به وجود آوردنش نداشته‌اند، در داستان‌های ناتورالیستی انسان فروکاسته می‌شود به غرایز و رانه‌های درونی و تأ‌ثیر محیط و رانه‌های بیرونی، داستان‌های ناتورالیستی عاری‌ از جلوه‌های ماوراءالطبیعی هستند، نویسنده ناتورالیستی موعظه و تفسیر نمی‌کند؛ هویت و اعمال شخصیت‌های داستان‌های ناتورالیست به ژنتیک و توارث پیوند دارد، حیوانی بودن طبع انسانی.

خانواده کوچک مسعود همه از افراد فرودست شهر بزرگ مشهد هستند، آن‌ها در دل ثروت و هتل‌های فراوان دوروبرشان و در دل دادوستدهای تجاری کلان و نیمه‌کلان بین زائران و گردشگرها و هتل‌دارها و بازاریان، زیستی فقیرانه و روبه‌زوال دارند. خانه‌شان مخروبه‌ای است در دل هتل‌های گران‌قیمت و چندستاره که یک‌جورهایی از دل محله بیرون زده است.

آن‌ها نقشی در به وجود آمدن وضعیتشان نداشته‌اند؛ پدر چاره‌ای جز مهاجرت غیرقانونی نداشته و هرگونه پیگیری‌ای مبنی بر اخذ مدرک شناسایی منجر به بازگرداندن پدر به عراق می‌شده؛ به کشوری که دیگر جای زیستن پدر نبوده. وجود قبر شفیع‌الدین از چهل پنجاه سال پیش تا به امروز امری نبوده که بود و نبودش در دست خانواده باشد. آن‌ها از وقتی که خودشان را شناخته‌اند در آن جغرافیا و کنار آن قبر زیسته‌اند.

دغدغه خانواده فقط زیستن برای گذراندن روزشان است؛ افراد خانواده آینده‌ای برای خودشان تدارک نمی‌بینند، سند خانه‌شان وابسته به چند ارگان و چند ورثه است، به‌خاطر نداشتن شناسنامه و اوراق هویت نمی‌توانند در پی کسب‌وکاری رسمی باشند و حتی از مکان زندگی‌شان نیز نمی‌توانند به جاهای دور و نزدیک کشور سفر کنند.

خانواده در دل مذهبی‌ترین و معنوی‌ترین مکان روی زمین و در جوار قبری در وسط خانه‌شان و با وجود ذکر و آیه‌های قرآن فراوانی که هر روز خواسته یا نخواسته در خانه و محله‌شان خوانده می‌شود، از لحاظ شخصیتی در دورترین موقعیت معنوی، زیستی زمینی دارند که این طنز تلخ روایت راوی داستان است؛ طنزی هوشمندانه و ساختارشکنانه.

هویت و اعمال شخصیت‌های رمان ریشه در ژنتیک آن‌ها دارد. اگر پدر هویت و ژنتیکی ایرانی داشت و مهاجر نبود، خیلی از مسائل زیستی این خانواده کوچک حل می‌شد و یا لااقل شخصیت‌ها در پی حل آن برمی‌آمدند، ولی مشکل زیست اجتماعی و معیشتی و اقتصادی آن‌ها همه به‌خاطر پدر ایجاد شده و ادامه دارد.

ـ طرح چند پرسش

مسعود مدام از عشقش به سپیده، کارمند هتل چنار می‌گوید، از اینکه او زمانی با او خوب بوده، ولی حالا دیگر به او اهمیت نمی‌دهد. ما به‌عنوان خواننده در کل داستان هیچ تصویر و گفت‌وگو و خاطره‌ای از روابط بامحبت و حتی بی‌محبت این دو نفر نداریم. در هیچ کجای داستان از شور عشق این دو چیزی نمی‌بینیم و حتی تا به آخر داستان نمی‌دانیم چرا محبت دختر به مسعود کم شده است.

در طول کتاب دعوای مفصلی بین پدر و شهریاری در می‌گیرد که بعدها علت آن را متوجه می‌شویم، ولی چرا در پاسخ به طعنه‌ها و ادعای طرح شکایت از جانب اتابکی، مسعود چیزی از اصل ماجرای بین آن دختر و شهریاری چیزی نمی‌گوید؟ اصلاً چرا مسعود برای تغییر شرایط زیستی‌شان و باتوجه‌به آن همه هتل و هتل‌دار در اطرافشان کاری انجام نمی‌دهد؟ چرا شغلی ندارد؟ همه شغل‌ها که وابسته به داشتن مدرک شناسایی نیست؟ اصلاً چرا مسعود در پی تهیه مدرک شناسایی نیست تا به وسیله آن راه نجاتی از وضعیتی که در آن گرفتارند بیابد؟

ابوحسّون شخصیت کلیدی‌ای بود که ماجرا و راز مربوط به پدر را آشکار کرد، ولی رفت که رفت! من تا آخر داستان دوست داشتم از ماجرای او سر دربیاورم و یا اینکه بدانم آیا حدس‌هایی که مصیّب در مورد او زده بود درست بود یا نه. و اینکه نمی‌دانم به دلیل تجربه‌ام در سال‌ها خواندن و شناختن نشانه‌های داستانی بود یا برای همه همین‌طور بود، ولی از جایی به بعد پایان داستان برایم قابل‌حدس بود. با همه این پرسش‌ها کتاب، رمانی بود که من را تا به آخر کشاند و دوستش داشتم و حتماً به دیگران توصیه‌اش می‌کنم.

کتاب را نشر برج با طرح جلدی خوب و ویرایشی مناسب و بی‌ایراد منتشر کرده است.

 

پ.ن: در این یادداشت کوتاه به برخی ویژگی‌های مکتب ناتورالیسم پرداختم. منبع من در این یادداشت کتاب «داستان کوتاه در ایران»، اثر دکتر حسین پاینده، نشر نیلوفر بود.

 

عنوان: ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین/ پدیدآور: قاسم فتحی/ انتشارات: برج/ تعداد صفحات: 115/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید